پیشنهاد‌های حسین کتابدار (٢٤,٢٩١)

بازدید
١٥,٨٩٠
تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

( ورزشی – اسم ) : اصطلاحی برای تمرینات شدید و هدفمند که عضلات مرکزی بدن ( شکم، پهلو، کمر، لگن ) را به شدت درگیر می کنند. این تمرین ها معمولاً با حرکا ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

( ورزشی – تعبیر غیررایج ) : در برخی محافل غیررسمی، ممکن است �arm candy� به صورت استعاری برای اشاره به بازوهای خوش فرم و عضلانی استفاده شود—یعنی �آب ن ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل های فارسی: **اسم:** حجم، توده، مقدار زیاد، عمده **فعل:** حجیم شدن، افزایش حجم دادن ( به ویژه در بدن سازی ) **صفت:** عمده، حجیم، انبوه، فل ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل های فارسی: **فعل:** ریز کردن، پاره کردن، نابود کردن، له کردن، به شدت شکست دادن، به شدت انتقاد کردن، نوازندگی سریع و ماهرانه ( گیتار ) ، اس ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

________________________________________ 🔸 معادل های فارسی: **فعل:** خم کردن، منقبض کردن، نشان دادن قدرت یا توانایی **اسم:** انعطاف پذیری، نمایش ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 تعریف ها: 1. ( کراس فیت – تمرین روزانه ) : مخفف عبارت Workout of the Day؛ یعنی برنامه ی تمرینی مشخصی که هر روز توسط مربی یا سیستم کراس فیت طراحی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 تعریف ها: 1. ( تمرینی – تناوبی ) : مخفف عبارت Every Minute On the Minute؛ یعنی انجام یک حرکت یا مجموعه ای از حرکات در ابتدای هر دقیقه، و استفاده ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 تعریف ها: 1. ( تمرینی – تناوبی ) : مخفف عبارت As Many Rounds/Reps As Possible به معنای �بیشترین تعداد دور یا تکرار ممکن� در یک بازه ی زمانی مشخص ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: تمرین تناوبی با شدت بالا / تمرین چهار دقیقه ای / تاباتا در زبان محاوره ای: ورزش شدید و کوتاه / تمرین فشرده / تمرین چربی سوز سریع 🔸 ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: توپ تعادلی BOSU / نیم توپ تمرینی / ابزار تمرین تعادلی در زبان محاوره ای: توپ بوسو / نیم توپ ورزشی / توپ تعادل 🔸 تعریف ها: 1. ( ور ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 تعریف ها: 1. ( ورزشی – تمرین مقاومتی ) : سیستم تمرینی مبتنی بر وزن بدن که با استفاده از بندهای مقاومتی متصل به سقف یا دیوار انجام می شود. تمرینا ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: تمرین جلو بازو با دمبل / جلو بازو دمبل / حرکت کرل با دمبل در زبان محاوره ای: تمرین جلو بازو با دمبل / حرکت دمبل برای بازو 🔸 تعریف ه ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: ایستادن ( با خودرو ) / توقف کردن / رسیدن و توقف کردن / بالا کشیدن ( بدن یا لباس ) / سر زدن ( عامیانه ) در زبان محاوره ای: ماشین رو ن ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: وزنه برداری از زمین / حرکت ددلیفت 🔸 تعریف ها: ددلیفت یک تمرین قدرتی است که در آن وزنه ای ( معمولاً هالتر ) را از روی زمین تا ارتفاع ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 کلاس اسپین یا دوچرخه سواری ثابت داخل سالن، نوعی ورزش هوازی با دوچرخه ثابت است که معمولاً به صورت گروهی و با راهنمایی مربی انجام می شود. این کلاس ه ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 اصطلاح "feel the burn" به حس سوزش و درد ناشی از تمرین شدید عضلات اشاره دارد که در ورزش و تمرینات بدنی معمول است. این عبارت اغلب به عنوان تشویق برا ...

