پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٧)
the coming years
پی درگرفتن ؛ دنبال کردن. تعقیب کردن. ایز برداشتن : نقیبان راه جوئی برگرفتند پی فرهاد را پی درگرفتند. نظامی.
پی درگرفتن ؛ دنبال کردن. تعقیب کردن. ایز برداشتن : نقیبان راه جوئی برگرفتند پی فرهاد را پی درگرفتند. نظامی.
سر گرفتن. [ س َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) درگرفتن. ( آنندراج ) . به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن : بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی ...
صراحتا
expressly
expressly
on ( one's ) own initiative
on ( one's ) own initiative
on ( one's ) own initiative
on ( one's ) own initiative
on ( one's ) own initiative
on ( one's ) own initiative
present somebody with something
ready somebody/something for something=to make something or someone ready for something SYN prepare
ready somebody/something for something=to make something or someone ready for something SYN prepare
ready somebody/something for something=to make something or someone ready for something SYN prepare
ready somebody/something for something=to make something or someone ready for something SYN prepare
have a say ( in something )
have not a say ( in something )
have a say ( in something )
and most importantly
( فراخ آستین ) فراخ آستین. [ ف َ ] ( ص مرکب ) جوانمرد و صاحب همت و کریم و بخشنده. ( برهان ) ( آنندراج ) : فراخ آستین شو کز آن سبز شاخ فتدمیوه در آستی ...
one at a time
one at a time
one at a time
one at a time
one at a time
confide in somebody
confide in somebody
confide in somebody در میان نهادن
علوم مکنونه
confide in somebody
confide in somebody
confide in somebody
confide in somebody
چرخ خوردن
ماتمپرسی
in the sack
کار و بار کسی طلا شدن
روزگار کرانه کردن ؛ بسر بردن . زندگی بپایان رسانیدن . عمر گزاردن : گفتم [ خواجه بونصر ] من در این میانه به چه کارم بوسهل بسنده است و از وی بجان آمده ...
روزگار کرانه کردن ؛ بسر بردن . زندگی بپایان رسانیدن . عمر گزاردن : گفتم [ خواجه بونصر ] من در این میانه به چه کارم بوسهل بسنده است و از وی بجان آمده ...
روزگار کرانه کردن ؛ بسر بردن . زندگی بپایان رسانیدن . عمر گزاردن : گفتم [ خواجه بونصر ] من در این میانه به چه کارم بوسهل بسنده است و از وی بجان آمده ...
نمک تازه کردن . [ ن َ م َ زَ/ زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نمک تازه نمودن . با کسی از سر نو عقد محبت و دوستی بستن و عهد و پیمان تازه کردن . تجدید عهد و پی ...
نمک تازه کردن . [ ن َ م َ زَ/ زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نمک تازه نمودن . با کسی از سر نو عقد محبت و دوستی بستن و عهد و پیمان تازه کردن . تجدید عهد و پی ...
مستذل . [ م ُ ت َ ذَل ل ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استذلال . خوار و ذلیل داشته شده . ( غیاث ) ( اقرب الموارد ) . ذلیل شمرده شده . رجوع به استذلال شود : ...
مستذل . [ م ُ ت َ ذَل ل ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استذلال . خوار و ذلیل داشته شده . ( غیاث ) ( اقرب الموارد ) . ذلیل شمرده شده . رجوع به استذلال شود : ...
مرده ستای . [ م ُ دَ / دِ س ِ ] ( نف مرکب ) رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. نوحه گر. || در این بیت دشنام گونه ای است موهن : بدو که گوید از من چنانکه فرما ...
مرده ستای . [ م ُ دَ / دِ س ِ ] ( نف مرکب ) رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. نوحه گر. || در این بیت دشنام گونه ای است موهن : بدو که گوید از من چنانکه فرما ...
مرده ستای . [ م ُ دَ / دِ س ِ ] ( نف مرکب ) رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. نوحه گر. || در این بیت دشنام گونه ای است موهن : بدو که گوید از من چنانکه فرما ...