پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٠)
in the run - up to
scant
scant
ناکافی
bring something to the fore
bring something to the fore
bring something to the fore
انگبین خانه . [ اَ گ َ / گ ُ ن َ / ن ِ] ( اِ مرکب ) کندوی عسل . ( ناظم الاطباء ) : در آن انگبین خانه بینی چو نحل بجوش آمده ذوفنونان فحل . نظامی . دو ...
انگبین خانه . [ اَ گ َ / گ ُ ن َ / ن ِ] ( اِ مرکب ) کندوی عسل . ( ناظم الاطباء ) : در آن انگبین خانه بینی چو نحل بجوش آمده ذوفنونان فحل . نظامی . دو ...
انگبین خانه . [ اَ گ َ / گ ُ ن َ / ن ِ] ( اِ مرکب ) کندوی عسل . ( ناظم الاطباء ) : در آن انگبین خانه بینی چو نحل بجوش آمده ذوفنونان فحل . نظامی . دو ...
معمول داشتن. [ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) عمل نمودن. رعایت کردن. ( ناظم الاطباء ) . عمل کردن. اجرا کردن. کار بستن. به کار بردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخد ...
معمول داشتن. [ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) عمل نمودن. رعایت کردن. ( ناظم الاطباء ) . عمل کردن. اجرا کردن. کار بستن. به کار بردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخد ...
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] ( مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که ...
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] ( مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که ...
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] ( مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که ...
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] ( مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که ...
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] ( مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که ...
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] ( مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که ...
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] ( مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که ...
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] ( مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که ...
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] ( مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که ...
گیسوی شمع. [ سو ی ِ ش َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شعله ٔ شمع باشد. ( از بهار عجم ) : گیسوی شمع چو آتش نفسان شانه زدندسکه ٔ سوختگی بر پر پر ...
گل در چراغ افتادن . [ گ ُ دَ چ ِ اُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از روشن شدن چراغ . ( آنندراج ) . گرفتن چراغ . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 296 ) : حسن بی عاشق نم ...
اشک رستن . [ اَ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) اشک ریختن . گریستن : ز چشم شمع اشک گرم رویدکه آتش از پر پروانه شوید. زلالی ( از آنندراج ) .
اشک رستن . [ اَ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) اشک ریختن . گریستن : ز چشم شمع اشک گرم رویدکه آتش از پر پروانه شوید. زلالی ( از آنندراج ) .
اشک رستن . [ اَ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) اشک ریختن . گریستن : ز چشم شمع اشک گرم رویدکه آتش از پر پروانه شوید. زلالی ( از آنندراج ) .
سرفراز آمدن . [ س َ ف َ م َ دَ] ( مص مرکب ) مفتخر شدن . به خود بالیدن : پیش شمعرخش چو پروانه سر ببازند و سرفراز آیند. عطار.
سرفراز آمدن . [ س َ ف َ م َ دَ] ( مص مرکب ) مفتخر شدن . به خود بالیدن : پیش شمعرخش چو پروانه سر ببازند و سرفراز آیند. عطار.
سرفراز آمدن . [ س َ ف َ م َ دَ] ( مص مرکب ) مفتخر شدن . به خود بالیدن : پیش شمعرخش چو پروانه سر ببازند و سرفراز آیند. عطار.
سرفراز آمدن . [ س َ ف َ م َ دَ] ( مص مرکب ) مفتخر شدن . به خود بالیدن : پیش شمعرخش چو پروانه سر ببازند و سرفراز آیند. عطار.
سرفراز آمدن . [ س َ ف َ م َ دَ] ( مص مرکب ) مفتخر شدن . به خود بالیدن : پیش شمعرخش چو پروانه سر ببازند و سرفراز آیند. عطار.
طرفگاه . [ طَ ] ( اِ مرکب ) مراد از دنیا. ( آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ٔ نظامی ) : دو پروانه بینم در این طرفگاه یکی روسپید است و دیگر سیاه . نظامی .
the coming years
the coming years
پی درگرفتن ؛ دنبال کردن. تعقیب کردن. ایز برداشتن : نقیبان راه جوئی برگرفتند پی فرهاد را پی درگرفتند. نظامی.
پی درگرفتن ؛ دنبال کردن. تعقیب کردن. ایز برداشتن : نقیبان راه جوئی برگرفتند پی فرهاد را پی درگرفتند. نظامی.
سر گرفتن. [ س َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) درگرفتن. ( آنندراج ) . به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن : بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی ...
صراحتا
expressly
expressly
on ( one's ) own initiative
on ( one's ) own initiative
on ( one's ) own initiative
on ( one's ) own initiative
on ( one's ) own initiative
on ( one's ) own initiative
present somebody with something
ready somebody/something for something=to make something or someone ready for something SYN prepare
ready somebody/something for something=to make something or someone ready for something SYN prepare
ready somebody/something for something=to make something or someone ready for something SYN prepare