پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٣)
نهی راندن ؛ مقابل حکم راندن. نهی کردن. بازداشتن. دستور نهی دادن : امر، امر تو هرچه خواهی کن نهی ، نهی تو هرچه باید ران. ابوالفرج رونی.
نهی راندن ؛ مقابل حکم راندن. نهی کردن. بازداشتن. دستور نهی دادن : امر، امر تو هرچه خواهی کن نهی ، نهی تو هرچه باید ران. ابوالفرج رونی.
نهی راندن ؛ مقابل حکم راندن. نهی کردن. بازداشتن. دستور نهی دادن : امر، امر تو هرچه خواهی کن نهی ، نهی تو هرچه باید ران. ابوالفرج رونی.
وزارت راندن ؛ وزارت کردن. صدارت کردن. حکومت کردن : این کار وزارت که همی راند خواجه نه کار فلان بن فلان بن فلان است. منوچهری. بوالقاسم کثیر خود وزار ...
وزارت راندن ؛ وزارت کردن. صدارت کردن. حکومت کردن : این کار وزارت که همی راند خواجه نه کار فلان بن فلان بن فلان است. منوچهری. بوالقاسم کثیر خود وزار ...
مهر و داد راندن ؛ اجرای عدل و ابراز محبت. بکار بردن مهر و داد : که با زیردستان جز از مهر و داد نرانند و از بد نگیرند یاد. فردوسی.
مهر و داد راندن ؛ اجرای عدل و ابراز محبت. بکار بردن مهر و داد : که با زیردستان جز از مهر و داد نرانند و از بد نگیرند یاد. فردوسی.
ملک رانی ؛ سلطنت : از آن بهره ورتر در آفاق کیست که در ملکرانی بانصاف زیست ؟ سعدی. و رجوع به سلطنت راندن و شاهی راندن ذیل همین ماده و ملک راندن و ملک ...
ملک رانی ؛ سلطنت : از آن بهره ورتر در آفاق کیست که در ملکرانی بانصاف زیست ؟ سعدی. و رجوع به سلطنت راندن و شاهی راندن ذیل همین ماده و ملک راندن و ملک ...
کام کسی را راندن ؛ روا ساختن آرزوی وی. برآوردن کام او : بدو گفت یزدانت گوید همی که از من بخواه آنچه جوید همی که ما قصه حاجتش خوانده ایم هم اندر زمان ...
ملک راندن ؛ پادشاهی کردن. حکومت کردن. سلطنت کردن : ملک جهان ران که بر صحیفه ایام مدت عمرت هزار عام برآمد. خاقانی. تفو بر چنین ملک و دولت که راند که ...
کار راندن ؛ انجام دادن کار. اجرای کار. کار کردن : همی راند با شرم و با داد، کار چنین تا برآمد براین روزگار. فردوسی. ز رستم بپرسید پس شهریار[ کیخسرو ...
کار راندن ؛ انجام دادن کار. اجرای کار. کار کردن : همی راند با شرم و با داد، کار چنین تا برآمد براین روزگار. فردوسی. ز رستم بپرسید پس شهریار[ کیخسرو ...
کام کسی را راندن ؛ روا ساختن آرزوی وی. برآوردن کام او : بدو گفت یزدانت گوید همی که از من بخواه آنچه جوید همی که ما قصه حاجتش خوانده ایم هم اندر زمان ...
کام کسی را راندن ؛ روا ساختن آرزوی وی. برآوردن کام او : بدو گفت یزدانت گوید همی که از من بخواه آنچه جوید همی که ما قصه حاجتش خوانده ایم هم اندر زمان ...
کار راندن ؛ انجام دادن کار. اجرای کار. کار کردن : همی راند با شرم و با داد، کار چنین تا برآمد براین روزگار. فردوسی. ز رستم بپرسید پس شهریار[ کیخسرو ...
کار راندن ؛ انجام دادن کار. اجرای کار. کار کردن : همی راند با شرم و با داد، کار چنین تا برآمد براین روزگار. فردوسی. ز رستم بپرسید پس شهریار[ کیخسرو ...
قضا راندن ؛ قضاوت کردن. حکم دادن : بوجهی قضا راند که بر وی مثل زدند از عدل و انصاف و شفقت بر خلق خدای تعالی. ( تاریخ بخارا نرشخی ص 3 ) . پس سلیمان گ ...
کار راندن ؛ انجام دادن کار. اجرای کار. کار کردن : همی راند با شرم و با داد، کار چنین تا برآمد براین روزگار. فردوسی. ز رستم بپرسید پس شهریار[ کیخسرو ...
شغل راندن ؛ انجام دادن شغل. انجام دادن وظیفه. اجرای شغل و کار : این شغل را که بنده میراند به بونصر برغشی مفوض خواهد کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379 ) ...
قرعه راندن ؛ قرعه کشی کردن. قرعه کشیدن. انجام دادن قرعه. استقراع : نگارنده فال چون قرعه راند ز طالع تواند همی نقش خواند. نظامی.
شغل راندن ؛ انجام دادن شغل. انجام دادن وظیفه. اجرای شغل و کار : این شغل را که بنده میراند به بونصر برغشی مفوض خواهد کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379 ) ...
قرعه راندن ؛ قرعه کشی کردن. قرعه کشیدن. انجام دادن قرعه. استقراع : نگارنده فال چون قرعه راند ز طالع تواند همی نقش خواند. نظامی.
راندن گرفتن ؛ شروع بانجام کردن. آغاز بکار کردن : امیر علی قریب. . . در پیش کار ایستاده ، کارهای دولتی را راندن گرفت. ( تاریخ بیهقی ) .
