پیشنهادهای کرام (٣٧٥)
فداییدن/وقفیدن = م. ث کل زندگی خودش رو، به پژوهیدن در زمینه" زروُزیستشناسی = chronobiology" وقفید.
میانبُریدن = م. ث اگر از اینجا بِمیانبُری، زود تر می رسی.
فرض کردن/hypothesize انگاشتن/انگاریدن/فرضیدن. م. ث بیاید بیانگاریم/بِفَرضیم که این رویداد رخ بدهد، در آن صورت چه کاری باید بکنیم؟
انگاشتن/انگاریدن/فرضیدن. م. ث بیاید بیانگاریم/بِفَرضیم که این رویداد رخ بدهد، در آن صورت چه کاری باید بکنیم؟
انگاشتن/انگاریدن/فرضیدن. م. ث بیاید بیانگاریم/بِفَرضیم که این رویداد رخ بدهد، در آن صورت چه کاری باید بکنیم؟
انگاشتن/انگاریدن/فرضیدن. م. ث بیاید بیانگاریم/بِفَرضیم که این رویداد رخ بدهد، در آن صورت چه کاری باید بکنیم؟
انگاشتن/انگاریدن/فرضیدن. م. ث بیاید بیانگاریم/بِفَرضیم که این رویداد رخ بدهد، در آن صورت چه کاری باید بکنیم؟
یُمنماد ( از یُمن و نَماد )
سُخریدن = مسخره کردن م. ث با سخرِش دشمنانانت، فقط زشتی کار خود را به آن ها می نشانی.
هیسیدن = هیس کردن/صدای "هیس" درآوردن تا بقیه بِساکتند. م. ث وقتی گه مدیر وارد کلاس شد، آموزگار دانش آموزان رو هیسید.
هیسیدن = هیس کردن/صدای "هیس" درآوردن تا بقیه بِساکتند. م. ث وقتی گه مدیر وارد کلاس شد، آموزگار دانش آموزان رو هیسید.
هیسهیسیدن = م. ث وقتی که ما می هیسهیسه، توام چهار ستون بدنم می لرزه.
عِلَتیدن = م. ث جنگ، مرگ هزاران بیگناه را عِلَتید. سَبَبیدن = م. ث این کُنش/ژیرش به کنش/ژیرش دیگری می سَبَبَد.
عِلَتیدن = م. ث جنگ، مرگ هزاران بیگناه را عِلَتید. سَبَبیدن = م. ث این کُنش/ژیرش به کنش/ژیرش دیگری می سَبَبَد.
عِلَتیدن = م. ث جنگ، مرگ هزاران بیگناه را عِلَتید. سَبَبیدن = م. ث این کُنش/ژیرش به کنش/ژیرش دیگری می سَبَبَد.
چالِشیدن = م. ث من شما را می چالِشم تا دیگر وارد این بحث های مسخره نژاد پرستی نشوید
چالِشیدن = م. ث من شما را می چالِشم تا دیگر وارد این بحث های مسخره نژاد پرستی نشوید
سوتییدن = م. ث اینقدر سوتییدن هاش مسخره بود که ما روده پُر شدیم از خنده. گافیدن = م. ث بعد از این که اونطوری گافیدی تو برنامه قبلی، چطوری میتونی ب ...
سوتییدن = م. ث اینقدر سوتییدن هاش مسخره بود که ما روده پُر شدیم از خنده. گافیدن = م. ث بعد از این که اونطوری گافیدی تو برنامه قبلی، چطوری میتونی ب ...
فریادیدن = م. ث وسط بیابون اگه از تهِ وجودت هم بِفریادی، کسی نیست که به کمکت بیاد. بانگیدن = م. ث بانگِش او بود که همه را خَبَراند ( خبر کرد )
فریادیدن = م. ث وسط بیابون اگه از تهِ وجودت هم بِفریادی، کسی نیست که به کمکت بیاد.
چَکیدَن = چک زدن م. ث مُشتیدن های سپهر به درد نمی خورد. اما وقتی می چکَید، تا ۳ روز گوشِت زنگ می کِشید. سیلییدن = سیلی زدن م. ث جوری می سیلیَم تو ...
فعل/کارواژه آن = بُروجَعبیدَن ( از کوتاه شده "بُرون = بیرون" و جعبه ) م. ث سِپهر، من دارم الان وسایل خونه ام رو می جعبَم ( داخل جعبه می گذارم ) . خو ...
فعل/کارواژه آن = بُروجَعبیدَن ( از کوتاه شده "بُرون = بیرون" و جعبه ) م. ث سِپهر، من دارم الان وسایل خونه ام رو می جعبَم ( داخل جعبه می گذارم ) . خو ...
مادران کشته شدگان ماه آبان.
خمیدن/خم شدن.
درمانیدن = م. ث این بیماری را فقط دکتر فلانی می تواند بِدرماند
بِهبودیدن = م. ث این ماده رو بزن رو زخم، خودش می بِهبوده. بهبوداندن = م. ث هیچ دکتری نمی تواند این زخم را بِبهبواند.
جقیدن/جلقیدن م. ث کمتر بِجَق
جقیدن/جلقیدن م. ث کمتر بِجَق.
جَقیدن = م. ث این که جَقیدن چشم را کور می کند اشتباه است.
شَکیدن = م. ث هیچ چیز قُدسداری/مقدسی وجود ندارد. باید به همه چیز شَکید.
فرشاندن = چیزی را مانند فرش پَهنیدن. م. ث با یه مُشت طرف رو فرشوند کفِ زمین. فرشیدن = مانند فرش پهن شدن. بعد از این که فرشید روی زمین، دوباره بل ...
فتیشیک/
فتیشیدن م. ث همه چی که نباید بِفِتیشی. باید محدودیت داشته باشه.
فتیشگرایی
فتیشگرا/
سکس داشتن/سکس کردن
سکسیدن. م. ث سکسیدن این حیوان ها شوربختانه به زاییدن توله های جدید نیانجامید.
Signifier
Signified
Signify = دالیدن Signifier = دالنده Signified = دالیده
نوساختن/نوسازیدن م. ث برای نوسازش این ساختمان، ۲ ماه وقت می نیازیم. آن واحد رو که نوساختند ولی این یکی هنوز باید بیایند و آن را بنوسازنند.
صدمیدن = م. ث این قرص به بدن می صَدَمَد.
صدمیدن = م. ث این قرص به بدن می صَدَمَد.
افرادی که دوست ندارند این واژه را بکار ببرند میتونند بگویند "بدرود". اگر دارید جایی رو می تَرکید، می تونید بگید فعلا، بدرود، با اجازه، میبنمتون، بعد ...
بجای این واژه می شه گفت امیدوارم/امیدوارم که بشه
سرکوبیدن م. ث نیازی نیست تا احساسات خودت را بِسَرکوبی.
عَرّیدَن = م. ث : کمتر بِعَر تو گوش من. عرعریدن = م. ث : سره این عرعریدن تو بود که انداختنمون بیرون.
عَرّیدَن = م. ث : کمتر بِعَر تو گوش من. عرعریدن = م. ث : سره این عرعریدن تو بود که انداختنمون بیرون.