پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
نیزه آختن ؛ نیزه زدن. ( فرهنگ فارسی معین ) . نیزه کشیدن : در سواری و گوی باختن و نیزه آختن بغایت چست و چالاک بود. ( سلجوقنامه ظهیری ص 34 از فرهنگ فار ...
در کارِ . . . . . . . . . . . بودن علی در کارِ مطالعه بود که ناگهان پدرش سر رسید
در کارِ . . . . . . . . . . . علی در کارِ مطالعه بود که ناگهان پدرش سر رسید
در کارِ . . . . . . . . . . . علی در کارِ مطالعه بود که ناگهان پدرش سر رسید
رنج آزموده فرهنگ فارسی عمید ( صفت ) [قدیمی] ranj[']āz[e]mude رنج دیده؛ محنت کشیده؛ سختی دیده.
رنج آزموده فرهنگ فارسی عمید ( صفت ) [قدیمی] ranj[']āz[e]mude رنج دیده؛ محنت کشیده؛ سختی دیده.
سربه فلک کشیده
خایه کشیده. [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ دَ /دِ ] ( ن مف مرکب ) خصی کرده. اخته کرده. ( آنندراج ) . اخته. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 379 ) . مجبوب.
کشیده کمر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ک َ م َ ] ( ص مرکب ) کنایه از مستعد و آماده . ( آنندراج ) .
کشیده ریش . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) درازریش . ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . رجوع به کشیده و ترکیبات آن شود.
کشیده ریش . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) درازریش . ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . رجوع به کشیده و ترکیبات آن شود.
کشیده خاطر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ طِ ] ( ص مرکب ) آزرده دل. شکسته دل. ( آنندراج ) . رنجیده. آزرده. ( ناظم الاطباء ) .
کشیده خاطر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ طِ ] ( ص مرکب ) آزرده دل. شکسته دل. ( آنندراج ) . رنجیده. آزرده. ( ناظم الاطباء ) .
کشیده قامت ؛ بلندبالا : کشیده قامتی چون نخل سیمین دو زنگی بر سر نخلش رطب چین. نظامی.
کشیده قامت ؛ بلندبالا : کشیده قامتی چون نخل سیمین دو زنگی بر سر نخلش رطب چین. نظامی.
چشم کشیده ؛ بادامی شکل : لفظی فصیح و شیرین قدی بلند و چابک رویی لطیف و زیبا چشمی خوش و کشیده. حافظ.
شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند ...
شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند ...
شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند ...
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
سنگ قلاب. [ س َ ق ُل ْ لا ] ( اِ مرکب ) فلاخن . کلاسنگ. قلاب سنگ. قلماسنگ. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
اهل / اهالی قافله
از لا به لای . . . . . . . . .
از لا به لای . . . . . . . . .
از لا به لای . . . . . . . . .
شبگون. [ ش َ ] ( ص مرکب ) شبرنگ ، چه گون به معنی رنگ آمده است. ( برهان ) . شبرنگ. ( آنندراج ) . سیاه و تار. ( ناظم الاطباء ) : هوا زین جهان بود شبگون ...
شبگون. [ ش َ ] ( ص مرکب ) شبرنگ ، چه گون به معنی رنگ آمده است. ( برهان ) . شبرنگ. ( آنندراج ) . سیاه و تار. ( ناظم الاطباء ) : هوا زین جهان بود شبگون ...
شبگون. [ ش َ ] ( ص مرکب ) شبرنگ ، چه گون به معنی رنگ آمده است. ( برهان ) . شبرنگ. ( آنندراج ) . سیاه و تار. ( ناظم الاطباء ) : هوا زین جهان بود شبگون ...
شب شبگون ؛ شب بسیار تاریک. ( ناظم الاطباء ) .
اسب شبگون ؛ اسب شبرنگ و سیاه.
اسب شبگون ؛ اسب شبرنگ و سیاه.
شب شبگون ؛ شب بسیار تاریک. ( ناظم الاطباء ) .
شب شبگون ؛ شب بسیار تاریک. ( ناظم الاطباء ) .
شبگون عیار. [ ش َ ن ِ عَی یا ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) .
بازماندن تا ز تو بازمانده ام جاوید فکرتم را ندامت است ندیم. ناصرخسرو. بی بود تو بی مجاز ماندم افسوس که از تو بازماندم. نظامی. گر از من می بری چو ...
بازماندن
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن : نشاید بماندن از اینکار باز که پیش است بسیار رنج دراز. فردوسی.
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن : نشاید بماندن از اینکار باز که پیش است بسیار رنج دراز. فردوسی.
نگاه کسی به سوی کسی/چیزی رفتن
نگاه کسی به سوی کسی/چیزی رفتن
نگاه کسی به سوی کسی/چیزی رفتن
نفائس
نفائس
روی پوشیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) زن مستور. مخدره. ( فرهنگ فارسی معین ) . پوشیده روی