پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
بی بته
چیزی را [ به ] پای کسی / چیزی گذاشتن کسی / چیزی را در موضوعی مقصر دانستن مثال: همه ی اهل محل می دانند که این شیخ از بچگی گوشش سنگین بود، ولی حالا که ...
پای چیزی را خوردن به سبب انجام کار ناشایست یا نسنجیده ای زیان یا صدمه دیدن / مجازات شدن مثال: - صدبار به تو گفتم دست از این کارها بردار، پایش را می ...
چوب چیزی را خوردن به سبب چیزی آسیب یا زیان دیدن مثال: - او در واقع چوب بی دقتی خودش را می خورد. - اگر تحصیلت را جدی نگیری، تا آخر عمر چوبش را خواه ...
جدی گرفتن
جدی گرفتن
گوش به زنگ بودن
فواره زدن
فواره زدن
فواره زدن
پیش دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن. مضموم خواندن. ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی. مضموم نوشتن. || درس را بمعلم پس دادن. در ...
پیش مانده. [ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مانده از پیش. بازمانده از قبل ، چنانکه غذا و نان. || ته مانده. پس مانده. سؤر. ( منتهی الارب ) . باقی طعام. پس خ ...
پیش مانده. [ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مانده از پیش. بازمانده از قبل ، چنانکه غذا و نان. || ته مانده. پس مانده. سؤر. ( منتهی الارب ) . باقی طعام. پس خ ...
پیش مانده. [ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مانده از پیش. بازمانده از قبل ، چنانکه غذا و نان. || ته مانده. پس مانده. سؤر. ( منتهی الارب ) . باقی طعام. پس خ ...
پیشداد مزدی که پیش از کار بمزدور و کارگر دهند و آنرا بعربی تقدمه خوانند. ( برهان ) . سلم. تسلیف. مزد پیش از کار و پول پیش از خریدن. بیعانه. پیش مزد ...
پیشداد مزدی که پیش از کار بمزدور و کارگر دهند و آنرا بعربی تقدمه خوانند. ( برهان ) . سلم. تسلیف. مزد پیش از کار و پول پیش از خریدن. بیعانه. پیش مزد ...
پیشداد مزدی که پیش از کار بمزدور و کارگر دهند و آنرا بعربی تقدمه خوانند. ( برهان ) . سلم. تسلیف. مزد پیش از کار و پول پیش از خریدن. بیعانه. پیش مزد ...
پیشداد مزدی که پیش از کار بمزدور و کارگر دهند و آنرا بعربی تقدمه خوانند. ( برهان ) . سلم. تسلیف. مزد پیش از کار و پول پیش از خریدن. بیعانه. پیش مزد ...
پیشداد مزدی که پیش از کار بمزدور و کارگر دهند و آنرا بعربی تقدمه خوانند. ( برهان ) . سلم. تسلیف. مزد پیش از کار و پول پیش از خریدن. بیعانه. پیش مزد ...
the general public
one - track mind
bored out of ( one's ) mind=Extremely bored to the point of distraction, frustration, or irritation.
bored out of ( one's ) mind=Extremely bored to the point of distraction, frustration, or irritation
موی کافتن ؛ مجازاً به غور مطلبی رسیدن. نیک دقت کردن : که او در سخن موی کافد همی به تاریکی اندر شکافد همی. فردوسی.
موی کافتن ؛ مجازاً به غور مطلبی رسیدن. نیک دقت کردن : که او در سخن موی کافد همی به تاریکی اندر شکافد همی. فردوسی.
copper - bottomed
copper - bottomed
copper - bottomed
copper - bottomed
copper - bottomed
copper - bottomed
copper - bottomed
go down on ( one's ) knees
go down on ( one's ) knees
go down on ( one's ) knees
not much
not much
=not half Absolutely; I strongly agree. Primarily heard in UK, Australia
=not half Absolutely; I strongly agree. Primarily heard in UK, Australia
=not half Absolutely; I strongly agree. Primarily heard in UK, Australia
pump ( some ) iron= to lift weights for exercise
pump ( some ) iron= to lift weights for exercise
rule with an iron fist
the silver screen
as good as gold
catch ( one's ) death ( of cold ) = get a very bad cold
sick to death ( of someone or something )
sick to death ( of someone or something )
sick to death ( of someone or something )
sick to death ( of someone or something )