پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣١)

بازدید
١٠,٩٥١
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

از میان برگرفتن ؛ از میان برداشتن : معاندت از میان برگرفتند. ( تاریخ سیستان ) . || برچیدن. جمع کردن : هیچ نگفت تا خوان برگرفتند. ( تاریخ سیستان ) . گ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

از هم برگرفتن ؛ پراکنده کردن. مقابل گرد کردن : به سیم و زر نکونامی بدست آر منه بر هم که برگیرندش از هم.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

اندیشه برگرفتن ؛ اندیشه کردن. به اندیشه کردن پرداختن : سکندر ازو ماند اندر شگفت ز هر گونه اندیشها برگرفت.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

طریق کسی برگرفتن ؛ بر راه او رفتن. روش او گزیدن : دلم دل از هوس یار برنمی گیرد طریق مردم هشیار برنمی گیرد. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه برگرفتن ؛ براه افتادن. روانه شدن : چو تاریک شد شب بفرمود شاه از آن جایگه برگرفتند راه. فردوسی. بخوبی برفتند از ایوان شاه ستایش کنان برگرفتند را ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه برگرفتن ؛ براه افتادن. روانه شدن : چو تاریک شد شب بفرمود شاه از آن جایگه برگرفتند راه. فردوسی. بخوبی برفتند از ایوان شاه ستایش کنان برگرفتند را ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

راه برگرفتن ؛ براه افتادن. روانه شدن : چو تاریک شد شب بفرمود شاه از آن جایگه برگرفتند راه. فردوسی. بخوبی برفتند از ایوان شاه ستایش کنان برگرفتند را ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

راه برگرفتن ؛ براه افتادن. روانه شدن : چو تاریک شد شب بفرمود شاه از آن جایگه برگرفتند راه. فردوسی. بخوبی برفتند از ایوان شاه ستایش کنان برگرفتند را ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

پی برگرفتن ؛ دنبال کردن. تبعیت کردن : چو نادانی پی دل برگرفتم خمار عاشقی از سر گرفتم. نظامی. بفرمود از میان می برگرفتن مدارای مرا پی برگرفتن. نظام ...

پیشنهاد
٠

از راه برگرفتن ؛ از راه دور کردن. کنایه از گمراه کردن ، فریب دادن ، اغوا کردن : یار من بستد ز من در چاه برد برگرفتش از ره و بیراه برد. مولوی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

از راه برگرفتن ؛ از راه دور کردن. کنایه از گمراه کردن ، فریب دادن ، اغوا کردن : یار من بستد ز من در چاه برد برگرفتش از ره و بیراه برد. مولوی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

از راه برگرفتن ؛ از راه دور کردن. کنایه از گمراه کردن ، فریب دادن ، اغوا کردن : یار من بستد ز من در چاه برد برگرفتش از ره و بیراه برد. مولوی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

پرده از روی چیزی برگرفتن ؛ آشکار ساختن. فاش نمودن. برملا ساختن : این سفره ز پشت بار برگیر وین پرده ز روی کار برگیر. نظامی. با وی از هیچ لابه درنگرف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل از جان برگرفتن ؛ قطع امید کردن. دل از جان برداشتن : بنالید و دل را ز جان برگرفت سزد گر بمانی بدین در شگفت. فردوسی. بگفت ودل از جان او برگرفت بر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل از جان برگرفتن ؛ قطع امید کردن. دل از جان برداشتن : بنالید و دل را ز جان برگرفت سزد گر بمانی بدین در شگفت. فردوسی. بگفت ودل از جان او برگرفت بر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

چشم امید از کسی / چیزی پوشیدن

پیشنهاد
١

سر از خواب برگرفتن ؛ سر برداشتن. بیدار شدن : ز نوشین خواب چون سر برگرفتند خدا را آفرین از سر گرفتند. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

چشم برگرفتن ؛ نگاه نکردن : دل بر توانم از سر و جان برگرفت و چشم نتوانم از مشاهده یار برگرفت. سعدی.