پیشنهاد
٠

🔸 اصطلاحی عامیانه که به معنی احساس آرامش و رهایی از نگرانی، استرس یا باری سنگین از دوش بودن است. وقتی می گوییم "weight off my shoulders" یعنی از نگر ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معنا: عبارت "Thank the heavens" یا "Thank heavens" یک اصطلاح عامیانه است که برای ابراز شکرگزاری و احساس رهایی عمیق استفاده می شود، معمولاً زمانی ک ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

Get - at - able 🔸 معادل فارسی: قابل دسترس / قابل دستیابی / در دسترس بودن 🔸 تعریف ها: کلمه "get - at - able" به چیزی اشاره دارد که می توان آن را به ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بیننده / ناظر / کسی که شاهد یا مشاهده کننده یک رویداد، اتفاق یا موقعیت است 🔸 تعریف ها: واژه "beholder" به شخصی گفته می شود که چیزی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: شاهد / کسی که شهادت می دهد / شخصی که در دادگاه یا موقعیت قانونی شهادت می دهد 🔸 تعریف ها: Testifier به شخصی گفته می شود که درباره چی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: لو دادن / خبر دادن به پلیس یا مقامات قانونی / همکاری برای افشای اطلاعات 🔸 تعریف ها: اصطلاح "drop dimes" به معنای دادن اطلاعات به پل ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: اعتراف کردن / لو دادن / اطلاعات دادن به پلیس یا مقامات قانونی 🔸 تعریف ها: عبارت "to sing" در زبان عامیانه به معنای اعتراف کردن، همک ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: شاهد نفوذی / شاهد مخفی / نفوذی در سازمان یا گروه مجرمانه 🔸 تعریف ها: در زبان عامیانه و حقوقی، "plant" به شخصی گفته می شود که به عنو ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: لو دادن / خبر دادن / خبرچینی کردن / فاش کردن اطلاعات 🔸 تعریف ها: فعل "squeal" به معنای فاش کردن اطلاعات یا رازها، اغلب برخلاف میل ی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: شاهد یا فردی که با صدای بلند و پیگیرانه اطلاعات ارائه می دهد یا توجه را طلب می کند / کسی که نمی توان به راحتی نادیده اش گرفت 🔸 تعری ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: کودک یا نوجوان شاهد / ناظر اتفاق یا جرم که ممکن است به طور کامل اهمیت موضوع را درک نکند 🔸 تعریف ها: اصطلاح "squeaker" بیشتر به کودک ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: شاهد / راوی / کسی که حضور مستقیم در یک واقعه دارد و گزارش دقیق یا شهادتی درباره آن ارائه می کند 🔸 تعریف ها: اصطلاح "Teller" به شخصی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: 1. فردی که مرتب و وسواسی کارهای کوچک انجام می دهد ( مانند تمیز کردن، مرتب کردن، تنظیمات جزئی ) 2. ( در زبان عامیانه و منفی ) معتاد ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: شاهد / ناظر / کسی که شاهد یا ناظر یک اتفاق یا موقعیت باشد 🔸 تعریف ها: Tweeter در این زمینه به شخصی اشاره دارد که در هنگام وقوع یک ح ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: خبرچین / لو دهنده / خیانتکار در معانی عام تر: آدم ناخوشایند، آدم نکبت 🔸 تعریف ها: 1. ( اسم ) : شخصی که اطلاعات محرمانه یا بد د ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: موفق شدن در انجام کاری سخت و چشمگیر / از پس انجام کاری دشوار برآمدن 🔸 تعریف ها: این اصطلاح یعنی توانستن کاری را که دشوار یا غیرم ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: حذف شده / از وسط برداشته شده / کشته شده ( به صورت غیرمستقیم ) در زبان محاوره ای: طرفو جمع کردن، فرستادنش، زدنش، کارشو ساختن 🔸 تعری ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: فرستادن نزد مرگ / سپردن به مرگ / کشتن / روانه ی مرگ کردن در زبان محاوره ای: فرستادن پیش عزرائیل، کشتن، روانه ی دیار باقی کردن، زدن طر ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: انتخاب و حذف / گزینش و حذف / کشتار هدفمند / حذف تدریجی در زبان محاوره ای: از وسط برداشتن، حذف کردن، گلچین کردن، معدوم کردن 🔸 تعریف ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: کشتن / حذف کردن / از بین بردن در زبان محاوره ای: طرفو زدن، طرفو کشتن، طرفو از وسط برداشتن 🔸 تعریف ها: 1. ( عامیانه – خشونت آمیز ) ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: شهروند باتجربه / فرد سال خورده / بزرگ سال ارشد در زبان محاوره ای: پیرمرد/پیرزن محترم، فرد باتجربه، سالمند عزیز 🔸 تعریف ها: 1. ( م ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: نیمه بالغ / شبه بالغ / بزرگ سال نما / بزرگ سال طور در زبان محاوره ای: یه جوری بزرگ سال شده، ادا بزرگا رو درمیاره، بزرگ سال طور رفتار ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

