پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٤,٢٩١)
🔸 معادل فارسی: در سراسر / در تمام مدت / در همه جا / در طول در زبان محاوره ای: همه جا، تو کل مدت، از اول تا آخر، همه جای کشور 🔸 تعریف ها: 1. ( غی ...
🔸 معادل فارسی: در سراسر کشور / در تمام نقاط کشور / از شرق تا غرب کشور در زبان محاوره ای: همه جا، تو کل کشور، از این سر تا اون سر 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: به صورت عرضی / در تقاطع / در چهارراه / در نقطه ی برخورد مسیرها در زبان محاوره ای: از بغل، ضربدری، وسط راه، سر دوراهی 🔸 تعریف ها: 1. ...
اَثوُرت 🔸 معادل فارسی: به صورت عرضی / از یک طرف به طرف دیگر / در تقاطع با / برخلاف در زبان محاوره ای: عرضی، از بغل، تو راه، خلاف جهت، سد راه 🔸 تعر ...
🔸 معادل فارسی: به صورت عرضی / به شکل ضربدری / در جهت مخالف / به صورت متقاطع در زبان محاوره ای: از بغل، عرضی، به صورت ضربدری، از کنار 🔸 تعریف ها: 1 ...
🔸 معادل فارسی: گل لطیف / گل ظریف / نماد لطافت در زبان محاوره ای و استعاری: آدم حساس، شکننده، لطیف، زودرنجه 🔸 تعریف ها: 1. ( توصیفی – گیاه شناسی ...
🔸 معادل فارسی: ( در گلف ) : ضربه ی آغازین / شروع بازی ( محاوره ای – غیرورزشی ) : عصبانی شدن / از کوره در رفتن در زبان محاوره ای: بازی رو شروع کردن ...
🔸 معادل فارسی: به خودیِ خود / فی نفسه / ذاتاً / مستقل از عوامل بیرونی در زبان محاوره ای: خودِ اون چیز، به تنهایی، جدا از بقیه ی چیزا، خودش به تنهایی ...
🔸 معادل فارسی: بین / مابین / در میان / وسطِ در زبان محاوره ای: بین این و اون / وسط دو چیز / گیر افتاده بین دو حالت 🔸 تعریف ها: 1. ( ادبی – رسمی ...
🔸 معادل فارسی: پایان دادن / سرکوب کردن / جمع کردن / مسکوت گذاشتن در زبان محاوره ای: درشو بذار، تمومش کن، دیگه ادامه نده، ساکتش کن 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: تمام شده / به پایان رسیده / بسته شده / جمع وجور شده در زبان محاوره ای: تموم شد رفت، جمعش کردیم، دیگه کاری باهاش نداریم 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: تمام شده / به پایان رسیده / تموم شده / خلاص شده در زبان محاوره ای: تموم شد رفت، دیگه گذشت، از سرمون گذشت، خلاص شدیم 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: اسکوپولامین / هیوسین در زبان محاوره ای: داروی ضد تهوع، ضد اسپاسم، آرام بخش 🔸 تعریف ها: 1. ( دارویی – ضد موسکارینی ) : دارویی با ا ...
🔸 معادل فارسی: اسکوپولامین / هیوسین در زبان محاوره ای: داروی ضد تهوع، ضد اسپاسم، آرام بخش 🔸 تعریف ها: 1. ( دارویی – ضد موسکارینی ) : دارویی با ا ...
🔸 معادل فارسی: بی دردسر / بدون شلوغ کاری / راحت و ساده در زبان محاوره ای: بی دردسر، بدون دردسر و شلوغ کاری، آسون و بی زحمت 🔸 تعریف ها: 1. ( محاو ...
🔸 معادل فارسی: دقیقاً همونی که لازمه / همون چیزیه که باید باشه / عالیه برای این موقعیت در زبان محاوره ای: همون چیزیه که دنبالش بودیم، دقیقاً همینه، ...
🔸 معادل فارسی: دست انداز / مانع کوچک / مشکل موقتی / وقفه جزئی در زبان محاوره ای: یه گیر کوچیک، یه مانع سر راه، یه مشکل گذرا، یه توقف کوتاه 🔸 تعریف ...
