سهیلا سهرابی

سهیلا سهرابی لیسانس زیست شناسی
فوق لیسانس روانشناسی تربیتی
تدریس زبان انگلیسی برای تمام سطوح
تعداد کتابهای چاپ شده: 3
کتابهای در دست چاپ: 4
کتابهای در دست ترجمه: 1

فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده



lilting٢٣:٠٩ - ١٤٠١/١٢/٢٩گوش نوازگزارش
2 | 0
lilting٢٣:٠٩ - ١٤٠١/١٢/٢٩خوش آهنگگزارش
0 | 0
peking duck٢٢:٥٠ - ١٤٠١/١٢/٢٨مرغابی پکن یا اردک پکن نوعی خوراک مشهور چینی است که با گوشت مرغابی طبخ می شود و خاستگاه آن شهر پکن است. سابقهٔ این غذا به دوران حکومت های پادشاهی در ... گزارش
0 | 0
health department١٢:٢٢ - ١٤٠١/١٢/٢٨اداره بهداشتگزارش
0 | 0
suit coat١١:٠٠ - ١٤٠١/١٢/٢٨کتگزارش
0 | 0
dismissal time١١:٥٧ - ١٤٠١/١٢/٢٧an official notice of discharge from employment or serviceگزارش
0 | 0
stick to oneself١١:٥٥ - ١٤٠١/١٢/٢٧keep to oneself avoid contact with others If you keep to yourself, you stay on your own most of the time and do not mix socially with other people *H ... گزارش
2 | 0
shake a leg١٠:٣٨ - ١٤٠١/١٢/٢٧تکون بخورگزارش
0 | 0
instigator٢١:٤٧ - ١٤٠١/١٢/٢٠آتیش به پا کن کسی که شر درست میکنه مفسدگزارش
0 | 0
backstory٢١:٤٢ - ١٤٠١/١٢/٢٠پس زمینهگزارش
0 | 0
meant to do sth٢١:٢٩ - ١٤٠١/١٢/٢٠برای کاری به دنیا اومده باشی برای کاری ساخته شده باشی یا قرار بوده باشه کاری انجام بدیگزارش
0 | 0
corner somebody١٢:٥٣ - ١٤٠١/١٢/٢٠کسی را گیر انداختن مثل وقتی کسی توی یه گوشه از دیوار گیر می افته و جایی برای رفتن نداره کسی را محاصره کردن ( کسی را در خطر انداختن غلطه )گزارش
0 | 0
lay across٠٩:١٦ - ١٤٠١/١٢/١٦1. from one side to the other side of 2. on or at the other side of 3. so as to transcend boundaries or barriersگزارش
2 | 0
protected٢٠:٠٨ - ١٤٠١/١٢/٠٣در مورد حیوانات، حیوانات پرورشی معادل صحیحی نیست. این کلمه وقتی در رابطه با حیوانات استفاده شود، منظور حیواناتی است که دولت ها برای محافظت از آنها هز ... گزارش
7 | 0
narrow scape١٩:٢٢ - ١٤٠١/١٢/٠١خطر از بیخ گوش آدم رد بشه مویی رد کنهگزارش
2 | 0
do the rick١٨:٥٢ - ١٤٠١/١١/٢٨این در واقع باید do the trick باشه غلط املایی! خود do the trick هم داخل آبادیس هستگزارش
2 | 0
hailer١٨:٤٨ - ١٤٠١/١١/٢٨بلندگو از این مدل بلندگوهاگزارش
0 | 0
be known to be or do something٢١:٣٦ - ١٤٠١/١١/٢٦used to refer to something or someone that is familiar to or understood by people If something or someone is known to be or do something, people kno ... گزارش
0 | 0
more than meets the eye١١:٢٤ - ١٤٠١/١١/٢٤معنیش میشه تو مایه های فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه : )گزارش
2 | 0
conveniently٢٠:٢٤ - ١٤٠١/١١/٢٢بسته به جایی که استفاده شده باشه میشه معادل ( ( شانسی ) ) رو هم جاش گذاشتگزارش
0 | 0
manticore٢١:١٢ - ١٤٠١/١١/٢١مردخوار یا مانتیکور موجودی افسانه ای نشأت گرفته از افسانه های ایران باستان است. این جانور سر و چهره یک انسان ( بیشتر مرد ) و چشمان خاکستری دارد. بدن ... گزارش
