جق

لغت نامه دهخدا

جق. [ج َق ق ] ( ع مص ) پیخال انداختن مرغ ( منتهی الارب ). سرگین افکندن پرنده. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

جق. [ ج ُ] ( اِخ ) یکی از قلاع بجنورد است واقع در کوه خاکی. زراعت آن دیم است ، و آبی از چشمه دارد. هوایش معتدل است ، و سکنه آن چهل خانوارند. ( مرآت البلدان ج 4 ).

جق. [ ج ُ ] ( اِخ ) قریه ای است از ناحیه قرابرجلوی زنجان. زراعت آن دیمی است و آب چشمه هم دارد. محصول آن پنبه است و هوایش معتدل و سکنه آن چهل خانوارند. ( مرآت البلدان ج 4 ).

فرهنگ فارسی

قریه ایست از ناحیه قرا بر جلوی زنجان زراعت آن دیمی است و آب چشمه هم دارد محصول آن پنبه است و هوایش معتدل و سکنه آن چهل خانوارند .

گویش مازنی

/jogh/ مرضی است که شخص مبتلا به آن هرچه غذا خورد سیر نشود – سیری ناپذیر – گرسنه و بسیار پراشتها & لفظی که جهت تحقیر افراد به کار رفته و صدایشان را به سگ تشبیه کنند

واژه نامه بختیاریکا

( جُق ) معده

پیشنهاد کاربران

عمل اصطکاکی که منجر به پاشش سریع اسپرم میشود را گاها جق میگویند. عمیقا امیدوارم شما یک جقی نباشید.
جق بمعنی خود ارضایی از jerk
انگلیسی هست
گاها اسم مناطق
جَقیدن =
م. ث
این که جَقیدن چشم را کور می کند اشتباه است.

بپرس