🔸 تعریف ها: 1. ( استعاری – طنز تلخ ) : عبارتی برای اشاره غیرمستقیم به مرگ یا حذف یک شخص یا حیوان، به ویژه در مورد حیوانات خانگی مثال: “The dog got ...
🔸 معادل فارسی: مرده ست / کشته شده / جنازه اش ته آب افتاده در زبان محاوره ای: �طرفو فرستادن ته دریا�، �کشتنش و انداختنش تو آب�، �رفت پیش ماهیا�، �تم ...
🔸 معادل فارسی: سراسر بخشش / پر از سخاوت / غرق در مهربانی / بخشندگی بی حد در زبان محاوره ای: همه چی پر از محبت بود، تا دلت بخواد بخشش بود، یه عالمه ...
🔸 معادل فارسی: تا حد افراط / بیش ازاندازه / بیش ازحد لازم در زبان محاوره ای: اون قدر [صفت] هست که دیگه زیادیه، زیادی [مهربونه/بخشنده ست/دقیق ـه] 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: بیش ازحد بخشنده / بیش ازاندازه سخاوتمند / بیش ازحد مهربان در زبان محاوره ای: اون قدر خوبی می کنه که گاهی به ضررش تموم می شه، زیادی دل ...
🔸 معادل فارسی: جبران لطف با انتقال آن به دیگران / لطف را به دیگری رساندن / زنجیره ی نیکی در زبان محاوره ای: اگه یکی بهت خوبی کرد، به جاش به یه نفر د ...
مِلَنکالیک 🔸 معادل فارسی: اندوهگین / غم زده / افسرده حال / سوداوی در زبان محاوره ای: دل گرفته، غم تو دلشه، حالش گرفته ست، یه جور غمِ بی دلیل داره � ...
🔸 معادل فارسی: تراژیکومیک / تراژیک - کُمیک / غم خنده دار / تلخ و شیرین در زبان محاوره ای: غم انگیز و خنده دار با هم، هم گریه داره هم خنده، تلخ و شیر ...
🔸 معادل فارسی: باشه / حله / قطعی شد / انجام می دیم / رو چشم / تأیید شد در زبان محاوره ای: �اوکیه�، �حسابش با من�، �قولش رو بده�، �بزن بریم�، �قبوله ...
🔸 معادل فارسی: مسئولیت را بر عهده ی کسی گذاشتن / طرف را موظف دانستن / بار مسئولیت را روی کسی انداختن در زبان محاوره ای: انداختن مسئولیت گردن کسی، گف ...
🔸 معادل فارسی: پاسخگو دانستن / مسئول دانستن / پاسخگو نگه داشتن در زبان محاوره ای: مسئول دونستن، جواب پس کردن، طرفو مسئول دونستن 🔸 تعریف ها: 1. ( ...
🔸 تعریف ها: 1. ( طنزآمیز – استعاری ) : توصیف کاری که بسیار ساده و بدون مقاومت انجام می شه مثال: Winning that game was like stealing candy from a b ...
🔸 معادل فارسی: در حال گسترش / در حال تکثیر / در حال افزایش سریع در زبان محاوره ای: داره زیاد می شه، داره پخش می شه، داره رشد می کنه 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: قول شرف می دم / قسم می خورم / به جونم قسم / قسم می خورم راست می گم در زبان محاوره ای: قول می دم، قسم به جونم، قسم می خورم که راست می ...
🔸 معادل فارسی: قولم قولِه / حرفم سندِه / پای حرفم وایسادم در زبان محاوره ای: قول دادم، حرفم حرفه، پای حرفم هستم 🔸 تعریف ها: 1. ( قول – تعهد ) : ...
🔸 معادل فارسی: قول شرف می دم / قسم می خورم / با تمام وجودم قول می دم در زبان محاوره ای: قول می دم، قسم می خورم، جونم رو قسم می خورم، قسم به دُوناتا ...