0 | 0
pin something on someone٢٣:١٣ - ١٤٠١/١٠/٢١to blame someone for something, especially for something they did not do کسی رو برای کار نکرده سرزنش کردن کاری رو به کسی نسبت دادن که اونو انجام ندادهگزارش
0 | 0
pin on٢٣:١٢ - ١٤٠١/١٠/٢١attribute the blame or responsibility for something to someone.گزارش
0 | 0
steady٢٣:٢٨ - ١٤٠١/١٠/١٦to get your balance again so that you do not fall.گزارش
0 | 0
husk١٨:١٠ - ١٤٠١/١٠/٠٣پوش برگ ( گیاه شناسی ) ( منبع: ویکیپدیا )گزارش
0 | 0
blend in٢٢:٢٩ - ١٤٠١/٠٩/٢٩میتونه به معنی جلب توجه نکردن هم استفاده بشه ( در عبارت قاطی جماعت شدن ) وقتی یکی میخواد توی جمعیتی blend in بشه یعنی نمیخواد توجه کسی رو جلب کنه.گزارش
9 | 0
watch over٢٢:٥٩ - ١٤٠١/٠٩/١٧پاییدن زیر نظر گرفتنگزارش
5 | 0
turn on٢٢:٥٩ - ١٤٠١/٠٩/١٤به سمتی چرخیدن مثال: Turning on the narrow ledge, he scanned the mountainside for something he recognizedگزارش
5 | 0
stay strong١٨:٢٩ - ١٤٠١/٠٩/١٤علاوه بر �قوی باش� یا �قوی بمون� به این معنی هم به کار میره: having a never give up attitude, no matter what یعنی سر حرف یا عقیده ای موندن، سرش جنگی ... گزارش
7 | 0
stunned١٨:٠٨ - ١٤٠١/٠٩/١٤گیج و منگ مثل وقتی آدم مشت میخوره و چند لحظه گیج میشهگزارش
0 | 0
think better of٢٢:٢٣ - ١٤٠١/٠٩/١٣خوب به چیزی فکر کردن ( قبل از انجامش ) عقل رو به کار انداختن مثلا قبل از گفتن حرفی یا انجام کاری که ممکنه ازش پشیمون بشی، یه ذره فکر کنیگزارش
2 | 0
holding someone to something٢٣:١٠ - ١٤٠١/٠٩/١٠to make someone do what they promised or agreed to do کسی رو مجبور کردن که به قولش عمل کنهگزارش
2 | 0
on command٢٢:٠٩ - ١٤٠١/٠٩/١٠when told toگزارش
9 | 0
fail someone٠٠:٠٦ - ١٤٠١/٠٩/٠٩برای کسی کم گذاشتن مثلا برای بچه ت کم بذاریگزارش
9 | 0
warm up to something٢٢:٠٧ - ١٤٠١/٠٩/٠٨با کسی گرم گرفتنگزارش
5 | 0
vacationer١٧:٤٧ - ١٤٠١/٠٩/٠٥توریست مسافرگزارش
0 | 0
pride١٧:٣٢ - ١٤٠١/٠٩/٠٥این کلمه به معنی غرور و افتخار و همه ی چیزهای دیگه ایه که بالا آورده شده. اما به هیچ وجه به معنی همجنس گرا و همجنس گرایی نیست. این دو مفهوم رو با هم ... گزارش
37 | 0
diminished١٢:٤٢ - ١٤٠١/٠٩/٠٥تقلیل یافته، تحقیر شده، کاهش یافته، بی ارزش شده، خفیف شده، کوچک شده ( این صفته مگه این که ed آخرش برای گذشته کردن فعل اومده باشه. پس لطفا فعل معنیش ... گزارش
5 | 0
get one's bearing٢٢:١٤ - ١٤٠١/٠٩/٠٣جمع و جور کردن خودگزارش
0 | 0
brightly١٩:١٣ - ١٤٠١/٠٩/٠١شادمانه با خوشحالی با سرحالیگزارش
7 | 0
small voice١٧:٤٠ - ١٤٠١/٠٨/٢٧صدای ضعیفگزارش
2 | 0
at the touch of٢٣:٤٥ - ١٤٠١/٠٨/٢٣idiom. : a small amount of ( something ) : a hint or trace of ( something ) She noticed a touch of garlic in the sauce.گزارش
0 | 0
equal to a challenge٠٠:٥٩ - ١٤٠١/٠٨/٢٣having the necessary strength, courage and ability to deal with something successfully داشتن قدرت، شجاعت و توانایی کافی برای حل یک مساله یا موفقیت در ... گزارش
