پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)

بازدید
١١,٠٦٧
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

- نوبت کسی به سر آمدن ؛ کنایه از درگذشتن و سپری شدن : به تو داد یک روز نوبت پدر سزد گر تو را نوبت آید به سر. فردوسی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

نوبت به سر آمدن ؛ مجال نماندن. زمان و فرصت پایان گرفتن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

- نوبت کسی به سر آمدن ؛ کنایه از درگذشتن و سپری شدن : به تو داد یک روز نوبت پدر سزد گر تو را نوبت آید به سر. فردوسی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

نوبت به سر آمدن ؛ مجال نماندن. زمان و فرصت پایان گرفتن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

( نوبت آمدن ) نوبت آمدن. [ ن َ / نُو ب َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) نوبت رسیدن : درطبع جهان اگر وفائی بودی نوبت به تو خود نیامدی از دگران. خیام. - نوبت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

داو دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج. || مجال دادن. مهلت دادن. گذاردن : هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

داو دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج. || مجال دادن. مهلت دادن. گذاردن : هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

داو دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج. || مجال دادن. مهلت دادن. گذاردن : هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

داو دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج. || مجال دادن. مهلت دادن. گذاردن : هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. ...

پیشنهاد
٣

داو تمامی زدن ؛ دعوی کمال کردن. ادعای تمامی کردن : اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو؟ حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم. حافظ.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

شکست و بست ؛ رتق و فتق. حل و عقد. بحث و جدل و مناظره : او کسی است که در حکم بر او غلبه نمیتوان کرد و در شکست و بست با او گفتگو و برابری نمی توان نمود ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

شکست و بست ؛ رتق و فتق. حل و عقد. بحث و جدل و مناظره : او کسی است که در حکم بر او غلبه نمیتوان کرد و در شکست و بست با او گفتگو و برابری نمی توان نمود ...

پیشنهاد
٢

شکست و بست ؛ رتق و فتق. حل و عقد. بحث و جدل و مناظره : او کسی است که در حکم بر او غلبه نمیتوان کرد و در شکست و بست با او گفتگو و برابری نمی توان نمود ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

امیرالجیوش . [ اَ رُل ْ ج ُ ] ( ع اِ مرکب ) سردار لشکر. ( ناظم الاطباء ) . سپهسالار و سردار لشکر. ( آنندراج ) : ثم مضی امیرالجیوش الی مصر و تقدم بها ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

امیرالجیوش . [ اَ رُل ْ ج ُ ] ( ع اِ مرکب ) سردار لشکر. ( ناظم الاطباء ) . سپهسالار و سردار لشکر. ( آنندراج ) : ثم مضی امیرالجیوش الی مصر و تقدم بها ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

کبوترقیمت . [ک َ ت َ م َ ] ( ص مرکب ) ارزان قیمت . کم بها : من کبوترقیمتم بر پای دارم سر بهاآنقدر زری که سوی آشیان آورده ام . خاقانی .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

کبوترقیمت . [ک َ ت َ م َ ] ( ص مرکب ) ارزان قیمت . کم بها : من کبوترقیمتم بر پای دارم سر بهاآنقدر زری که سوی آشیان آورده ام . خاقانی .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

کبوترقیمت . [ک َ ت َ م َ ] ( ص مرکب ) ارزان قیمت . کم بها : من کبوترقیمتم بر پای دارم سر بهاآنقدر زری که سوی آشیان آورده ام . خاقانی .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

به بها. [ ب ِه ْ ب َ ] ( ص مرکب ) بابها. پرقیمت . دارای قیمت . گرانبها : خود نماند نهان بر اهل هنرگوهر به بها ز مهره ٔ خر. سنائی .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

هم بها. [ هََ ب َ ] ( ص مرکب ) هم قیمت . دو یا چند چیز که قیمت برابر دارند. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

هم بها. [ هََ ب َ ] ( ص مرکب ) هم قیمت . دو یا چند چیز که قیمت برابر دارند. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