ماتلی 🔸 معادل فارسی: درهم برهم / رنگارنگ / ناهمگون / جورواجور در زبان محاوره ای: یه مشت ناجور، قاطی پاطی، رنگ وارنگ، درب وداغون 🔸 تعریف ها: 1. ( ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: مطرح شدن / برجسته شدن / به چشم آمدن / در صدر قرار گرفتن در زبان محاوره ای: اومد رو صحنه، معروف شد، همه دیدنش، اسمش سر زبونا افتاد 🔸 ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: سلطه بر بازی / فرمانروایی در بازی / بی رقیب بودن در زبان محاوره ای: ترکوند تو بازی، بازی رو گرفت دستش، همه رو له کرد 🔸 تعریف ها: 1. ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ضربه ی کامل / موفقیت بزرگ / حرکت تمام عیار در زبان محاوره ای: زدنش ترکوند، موفقیت صددرصدی، برد کامل 🔸 تعریف ها: 1. ( ورزشی – بیسب ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: موفقیت تضمینی / حرکت بی چون وچرا در زبان محاوره ای: موفقیت حتمی، برد مسلم، کار راحت و قطعی 🔸 تعریف ها: 1. ( ورزشی – بسکتبال ) : ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: حقه ی سریع / کلک فوری / فریب ناگهانی در زبان محاوره ای: یه کلک زد، یه حقه درآورد، یه حرکت ناجوانمردانه 🔸 تعریف ها: 1. ( اصطلاحی – ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: حقه ی اعتماد / فریب اعتماد / بازی روانی برای کلاه برداری در زبان محاوره ای: کلاه برداری با جلب اعتماد، نقشه ی فریبنده، بازی روانی 🔸 ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: حقه ی کلاه برداری / بازی فریب در زبان محاوره ای: کلاه برداری حرفه ای، بازی گول زننده، نقشه ی فریبنده 🔸 تعریف ها: 1. ( اصطلاحی – ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: دوچهره / دورو / خائن / فریب کار در زبان محاوره ای: آدم دورو، کسی که پشتت حرف می زنه، خائن، کلک باز 🔸 تعریف ها: 1. ( شخصیتی – منفی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: فریب کار / حیله گر / بازی دهنده / کنترل گر در زبان محاوره ای: کلک باز، حقه باز، آدم فریب، کسی که با زرنگی دیگران رو بازی می ده 🔸 تع ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ۱. شارپی / ماژیک دائمی ۲. فرد متقلب / شرط بند حرفه ای ( در زبان محاوره ای ) در زبان محاوره ای: ماژیک ضدآب، قلم شارپی، آدم حقه باز، ش ...

پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: به هیچ قیمتی / تحت هیچ شرایطی / حتی اگه همه ی دنیا رو بدن در زبان محاوره ای: عمراً، محاله، حتی اگه همه ی چای دنیا رو بدن، بازم نه 🔸 ...