2 | 0
under the pretense of٢٢:٤٥ - ١٤٠١/٠٨/٢٠به بهانه یگزارش
0 | 0
empty١٨:٣٩ - ١٤٠١/٠٨/٢٠اگه برای توصیف صدا به کار بره، میشه بی احساس معنی کرد یا بی روحگزارش
0 | 0
lift up٢٢:٥٩ - ١٤٠١/٠٨/١٧قدرت دادن به کسیگزارش
5 | 1
know better than to do something١٩:٢٣ - ١٤٠١/٠٨/١٤عقلش میرسید که ( فلان کار ) را نکندگزارش
14 | 0
inspire me٢٣:١٨ - ١٤٠١/٠٨/١٣روشنم کنگزارش
5 | 0
outmatched٢٣:١٥ - ١٤٠١/٠٨/١٣A good tactician knows when he’s outmatched یه استراتژیست ( تاکتیسین ) خوب میدونه چه موقع حریفش ازش خیلی قویتره یا میدونه چه موقع باختش حتمیه ساختار ... گزارش
12 | 0
granted٢٠:٣٠ - ١٤٠١/٠٨/١١به فرض آن که با این فرض کهگزارش
5 | 1

فهرست جمله های ترجمه شده



part٢٢:٥٨ - ١٤٠١/٠٩/١٠
• The war parted the family forever.
جنگ اعضای خانواده را برای همیشه از هم جدا کرد
0 | 0
lay to rest٢٣:٠٥ - ١٤٠١/٠٨/١٩
• She was laid to rest in the churchyard.
آن زن در حیاط کلیسا دفن شد.
2 | 0
husk٢٠:٢٧ - ١٤٠١/٠٨/١٧
• Money may be the husk of many things, but not the kernel. It brings you food, but not appetite; medicine, but not health; acquaintances, but not friends; servants, but not loyalty; days of joy, but not peace of happiness.
پول میتواند پوسته ی خیلی چیزها باشد، اما هسته ی آن نه. پول غذا فراهم میکند، اما اشتها نه؛ دارو فراهم میکند، اما سلامتی نه؛ آشنا فراهم میکند، اما دوست نه؛ خدمتکار فراهم میکند، اما وفاداری نه؛ بعضی روزها لذت فراهم میکند، اما آرامش شادی را نه.
0 | 0
husk٢٠:٢٤ - ١٤٠١/٠٨/١٧
• There was only the husk left of his former self.
از خود پیشین او تنها پوسته ای باقی مانده بود.
0 | 0
glaze١٠:٠٨ - ١٤٠١/٠٧/١٣
• Glaze the pie with beaten egg.
روی پای ( یا کیک یا شیرینی ) تخم مرغ همزده مالیدن ( تا بعد از پخت، براق و خوشرنگ بشه )
2 | 0
glaze١٠:٠٧ - ١٤٠١/٠٧/١٣
• Her eyes glazed with fatigue.
چشمانش از خستگی بیحال بود
2 | 0
spot٢٣:٢٧ - ١٤٠١/٠٥/٣٠
• From this spot, you can get a view of the whole valley.
از این نقطه میتوانید منظره ی کل دره را ببینید
5 | 1
willingness١١:٣٨ - ١٤٠١/٠٥/٢٩
• Workers'leaders have expressed their willingness to cooperate.
رهبران کارگران تمایل خود را به همکاری ابراز کرده اند.
7 | 0
option١٣:٢٦ - ١٤٠١/٠٥/٠٩
• We have the option of going or not.
میتونیم بریم، میتونیمم نریم. هر دو گزینه رو داریم.
12 | 0
crammed٢٠:٠٣ - ١٤٠١/٠٥/٠٧
• Six of us crammed into Rob's Mini.
هر شش تایمان چپیدیم توی ماشین مینی راب
9 | 0
crammed٢٠:٠٣ - ١٤٠١/٠٥/٠٧
• The streets were crammed with gay, laughing crowd.
خیابان ها پر از جماعتی سرخوش و خندان بودند.
7 | 1
explore١٨:٣٢ - ١٤٠١/٠٣/١٧
• Columbus discovered America but did not explore the new continent.
کلمب آمریکا را کشف کرد، اما در این قاره ی جدید به اکتشاف نپرداخت.