خلوت گزیده. [ خ َل ْ وَ گ ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) عزلت گزیده. منزوی. خلوت اختیار کرده : خلوت گزیده را بتماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست بصحرا چه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خلوت گزین. [ خ َل ْ وَ گ ُ ] ( نف مرکب ) خلوت نشین. منزوی. آنکه خلوت اختیار کند. ( یادداشت بخط مؤلف ) . گوشه نشین. مجرد. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خلوت گزین. [ خ َل ْ وَ گ ُ ] ( نف مرکب ) خلوت نشین. منزوی. آنکه خلوت اختیار کند. ( یادداشت بخط مؤلف ) . گوشه نشین. مجرد. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

تجمع مفاجئ

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

a large group of people who gather in a predetermined place to perform some brief action and then disperse

پیشنهاد
٣

گاو لوزینه چه داند، نظیر: خرچه داند قیمت نقل و نبات.

پیشنهاد
٠

قدر لوزینه خر کجا داند. ( جامعالتمثیل ) .

پیشنهاد
٠

لوزینه به گاو دادن ؛ دفع شی در غیرموضع آن. لوزینه به گاو دادن از کون ِ خری است . ( جامعالتمثیل ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

generally/widely/universally etc accepted

پیشنهاد
٢

come to ˈnothing, not ˈcome to anything/much come to naught

پیشنهاد
٠

کمر غول را خم کردن ؛ در تداول عامه ، کاری مهم را انجام دادن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد
٠

کمر غول را خم کردن ؛ در تداول عامه ، کاری مهم را انجام دادن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد
١

کمر غول را خم کردن ؛ در تداول عامه ، کاری مهم را انجام دادن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد

کمر غول را خم کردن ؛ در تداول عامه ، کاری مهم را انجام دادن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

کمر زدن ؛ در تداول عامه ، انجام دادن ( در مقام توهین گویند ) : نمازت را کمر بزن. ( فرهنگ فارسی معین ) . نماز خواندن. عبادت کردن با لحن تحقیر و تمسخر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دردا. [ دَ ] ( صوت ) ( از: درد الف ) لفظی است که گاه افسوس و اسف بر زبان رانند و دریغا مرادف آن است. ( آنندراج ) . کلمه افسوس و حسرت یعنی آه ، دریغا، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دردا. [ دَ ] ( صوت ) ( از: درد الف ) لفظی است که گاه افسوس و اسف بر زبان رانند و دریغا مرادف آن است. ( آنندراج ) . کلمه افسوس و حسرت یعنی آه ، دریغا، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

دردا. [ دَ ] ( صوت ) ( از: درد الف ) لفظی است که گاه افسوس و اسف بر زبان رانند و دریغا مرادف آن است. ( آنندراج ) . کلمه افسوس و حسرت یعنی آه ، دریغا، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

( آزاده دل ) آزاده دل. [ دَ / دِ دِ ] ( ص مرکب ) فارغ بال. || صالح. ( برهان ) . || حلال زاده. ( برهان ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

( آزاده دل ) آزاده دل. [ دَ / دِ دِ ] ( ص مرکب ) فارغ بال. || صالح. ( برهان ) . || حلال زاده. ( برهان ) .

پیشنهاد
٢

واپس نگریدن. [ پ َ ن ِ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) پشت سر را نگاه کردن. قفا را نگریستن : و او وا پس می نگرید تا مگر رسول علیه السلام رحمت کند. ( تفسیر ابوال ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

فرارفتن. [ف َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) گریختن. دور شدن : وقتی افتاد فتنه ای در شام هر یک از گوشه ای فرارفتند. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

فرارفت فرارفتن. [ف َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) گریختن. دور شدن : وقتی افتاد فتنه ای در شام هر یک از گوشه ای فرارفتند. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

فرارفتن. [ف َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) گریختن. دور شدن : وقتی افتاد فتنه ای در شام هر یک از گوشه ای فرارفتند. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

آموزاندن، آموزانیدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

آموزاندن، آموزانیدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

اموزاندن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

اهل دریوزه ؛ گدا : گفت در دین اهل دریوزه بیست پا را بس است یک موزه. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

( بزیر آمدن ) بزیر آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: ب زیر آمدن ) پیاده شدن. فرود آمدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پس از منبر بزیر آمد و بخانه اش ب ...