پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٠)
ready somebody/something for something=to make something or someone ready for something SYN prepare
have a say ( in something )
have not a say ( in something )
have a say ( in something )
and most importantly
( فراخ آستین ) فراخ آستین. [ ف َ ] ( ص مرکب ) جوانمرد و صاحب همت و کریم و بخشنده. ( برهان ) ( آنندراج ) : فراخ آستین شو کز آن سبز شاخ فتدمیوه در آستی ...
one at a time
one at a time
one at a time
one at a time
one at a time
confide in somebody
confide in somebody
confide in somebody در میان نهادن
علوم مکنونه
confide in somebody
confide in somebody
confide in somebody
confide in somebody
چرخ خوردن
ماتمپرسی
in the sack
کار و بار کسی طلا شدن
روزگار کرانه کردن ؛ بسر بردن . زندگی بپایان رسانیدن . عمر گزاردن : گفتم [ خواجه بونصر ] من در این میانه به چه کارم بوسهل بسنده است و از وی بجان آمده ...
روزگار کرانه کردن ؛ بسر بردن . زندگی بپایان رسانیدن . عمر گزاردن : گفتم [ خواجه بونصر ] من در این میانه به چه کارم بوسهل بسنده است و از وی بجان آمده ...
روزگار کرانه کردن ؛ بسر بردن . زندگی بپایان رسانیدن . عمر گزاردن : گفتم [ خواجه بونصر ] من در این میانه به چه کارم بوسهل بسنده است و از وی بجان آمده ...
نمک تازه کردن . [ ن َ م َ زَ/ زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نمک تازه نمودن . با کسی از سر نو عقد محبت و دوستی بستن و عهد و پیمان تازه کردن . تجدید عهد و پی ...
نمک تازه کردن . [ ن َ م َ زَ/ زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نمک تازه نمودن . با کسی از سر نو عقد محبت و دوستی بستن و عهد و پیمان تازه کردن . تجدید عهد و پی ...
مستذل . [ م ُ ت َ ذَل ل ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استذلال . خوار و ذلیل داشته شده . ( غیاث ) ( اقرب الموارد ) . ذلیل شمرده شده . رجوع به استذلال شود : ...
مستذل . [ م ُ ت َ ذَل ل ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استذلال . خوار و ذلیل داشته شده . ( غیاث ) ( اقرب الموارد ) . ذلیل شمرده شده . رجوع به استذلال شود : ...
مرده ستای . [ م ُ دَ / دِ س ِ ] ( نف مرکب ) رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. نوحه گر. || در این بیت دشنام گونه ای است موهن : بدو که گوید از من چنانکه فرما ...
مرده ستای . [ م ُ دَ / دِ س ِ ] ( نف مرکب ) رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. نوحه گر. || در این بیت دشنام گونه ای است موهن : بدو که گوید از من چنانکه فرما ...
مرده ستای . [ م ُ دَ / دِ س ِ ] ( نف مرکب ) رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. نوحه گر. || در این بیت دشنام گونه ای است موهن : بدو که گوید از من چنانکه فرما ...
خر در پیش خانه ٔ خود بستن . [ خ َ دَ ش ِ ن َ / ن ِ ی ِ خَودْ / خُدْ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از بی غم و فارغ البال بودن . عرض دادن جاه و شأن خود ...
فارغ
سپیدنامگی . [ س َ / س ِ م َ / م ِ ] ( حامص مرکب ) پرهیزکاری و درستکاری : واله سپیدنامگی از من مجو بحشرفارغ گذاشت فکر سیاهان کجا مرا. درویش واله هروی ...
کرانه یافتن . [ ک َ ن َ / ن ِ ت َ ] ( مص مرکب ) نهایت و پایان به دست آوردن . حد و انتها یافتن . به کناره رسیدن . فارغ شدن : کس از خواست یزدان کرانه ن ...
فارغ الذهن . [ رِ غُذْ ذِ ] ( ع ص مرکب ) آسوده خاطر. رجوع به فارغ البال شود.
in quick/rapid/close succession ( =quickly one after the other )
go blind
go blind
مقهورناشدنی قهرناپذیر غلبه ناپذیر
one at a time
one at a time
one at a time
at a time
at a time
at a time
at a time
a loose woman