قیام کردن


برابر پارسی: برخاستن

معنی انگلیسی:
rise, to revolt or rise

لغت نامه دهخدا

قیام کردن.[ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برخاستن. ایستادن :
قیام خواستمت کرد و عقل میگوید
مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام.
سعدی.
- قیام کردن به کاری ؛ آن را بنحو شایسته انجام دادن :
در این مقام اگر می مقام باید کرد
به کار خویش نکوتر قیام باید کرد.
ناصرخسرو.
و به ایفای نذور و نوافل قیام کرد. ( سندبادنامه ص 279 ).
|| شورش کردن. انقلاب کردن. کودتا کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - برخاستن ۲ - انجام دادن اجرا کردن : مختال آنست که خود را عظیم داند ... و بحقوق الله قیام نکند ۳ - مشغول شدن .

مترادف ها

arise (فعل)
طلوع کردن، برخاستن، رخ دادن، بلند شدن، برامدن، قیام کردن

whomp up (فعل)
قیام کردن، بسرعت تهیه کردن، بهم انداختن

پیشنهاد کاربران

اقدام کردن ، تدارک دیدن و برنامه چیدن انجام کاری و بعدش انجام آن کار قیام کردن نام دارد.
سر برداشتن
شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 468 ) .
rise up

بپرس