پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
بر خاک نشاندن. [ ب َ ن ِدَ ] ( مص مرکب ) خوار و بی اعتبار کردن. ( آنندراج ) .
بر خاک نشاندن. [ ب َ ن ِدَ ] ( مص مرکب ) خوار و بی اعتبار کردن. ( آنندراج ) .
بر خاک افتادن. [ ب َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بر خاک نشستن. کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. ( آنندراج ) : چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت حیف است که آواز تو ...
بر خاک افتادن. [ ب َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بر خاک نشستن. کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. ( آنندراج ) : چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت حیف است که آواز تو ...
بر خاک افتادن. [ ب َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بر خاک نشستن. کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. ( آنندراج ) : چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت حیف است که آواز تو ...
سنگ پاره: پاره سنگ. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۲۵۸ ) .
سنگ پاره: پاره سنگ. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۲۵۸ ) .
It's never failed yet
مثال دادن
مثال دادن
PATRICIDE
PATRICIDE
PATRICIDE
PATRICIDE
سیاستگاه
چنگال شیرخاریدن ؛ کار هراسناک کردن. بعمل خطرناک دست یازیدن. مانند با دم شیر بازی کردن : با من همی چخی تو و آگه نه ای که خیره دنبال ببر خایی چنگال شیر ...
چنگال شیرخاریدن ؛ کار هراسناک کردن. بعمل خطرناک دست یازیدن. مانند با دم شیر بازی کردن : با من همی چخی تو و آگه نه ای که خیره دنبال ببر خایی چنگال شیر ...
چنگال شیرخاریدن ؛ کار هراسناک کردن. بعمل خطرناک دست یازیدن. مانند با دم شیر بازی کردن : با من همی چخی تو و آگه نه ای که خیره دنبال ببر خایی چنگال شیر ...
بی همراه
airy
کشتی بندان ؛ بندر. مینا. جای لنگر انداختن کشتی ها در بندر: این شهر [ شهر مهروبان ] باجگاهی است و کشتی بندان و چون از آنجا بجانب جنوب بر کناردریا برون ...
کشتی بندان ؛ بندر. مینا. جای لنگر انداختن کشتی ها در بندر: این شهر [ شهر مهروبان ] باجگاهی است و کشتی بندان و چون از آنجا بجانب جنوب بر کناردریا برون ...
کشتی بندان ؛ بندر. مینا. جای لنگر انداختن کشتی ها در بندر: این شهر [ شهر مهروبان ] باجگاهی است و کشتی بندان و چون از آنجا بجانب جنوب بر کناردریا برون ...
کشتی بندان ؛ بندر. مینا. جای لنگر انداختن کشتی ها در بندر: این شهر [ شهر مهروبان ] باجگاهی است و کشتی بندان و چون از آنجا بجانب جنوب بر کناردریا برون ...
A mountain, 1, 410 m ( 4, 623 ft ) high, of southeast Greece. It was considered sacred to Dionysus and the Muses
preventative
in part
بالنسبه
in part
سوگند یاد کردن
بدروزگار. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت. ( ناظم الاطباء ) ( از ولف ) . بدطالع. ( آنندراج ) . تیره روز. سیه روز. بدروز. مقابل به روزگار : چو خشنود گردد ز م ...
بدروزگار. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت. ( ناظم الاطباء ) ( از ولف ) . بدطالع. ( آنندراج ) . تیره روز. سیه روز. بدروز. مقابل به روزگار : چو خشنود گردد ز م ...
بدروزگار. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت. ( ناظم الاطباء ) ( از ولف ) . بدطالع. ( آنندراج ) . تیره روز. سیه روز. بدروز. مقابل به روزگار : چو خشنود گردد ز م ...
بدروزگار. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت. ( ناظم الاطباء ) ( از ولف ) . بدطالع. ( آنندراج ) . تیره روز. سیه روز. بدروز. مقابل به روزگار : چو خشنود گردد ز م ...
از سوء اتفاق. از سوء حظ
از بدِ حادثه
از بدِ حادثه
از بدِ حادثه
تن تنها. [ ت َ ن ِ ت َ ] ( ترکیب وصفی ، ق مرکب ) واحد. ( آنندراج ) . یکتا و منفرد و یگانه. ( ناظم الاطباء ) : اگر دو یار موافق زبان یکی سازند فلک چه ...
تن تنها. [ ت َ ن ِ ت َ ] ( ترکیب وصفی ، ق مرکب ) واحد. ( آنندراج ) . یکتا و منفرد و یگانه. ( ناظم الاطباء ) : اگر دو یار موافق زبان یکی سازند فلک چه ...
رگ نهادن ( رَ. نَ دَ ) ( مص ل . ) کنایه از: گردن نهادن ، تسلیم شدن .
رگ نهادن ( رَ. نَ دَ ) ( مص ل . ) کنایه از: گردن نهادن ، تسلیم شدن .
دو اسبه رفتن ؛ بشتاب رفتن. دویدن. شتافتن. به سرعت حرکت کردن : اختران را که ره دواسبه روند همچو خر در خلاب بنماید. عطار.
دو اسبه رفتن ؛ بشتاب رفتن. دویدن. شتافتن. به سرعت حرکت کردن : اختران را که ره دواسبه روند همچو خر در خلاب بنماید. عطار.
دو اسبه رفتن ؛ بشتاب رفتن. دویدن. شتافتن. به سرعت حرکت کردن : اختران را که ره دواسبه روند همچو خر در خلاب بنماید. عطار.
دو اسبه رفتن ؛ بشتاب رفتن. دویدن. شتافتن. به سرعت حرکت کردن : اختران را که ره دواسبه روند همچو خر در خلاب بنماید. عطار.
دو اسبه رفتن ؛ بشتاب رفتن. دویدن. شتافتن. به سرعت حرکت کردن : اختران را که ره دواسبه روند همچو خر در خلاب بنماید. عطار.
سر وقت کسی رفتن
زَهله رفتن لهجه و گویش تهرانی خیلی ترسیدن
زَهله رفتن لهجه و گویش تهرانی خیلی ترسیدن