12 | 1
by the way١٠:٢٧ - ١٤٠١/٠٣/١٠
• He was unnerved by the way Sylvia kept staring at him.
طوری که سیلویا به او خیره مانده بود عصبی اش کرده بود
7 | 1
by the way١٠:٢٦ - ١٤٠١/٠٣/١٠
• By the way, I'm your number-one fan.
در ضمن، من طرفدار پر و پا قرص شما هستم
14 | 0
by the way١٠:٢٦ - ١٤٠١/٠٣/١٠
• Oh, by the way, there is a telephone message for you.
اوه، راستی یک پیام تلفنی برایتان آمده است
9 | 0
by the way١٠:٢٥ - ١٤٠١/٠٣/١٠
• I was enchanted by the way she smiled.
لبخندش مرا جادو کرد
5 | 0
by the way١٠:٢٥ - ١٤٠١/٠٣/١٠
• You could tell she was foreign by the way she dressed.
از طرز لباس پوشیدنش معلوم بود خارجی است.
12 | 0
dirty work٠٠:٥٧ - ١٤٠١/٠٣/٠١
• He got the credit, and we did the dirty work.
کثیف کاری ها را ما کردیم و او اعتبارش را گرفت
5 | 0
ripe١٢:٠٧ - ١٤٠١/٠٢/١٦
• Soon ripe, soon rotten.
میوه ای که زود برسه زود هم فاسد میشه / هرچه زود براید دیر نپاید
25 | 0
blame١٠:٤٩ - ١٤٠١/٠١/١٩
• Don't blame me, mate - I had fuck all to do with it!
منو سرزنش نکن رفیق - من تو این قضیه کاره ای نبودم!
14 | 0
blame١٠:٤٦ - ١٤٠١/٠١/١٩
• It wasn't his fault, but he received the blame nonetheless.
تقصیر او نبود، ولی در هر صورت او را سرزنش کردند.
7 | 1
give chase١٧:٢٠ - ١٤٠١/٠١/١٧
• The police gave chase, but the thieves made away with the jewels.
پلیس آنها را تعقیب کرد، اما دزدان موفق شدند با جواهرات فرار کنند.
5 | 1
snap١٧:٤١ - ١٤٠١/٠١/١٥
• I had to make a snap decision about what to do with the money.
مجبور بودم یه تصمیم سریع بگیرم که با پول چیکار کنم
9 | 0
snap١٧:٣٩ - ١٤٠١/٠١/١٥
• She snapped her fingers to gain their attention.
بشکن زد تا توجه آنها را جلب کند
21 | 1
snap١٧:٣٩ - ١٤٠١/٠١/١٥
• The quiz was a snap.
امتحان مثل آب خوردن بود
14 | 1
snap١٧:٣٩ - ١٤٠١/٠١/١٥
• I'm sorry I snapped at your earlier.
ببخشید که یه کم پیش پریدم بهت
23 | 1
hastily١٧:٢٨ - ١٤٠١/٠١/١٤
• The defeated army had to retreat hastily from the field of battle.
ارتش شکست خورده باید با عجله از میدان نبرد عقب نشینی میکرد.
5 | 1
shock٢١:٥٠ - ١٤٠١/٠١/١١
• She still hadn't got over the shock of seeing him again.
او هنوز از شوک دیدن دوباره ی آن مرد بیرون نیامده بود
7 | 1
shock٢١:٥٠ - ١٤٠١/٠١/١١
• The shock of the explosion was felt far away.
شوک ناشی از انفجار از خیلی دورتر هم حس شد
9 | 1
shock٢١:٤٩ - ١٤٠١/٠١/١١
• It was a real shock, the first time I heard my mother swear.
اولین بار که فحش دادن مادرم را شنیدم برایم شوک بزرگی بود
14 | 1
discover١١:٥٧ - ١٤٠١/٠١/١١
• Man cannot discover new oceans unlehe has courage to lost sight of the shore.
انسان نمیتواند اقیانوسهای جدید را کشف کند مگر آن که شجاعت آن را داشته باشد که اجازه دهد ساحل از دیدش خارج شود.
9 | 1
so much١١:٥٣ - ١٤٠١/٠١/١١
• So much of what's on TV is pure dross.
بیشتر چیزهایی که در تلوزیون نمایش داده میشود آشغال محض است.
5 | 1
so much١١:٥٢ - ١٤٠١/٠١/١١
• I see so much better with my new glasses!
با عینک های جدیدم خیلی بهتر میبینم!
2 | 1