شادی راندن ؛ شادی کردن. خوشحالی کردن. مسرت داشتن. شادمانی کردن. شادمانی ورزیدن : یکی افسانه آینده می خواند که شادی بیشتر خواهیم ازین راند. نظامی.
راندن گرفتن ؛ شروع بانجام کردن. آغاز بکار کردن : امیر علی قریب. . . در پیش کار ایستاده ، کارهای دولتی را راندن گرفت. ( تاریخ بیهقی ) .
راندن گرفتن ؛ شروع بانجام کردن. آغاز بکار کردن : امیر علی قریب. . . در پیش کار ایستاده ، کارهای دولتی را راندن گرفت. ( تاریخ بیهقی ) .
راندن گرفتن ؛ شروع بانجام کردن. آغاز بکار کردن : امیر علی قریب. . . در پیش کار ایستاده ، کارهای دولتی را راندن گرفت. ( تاریخ بیهقی ) .
راندن گرفتن ؛ شروع بانجام کردن. آغاز بکار کردن : امیر علی قریب. . . در پیش کار ایستاده ، کارهای دولتی را راندن گرفت. ( تاریخ بیهقی ) .
راندن گرفتن ؛ شروع بانجام کردن. آغاز بکار کردن : امیر علی قریب. . . در پیش کار ایستاده ، کارهای دولتی را راندن گرفت. ( تاریخ بیهقی ) .
راندن گرفتن ؛ شروع بانجام کردن. آغاز بکار کردن : امیر علی قریب. . . در پیش کار ایستاده ، کارهای دولتی را راندن گرفت. ( تاریخ بیهقی ) .
دیوان راندن ؛ اجرای عدالت کردن. حکم کردن : مردم زیادت نزدیک من فرست تا روزی ایشان پیدا کنم و دیوانشان برانم. ( تاریخ سیستان ) .
دیوان راندن ؛ اجرای عدالت کردن. حکم کردن : مردم زیادت نزدیک من فرست تا روزی ایشان پیدا کنم و دیوانشان برانم. ( تاریخ سیستان ) .
حکم راندن ؛ حکم کردن. فتوی کردن. ( ناظم الاطباء ) . تعیین کردن. مقدر ساختن : رانده ست منجم قدر حکم کافاق شه کیان گشاید. خاقانی. چو حکمی راند خواهی ...
حشمت راندن ؛ نشان دادن شکوه و قدرت. قدرت نمایی. حشمت نمودن : و چون. . . خواستی [ پادشاه ] که حشمت و سطوت راند که اندر آن ریختن خونها و استیصال خاندان ...
حشمت راندن ؛ نشان دادن شکوه و قدرت. قدرت نمایی. حشمت نمودن : و چون. . . خواستی [ پادشاه ] که حشمت و سطوت راند که اندر آن ریختن خونها و استیصال خاندان ...
تنعم راندن ؛ در ناز و نعمت بودن. در ناز و نعمت نامشروع زیستن : سیه نامه چندان تنعم براند که در نامه جای نوشتن نماند. سعدی.
پادشاهی راندن ؛ سلطنت کردن. پادشاهی کردن : و مادرش پادشاهی میراند تا او بزرگ شد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 54 ) . و مدت چهار سال پادشاهی راند [ اردشیرب ...
بر ضد راندن ؛ برخلاف عمل کردن. بر ضد آن چیز رفتن : و هم از قضای آمده است که این خداوند با وزیر بدگمان است تا هر تدبیر راست که وی میکند در هر بابی بر ...
بر ضد راندن ؛ برخلاف عمل کردن. بر ضد آن چیز رفتن : و هم از قضای آمده است که این خداوند با وزیر بدگمان است تا هر تدبیر راست که وی میکند در هر بابی بر ...
بر ضد راندن ؛ برخلاف عمل کردن. بر ضد آن چیز رفتن : و هم از قضای آمده است که این خداوند با وزیر بدگمان است تا هر تدبیر راست که وی میکند در هر بابی بر ...
احکام راندن ؛ جاری ساختن احکام. مقرر کردن. معین کردن آن. حکم کردن : امروز بده داد خویش کایزد فردا همه بر حق راند احکام. ناصرخسرو. و احکام مسلمانی ب ...
احتساب راندن ؛ کار محتسب کردن. کیفر دادن خطا کار را : ذره خاک درش کار دوصد دره کرد راند بدان آفتاب بر ملکوت احتساب. خاقانی. و عمرخطاب با دره احتساب ...
آرزو راندن ؛ جامه عمل بدان پوشاندن. بدان تحقق دادن. برآوردن آرزو: بیک دو شب ، بسه چار اهل ، پنج شش ساعت بهفت هشت حیل ، نه ده آرزو راندیم. خاقانی.
آرزو راندن ؛ جامه عمل بدان پوشاندن. بدان تحقق دادن. برآوردن آرزو: بیک دو شب ، بسه چار اهل ، پنج شش ساعت بهفت هشت حیل ، نه ده آرزو راندیم. خاقانی.
آرزو راندن ؛ جامه عمل بدان پوشاندن. بدان تحقق دادن. برآوردن آرزو: بیک دو شب ، بسه چار اهل ، پنج شش ساعت بهفت هشت حیل ، نه ده آرزو راندیم. خاقانی.
آرزو راندن ؛ جامه عمل بدان پوشاندن. بدان تحقق دادن. برآوردن آرزو: بیک دو شب ، بسه چار اهل ، پنج شش ساعت بهفت هشت حیل ، نه ده آرزو راندیم. خاقانی.
روز راندن ؛ گذرانیدن روز. ( ناظم الاطباء ) .
روز راندن ؛ گذرانیدن روز. ( ناظم الاطباء ) .
روز راندن ؛ گذرانیدن روز. ( ناظم الاطباء ) .