پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
کشیده خاطر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ طِ ] ( ص مرکب ) آزرده دل. شکسته دل. ( آنندراج ) . رنجیده. آزرده. ( ناظم الاطباء ) .
کشیده قامت ؛ بلندبالا : کشیده قامتی چون نخل سیمین دو زنگی بر سر نخلش رطب چین. نظامی.
کشیده قامت ؛ بلندبالا : کشیده قامتی چون نخل سیمین دو زنگی بر سر نخلش رطب چین. نظامی.
چشم کشیده ؛ بادامی شکل : لفظی فصیح و شیرین قدی بلند و چابک رویی لطیف و زیبا چشمی خوش و کشیده. حافظ.
شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند ...
شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند ...
شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند ...
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
سنگ قلاب. [ س َ ق ُل ْ لا ] ( اِ مرکب ) فلاخن . کلاسنگ. قلاب سنگ. قلماسنگ. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
اهل / اهالی قافله
از لا به لای . . . . . . . . .
از لا به لای . . . . . . . . .
از لا به لای . . . . . . . . .
شبگون. [ ش َ ] ( ص مرکب ) شبرنگ ، چه گون به معنی رنگ آمده است. ( برهان ) . شبرنگ. ( آنندراج ) . سیاه و تار. ( ناظم الاطباء ) : هوا زین جهان بود شبگون ...
شبگون. [ ش َ ] ( ص مرکب ) شبرنگ ، چه گون به معنی رنگ آمده است. ( برهان ) . شبرنگ. ( آنندراج ) . سیاه و تار. ( ناظم الاطباء ) : هوا زین جهان بود شبگون ...
شبگون. [ ش َ ] ( ص مرکب ) شبرنگ ، چه گون به معنی رنگ آمده است. ( برهان ) . شبرنگ. ( آنندراج ) . سیاه و تار. ( ناظم الاطباء ) : هوا زین جهان بود شبگون ...
شب شبگون ؛ شب بسیار تاریک. ( ناظم الاطباء ) .
اسب شبگون ؛ اسب شبرنگ و سیاه.
اسب شبگون ؛ اسب شبرنگ و سیاه.
شب شبگون ؛ شب بسیار تاریک. ( ناظم الاطباء ) .
شب شبگون ؛ شب بسیار تاریک. ( ناظم الاطباء ) .
شبگون عیار. [ ش َ ن ِ عَی یا ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) .
بازماندن تا ز تو بازمانده ام جاوید فکرتم را ندامت است ندیم. ناصرخسرو. بی بود تو بی مجاز ماندم افسوس که از تو بازماندم. نظامی. گر از من می بری چو ...
بازماندن
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن : نشاید بماندن از اینکار باز که پیش است بسیار رنج دراز. فردوسی.
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن : نشاید بماندن از اینکار باز که پیش است بسیار رنج دراز. فردوسی.
نگاه کسی به سوی کسی/چیزی رفتن
نگاه کسی به سوی کسی/چیزی رفتن
نگاه کسی به سوی کسی/چیزی رفتن
نفائس
نفائس
روی پوشیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) زن مستور. مخدره. ( فرهنگ فارسی معین ) . پوشیده روی
غارتیدن. [ رَ دَ ] ( مص جعلی ) ( مصدرمنحوت از غارت عربی ) غارت کردن. اغارة : چون دید ماهیان زمستان که در سفر نوروزمه بماند قریب مهی چهار اندر دوید و ...
دست بر سر نهادن
فریاد کردن. [ ف َرْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فریاد کشیدن. فریاد برآوردن : ز تیغ تیز تو فریاد کرد دشمن تو ولیک آنجا سودی نداشت آن فریاد. مسعودسعد. جهان ...
عنان گرداندن. [ ع ِ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) روی برتافتن. بازگشتن. بجانب دیگر روی آوردن : این گفت و عنان از او بگرداند یک اسبه شد و دواسبه میراند. نظامی ...
عنان گردانیدن. [ ع ِ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) بازگردانیدن زمام مرکب ، برای بازگردانیدن وی. ( فرهنگ فارسی معین ) . عنان گرداندن. تغییر دادن مسیر اسب به اش ...
عنان گرداندن. [ ع ِ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) روی برتافتن. بازگشتن. بجانب دیگر روی آوردن : این گفت و عنان از او بگرداند یک اسبه شد و دواسبه میراند. نظامی ...
عنان گردانیدن. [ ع ِ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) بازگردانیدن زمام مرکب ، برای بازگردانیدن وی. ( فرهنگ فارسی معین ) . عنان گرداندن. تغییر دادن مسیر اسب به اش ...
زرافشان کوس. [ زَ اَ ] ( اِ مرکب ) کنایه از آفتاب. ( آنندراج ) . رجوع به زرافشان شود.
زرافشان کوس. [ زَ اَ ] ( اِ مرکب ) کنایه از آفتاب. ( آنندراج ) . رجوع به زرافشان شود.
بر خاک افتادن. [ ب َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بر خاک نشستن. کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. ( آنندراج ) : چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت حیف است که آواز تو ...
پیش آمدن
مرد شمشیر ؛ جنگاور و شمشیرزن. سرباز جنگی : هزار و چهل مرد شمشیر داشت که دیبا ز بالا زره زیر داشت. فردوسی.