queasy

/ˈkwiːzi//ˈkwiːzi/

معنی: تهوع اور، وسواسی، لطیف مزاج، زیاد دقیق
معانی دیگر: تهوع آور، استفراغ آور، هراش انگیز، دچار تهوع، دچار دل به هم خوردگی، هراشیده، آدمی که زود دلش به هم می خورد یا دچار تهوع می شود، زود هراش (squeamish هم می گویند)، (مجازی) زود بیزار، بیزار، زده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: queasier, queasiest
مشتقات: queasily (adv.), queasiness (n.)
(1) تعریف: feeling nausea.
مترادف: nauseous, sick
مشابه: bilious, giddy, indisposed, out of sorts, sickish, upset, woozy

(2) تعریف: frequently nauseated; tending toward nausea.
مترادف: squeamish
مشابه: delicate, irritable, nervous, sensitive, temperamental

- a queasy stomach
[ترجمه گوگل] معده بی حال
[ترجمه ترگمان] حالت تهوع دارد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: ill at ease; unsure; uneasy.
مترادف: ill at ease, uneasy, unsure
مشابه: anxious, nervous, uncertain, uncomfortable, upset

- I'm queasy about criticizing her.
[ترجمه گوگل] من از انتقاد از او ناراحت هستم
[ترجمه ترگمان] من به انتقاد از او حالت تهوع دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a queasy stomach
شکم منقلب

2. how queasy we become when a mean person claims to be good
چقدر بیزار می شویم وقتی که آدم بدجنسی ادعای نیکی می کند.

3. the queasy motion of the waves
حرکت تهوع آور امواج

4. the jolts of the bus made me queasy
تکان های اتوبوس حال مرا به هم زد.

5. I started to feel queasy as soon as the boat left the harbour.
[ترجمه گوگل]به محض اینکه قایق از بندر خارج شد احساس ناراحتی کردم
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه قایق از لنگرگاه خارج شد، حالت تهوع پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Now she'd arrived she felt queasy inside.
[ترجمه گوگل]حالا که از راه رسیده بود، از درون احساس ناراحتی می کرد
[ترجمه ترگمان]حالا امده بود و حالت تهوع پیدا می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I felt a little queasy on the ship.
[ترجمه گوگل]در کشتی کمی احساس ناراحتی کردم
[ترجمه ترگمان]من کمی حالت تهوع به کشتی داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Travelling on a bus makes me feel queasy.
[ترجمه گوگل]سفر با اتوبوس باعث می شود احساس ناراحتی کنم
[ترجمه ترگمان]مسافرت با اتوبوس باعث می شود که من حالت تهوع پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Yet the queasy feeling persists among Democrats and Republicans that the accident-prone challenger may still collapse before reaching that final hurdle.
[ترجمه گوگل]با این حال، این احساس ناخوشایند در میان دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان وجود دارد که رقیب حادثه‌خیز ممکن است هنوز قبل از رسیدن به آن مانع نهایی سقوط کند
[ترجمه ترگمان]با این حال حالت تهوع در میان دموکرات ها و جمهوری خواهان ادامه دارد مبنی بر اینکه یک رقیب در معرض حادثه هنوز ممکن است قبل از رسیدن به آخرین مانع سقوط کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. For his gut was still queasy with occasional pain: Rab hoped not to be up all through the night.
[ترجمه گوگل]چون روده‌اش هنوز از درد گهگاهی مضطرب بود: راب امیدوار بود تمام شب بیدار نباشد
[ترجمه ترگمان]چون قلبش هنوز به درد می خورد: امیدوار بودم تمام شب را بیدار بمانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In fact, she felt decidedly queasy.
[ترجمه گوگل]در واقع، او به طور قطع احساس ناراحتی می کرد
[ترجمه ترگمان]در واقع، حالت تهوع داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The queasy stomach common to hangovers is often attributable to the increased acids secreted by the stomach in response to alcohol.
[ترجمه گوگل]معده تهوع شایع در خماری اغلب ناشی از افزایش اسیدهای ترشح شده توسط معده در پاسخ به الکل است
[ترجمه ترگمان]معده queasy که در hangovers معمول است اغلب به اسیده ای increased ترشح می شود که توسط معده در واکنش به الکل ترشح می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I said I'd felt queasy suddenly.
[ترجمه گوگل]گفتم ناگهان احساس ناراحتی کردم
[ترجمه ترگمان]ناگهان حالت تهوع پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Bit by bit, queasy with sorrow, a child must unravel the fabric of her parents' lives.
[ترجمه گوگل]کودک ذره ذره، غمگین، باید تار و پود زندگی والدینش را بگشاید
[ترجمه ترگمان]کودکی که کم کم حالت تهوع به خود می گیرد، باید بافت زندگی پدر و مادرش را از هم جدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تهوع اور (صفت)
fulsome, nauseous, nauseating, sickening, queasy

وسواسی (صفت)
morose, valetudinarian, whimsical, meticulous, queasy, scrupulous, pernickety, persnickety, overcautious, valetudinary

لطیف مزاج (صفت)
queasy

زیاد دقیق (صفت)
queasy

انگلیسی به انگلیسی

• nauseating, sickening; nauseous, sickened; feeling regretful; finicky, picky, choosy; meticulous, strict
if you feel queasy, you feel rather sick.

پیشنهاد کاربران

adjective
[also more queasy; most queasy]
1 : having a sick feeling in the stomach : suffering from nausea
◀️The boat ride made me a little queasy.
◀️She complained of a queasy stomach.
◀️a queasy sensation
...
[مشاهده متن کامل]

2 : having an unpleasantly nervous or doubtful feeling
◀️He feels queasy about taking the test.
◀️She had the queasy feeling that she was being watched.

ببخشید اشتباه نوشتم، به معنی تهوع داشتن است، feeling queasy یعنی حالت تهوع داشتن

بپرس