پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣١)
men possessed of minds
bid somebody ( to/unto ) ( do ) something
give in charity
Praiseworthy
Praiseworthy
Praiseworthy
close ( one's ) eyes to ( something )
close ( one's ) eyes to ( something )
close ( one's ) eyes to ( something )
close ( one's ) eyes to ( something )
close ( one's ) eyes to ( something )
close ( one's ) eyes to ( something )
Owner of Praise
all - laudable
Owner of Praise
all - laudable
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
دست بداشته ؛ متروک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
دست بداشته ؛ متروک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
خرسنگ ؛ سنگ گران و عظیم : بخرسنگ غضبان خرابش کنند بسیلاب خون غرق آبش کنند. نظامی.
خرسنگ ؛ سنگ گران و عظیم : بخرسنگ غضبان خرابش کنند بسیلاب خون غرق آبش کنند. نظامی.
بی سنگی ؛ بی ارزشی. بی اعتباری : زآنکه سنگ آنرا بود کز سیم و زر دارد یسار رحم کن منگر به بی سنگی و بی سیمی من. سیفی نیشابوری. بی سنگی ما ز بی زر و ...
بی سنگی ؛ بی ارزشی. بی اعتباری : زآنکه سنگ آنرا بود کز سیم و زر دارد یسار رحم کن منگر به بی سنگی و بی سیمی من. سیفی نیشابوری. بی سنگی ما ز بی زر و ...
بی سنگی ؛ بی ارزشی. بی اعتباری : زآنکه سنگ آنرا بود کز سیم و زر دارد یسار رحم کن منگر به بی سنگی و بی سیمی من. سیفی نیشابوری. بی سنگی ما ز بی زر و ...
باده خوردن و سنگ بجام انداختن ، نظیر: نمک خوردن ونمکدان شکستن.
همت گماشتن ؛ همت ورزیدن . همت کردن : همگی همت بر آن گماشت که از بهر خلافت و تقلد. . . اقامت کسی را اختیار کند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 289 ) .
همت گماشتن ؛ همت ورزیدن . همت کردن : همگی همت بر آن گماشت که از بهر خلافت و تقلد. . . اقامت کسی را اختیار کند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 289 ) .
همت گماشتن ؛ همت ورزیدن . همت کردن : همگی همت بر آن گماشت که از بهر خلافت و تقلد. . . اقامت کسی را اختیار کند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 289 ) .
bring together
bring together
bring together
bring together
bring together
yields
yields
draw up a contract ( =write one )
draw up a contract ( =write one )
the judges
put ( something ) in order
put ( something ) in order
put ( something ) in order
put ( something ) in order
put ( something ) in order