پیشنهاد
٠

سر از خواب برگرفتن ؛ سر برداشتن. بیدار شدن : ز نوشین خواب چون سر برگرفتند خدا را آفرین از سر گرفتند. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

سر از خواب برگرفتن ؛ سر برداشتن. بیدار شدن : ز نوشین خواب چون سر برگرفتند خدا را آفرین از سر گرفتند. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

رخت برگرفتن ؛ رخت بربستن. ترک گفتن. فروگذاشتن. مهاجرت کردن : چنان تنگ آید از شوریدن بخت که بر باید گرفتش زین جهان رخت. نظامی. مرا سیلاب محنت دربدر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

سلاح برگرفتن ؛ مجهز شدن به سلاح. حمل کردن سلاح با خود. بدست گرفتن سلاح : غلامان را فرمودم تا همه سلاحها برگرفتند. ( مجمل التواریخ و القصص ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

رخت جان بربستن ؛ آماده مرگ شدن. مهیای رحلت گشتن. سفر آخرت راست کردن. مردن : رخت جان بربند خاقانی از آنک دل در غمخانه بگشاده ست باز. خاقانی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

رخت برگرفتن ؛ رخت بربستن. ترک گفتن. فروگذاشتن. مهاجرت کردن : چنان تنگ آید از شوریدن بخت که بر باید گرفتش زین جهان رخت. نظامی. مرا سیلاب محنت دربدر ...

پیشنهاد
٠

نیزه شدن ؛ سربار وطفیلی دیگری شدن. به پرروئی از دیگران چیزی ستدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

نیزه شدن ؛ سربار وطفیلی دیگری شدن. به پرروئی از دیگران چیزی ستدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

نیزه به کف ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( از برهان ) ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٤

نیزه به کف ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( از برهان ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

نیزه آتشین ؛ کنایه از شعاع آفتاب است در وقت طلوع و غروب. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیزه آختن ؛ نیزه زدن. ( فرهنگ فارسی معین ) . نیزه کشیدن : در سواری و گوی باختن و نیزه آختن بغایت چست و چالاک بود. ( سلجوقنامه ظهیری ص 34 از فرهنگ فار ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

در کارِ . . . . . . . . . . . بودن علی در کارِ مطالعه بود که ناگهان پدرش سر رسید

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

در کارِ . . . . . . . . . . . علی در کارِ مطالعه بود که ناگهان پدرش سر رسید

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

در کارِ . . . . . . . . . . . علی در کارِ مطالعه بود که ناگهان پدرش سر رسید

پیشنهاد
٢

رنج آزموده فرهنگ فارسی عمید ( صفت ) [قدیمی] ranj[']āz[e]mude رنج دیده؛ محنت کشیده؛ سختی دیده.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

رنج آزموده فرهنگ فارسی عمید ( صفت ) [قدیمی] ranj[']āz[e]mude رنج دیده؛ محنت کشیده؛ سختی دیده.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

سربه فلک کشیده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

خایه کشیده. [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ دَ /دِ ] ( ن مف مرکب ) خصی کرده. اخته کرده. ( آنندراج ) . اخته. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 379 ) . مجبوب.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کشیده ریش . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) درازریش . ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . رجوع به کشیده و ترکیبات آن شود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کشیده ریش . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) درازریش . ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . رجوع به کشیده و ترکیبات آن شود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

کشیده کمر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ک َ م َ ] ( ص مرکب ) کنایه از مستعد و آماده . ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

کشیده خاطر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ طِ ] ( ص مرکب ) آزرده دل. شکسته دل. ( آنندراج ) . رنجیده. آزرده. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کشیده خاطر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ طِ ] ( ص مرکب ) آزرده دل. شکسته دل. ( آنندراج ) . رنجیده. آزرده. ( ناظم الاطباء ) .