🔸 معادل فارسی: دوباره برگشتن به کار / از نو شروع کردن / بازگشت به میدان در زبان محاوره ای: دوباره افتاده تو کار، برگشته سر جاش، دوباره شروع کرده 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: دوباره گرفتن / برداشت دوم / تلاش مجدد در زبان محاوره ای: یه بار دیگه امتحان کن، برداشت دوم، دوباره بگیر 🔸 تعریف ها: 1. ( سینمایی – ...
🔸 معادل فارسی: On time: سر وقت / دقیقاً طبق برنامه In time: به موقع / قبل از اینکه دیر بشه در زبان محاوره ای: آن تایم: دقیق سر ساعت رسید این تایم: ب ...
🔸 معادل فارسی: مرخصی گرفتن به بهانه ی مریضی / خود را به مریضی زدن / مرخصی الکی گرفتن در زبان محاوره ای: خودشو زده به مریضی، پیچوند، الکی مرخصی گرفت ...
🔸 معادل فارسی: فرار کردن / در رفتن / در رفتن بدون پرداخت / پیچوندن در زبان محاوره ای: زد به چاک، در رفت، یواشکی پیچوند، حسابو نداد و رفت 🔸 تعریف ه ...
🔸 معادل فارسی: تقسیم بار مسئولیت / کمک کردن در انجام کار / هم دوش شدن در زبان محاوره ای: بارو تنهایی نکش، بذار بقیه هم کمک کنن، با هم انجامش بدیم � ...
🔸 معادل فارسی: پول دادن / پرداخت کردن ( به ویژه با اکراه یا اجبار ) در زبان محاوره ای: پول رو رو کردن، مجبور شدن پول بدهی رو بدی، سهمت رو پرداختن � ...
🔸 معادل فارسی: سریع در کشیدن اسلحه / واکنش سریع داشتن / تیز و آماده بودن در زبان محاوره ای: زود واکنش نشون دادن، آماده ی پاسخ بودن، سریع العمل بودن ...
🔸 معادل فارسی: مثل آب حرکت کردن / نرم و روان بودن / با انعطاف پیش رفتن در زبان محاوره ای: نرم و بی دردسر جلو رفتن، با شرایط هماهنگ شدن، بی تنش حرکت ...
🔸 معادل فارسی: سریع فهمیدن / زود گرفتن مطلب / باهوش بودن در زبان محاوره ای: زود می گیره، سریع می فهمه، تیزه، یه چیزی رو فوری می گیره 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: ناگهانی تغییر جهت دادن / چرخش سریع / تصمیم گیری فوری در زبان محاوره ای: یهویی پیچیدن، فوری نظر عوض کردن، سریع تغییر دادن مسیر یا تصمی ...
🔸 معادل فارسی: مثل نی خم شدن / انعطاف پذیر بودن / در برابر سختی ها مقاومت نرم داشتن در زبان محاوره ای: خودتو با شرایط وفق دادن، قاطی نکردن، نرم برخو ...
🔸 معادل فارسی: سریع تصمیم گرفتن / در لحظه فکر کردن / واکنش سریع داشتن در زبان محاوره ای: زود جمع وجور کردن قضیه، فوری یه راه پیدا کردن، تو لحظه قاطی ...
🔸 معادل فارسی: بهتر فکر کردن / باهوش تر بودن / از نظر ذهنی غلبه کردن در زبان محاوره ای: زودتر فهمیدن، زرنگ تر بودن، با فکر جلو زدن 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: بهتر جنگیدن / شکست دادن در نبرد / در مبارزه غلبه کردن در زبان محاوره ای: جوری جنگیدن که طرف مقابل کم بیاره، قوی تر بودن تو دعوا یا رق ...
پیشی گرفتن / سریع تر حرکت کردن / عقب گذاشتن 🔹 تعاریف کاربردی: • حرکت یا رشد سریع تر از دیگری: Technology continues to outpace regulation. فناوری ...
🔸 معادل فارسی: تقسیم بندی تمرینات به سه بخش: فشار، کشش، و پاها در زبان محاوره ای: برنامه ی تمرینی سه قسمتی؛ یه روز تمرین فشار، یه روز کشش، یه روز پا ...