پیشنهاد‌های جلیل جعفری (١,٩٠٨)

بازدید
٣,٦٣٥
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

خدمات اجتماعی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Enclaves are exclusive by their very nature – a limited number of homes that are set apart from their surroundings, offering a sense of privacy and i ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آدم دهن لق

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

آدم خاص و مهم

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

کلاف سردرگم

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

مایه دردسر، سوهان روح، خار توی گلو.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Meaningless chatter; idle gossip. کُس شعر، حرف مزخزف، چرت و پرت، شر و ور.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

British English spoken used to introduce or agree with a statement that you think is probably true. در انگلیسی بریتانیایی کاربرد دارد و به معنای موا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

To make a great effort. کوشش زیاد کردن، زور زیاد زدن، خیلی به خود فشار آوردن، خیلی تقلا کردن. مثال: I really have to force myself to get up and go ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تند رفتن، عن چیزی رو درآوردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Simply put, bad history results from the historian not being able to communicate or having nothing notable to say. Replaces factual statements with b ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

When you “bless and release” someone you're seeing, you wish them well and let them go. You're telling them that this isn't right for you so you can ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

A Bar Brawl is a fight scene where the emphasis is less on fighting skill and more on destruction of furniture. Glass will be broken, ordinary bottle ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

To smoke ( marijuana or other drugs ) . استعمال ماریجوانا و موارد مخدر.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

Used to comfort someone. راحت کردن خیال یا خاطر کسی، کسی را از نگرانی یا تشویش خاطر درآوردن، همین، تمام، آفرین، والسلام.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

استخوان سبک کردن، سبک شدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

هر چیزی به خصوص دعا یا نیایشی که آدم را از خود بیخود کند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

To cause or force ( someone ) to leave especially by making a situation unpleasant or unattractive. کسی را مجبور به ترک جایی کردن به ویژه با ایجاد ف ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

A raised platform in a synagogue from which the Torah is read. نوعی جایگاه در کنیسه یهودی ها که بر آن ایستاده تورات می خوانند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

یک وقت هایی هیچی جای تصویر رو نمی گیره. ولی این هر چی هست منبر نیست. بر منبر می نشینند و ملت رو موعظه می کنند اما پشت این یکی می ایستند و وعظ می خوان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تلألؤ، لُملُمه.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وا دادن، پس نشستن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

A Diminishing Course effect – roofing slates of the same width but in courses of progressively shorter length – is achieved by ordering slates of ran ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

An enclosure for hens, esp one made of chicken wire. قفسه ای محصور برای نگهداری مرغ و خروس و امثالهم. این ترکیب اضافی در انگلیسی بریتانیایی مصطلح ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Make a passage or journey from one place to another. گذر یا سفر از یک مکانی به مکان دیگر. Pass through an enemy line; in a military conflict. نفوذ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

در هر فرصتی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Day out a trip to somewhere for a day, especially for pleasure. سفر یک روزه به ویژه به قصد تفریح و خوشگذرانی. این اصلاح نزد انگلیسی ها کاربرد فراوا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

We talk about our home town to say where we come from, where we were born and raised, where our family still lives. Even when we move away, we still ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Used for wishing someone good luck, especially before a performance. آرزوی موفقیت کردن برای کسی به ویژه پیش از شروع کاری.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خرکیف شدن، کیفور شدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Spiritual Home: A place where you feel you belong, although you were not born there, because you have a lot in common with the people, the culture, a ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

A place where you feel you belong, although you were not born there, because you have a lot in common with the people, the culture, and the way of li ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

If something is described as a shame, it is disappointing or not satisfactory. افت داشتن، ضایع بودن، زشت بودن، حیف بودن. مثال: Have some more veget ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

To begin walking or marching with the same rhythm as another person or group of people. دوشادوش کسی راه رفتن, با کسی همقدم شدن. مثال: He fell into ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Openly accuse someone or apportion blame. آشکارا کسی را متهم یا سرزنش کردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جرقه زدن در ذهن، مکاشفه ذهنی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سلام آبادیس عزیز مستنطق درسته نه مثتنطق!

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

لغزیدن، یک قدم سر خوردن در رقص باله.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

Procession, in Christianity, organized body of people advancing in formal or ceremonial manner as an element of Christian ritual or as a less officia ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

done without delay; immediate. بدون فوت وقت encourage ( a hesitating speaker ) to say something سر ذوق آوردن برای صحبت کردن ( of an event or fact ) ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

You can use it when referring to having enough time to do something, especially when it would be difficult to do it otherwise. وقت کافی در اختیار دا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

An organized company of singers who sing in concert : choir. especially a body of singers who sing the choral parts of a work ( as in opera ) d. : a ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Something that is still true after a long time. چیزی/اتفاقی که از خیلی وقت پیش آغاز شده و همچنان ادامه دارد. تا به امروز مثال: The town still celeb ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بعد از مدتی، پس از چندی، مدتی بعد، چند روز بعد، چند روزی که گذشت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

greatly impress or amuse ( someone ) . حال کسی را خوب کردن مثال: You slay me, you really do. ترجمه پیشنهادی: با تو حالم خوبه، واقعا خوبه.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

An enumeration or listing of connected names, facts, or events. فهرستی از نام ها، حقایق یا رویدادهای مرتبط.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

لقب اصلی و مهم ترین عنوان ستایشی برای مریم، مادر عیسی است که به ویژه در مسیحیت شرقی به گستردگی از آن استفاده می شود. ترجمه های این عنوان، �والده خدا� ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پوسیده، موریانه زده.

پیشنهاد
٠

Mother's boy, also commonly and informally mummy's boy or mama's boy, is a derogatory term for a man seen as having an unhealthy dependence on his mo ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه افتادن، صورت گرفتن.