پیشنهاد‌های حسین کتابدار (٢٤,٢٩٩)

بازدید
١٥,٩٨٣
تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: موفقیت تضمینی / حرکت بی چون وچرا در زبان محاوره ای: موفقیت حتمی، برد مسلم، کار راحت و قطعی 🔸 تعریف ها: 1. ( ورزشی – بسکتبال ) : ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: حقه ی سریع / کلک فوری / فریب ناگهانی در زبان محاوره ای: یه کلک زد، یه حقه درآورد، یه حرکت ناجوانمردانه 🔸 تعریف ها: 1. ( اصطلاحی – ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: حقه ی اعتماد / فریب اعتماد / بازی روانی برای کلاه برداری در زبان محاوره ای: کلاه برداری با جلب اعتماد، نقشه ی فریبنده، بازی روانی 🔸 ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: حقه ی کلاه برداری / بازی فریب در زبان محاوره ای: کلاه برداری حرفه ای، بازی گول زننده، نقشه ی فریبنده 🔸 تعریف ها: 1. ( اصطلاحی – ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: دوچهره / دورو / خائن / فریب کار در زبان محاوره ای: آدم دورو، کسی که پشتت حرف می زنه، خائن، کلک باز 🔸 تعریف ها: 1. ( شخصیتی – منفی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: فریب کار / حیله گر / بازی دهنده / کنترل گر در زبان محاوره ای: کلک باز، حقه باز، آدم فریب، کسی که با زرنگی دیگران رو بازی می ده 🔸 تع ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ۱. شارپی / ماژیک دائمی ۲. فرد متقلب / شرط بند حرفه ای ( در زبان محاوره ای ) در زبان محاوره ای: ماژیک ضدآب، قلم شارپی، آدم حقه باز، ش ...

پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: به هیچ قیمتی / تحت هیچ شرایطی / حتی اگه همه ی دنیا رو بدن در زبان محاوره ای: عمراً، محاله، حتی اگه همه ی چای دنیا رو بدن، بازم نه 🔸 ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: در سراسر / در تمام مدت / در همه جا / در طول در زبان محاوره ای: همه جا، تو کل مدت، از اول تا آخر، همه جای کشور 🔸 تعریف ها: 1. ( غی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: در سراسر کشور / در تمام نقاط کشور / از شرق تا غرب کشور در زبان محاوره ای: همه جا، تو کل کشور، از این سر تا اون سر 🔸 تعریف ها: 1. ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: به صورت عرضی / در تقاطع / در چهارراه / در نقطه ی برخورد مسیرها در زبان محاوره ای: از بغل، ضربدری، وسط راه، سر دوراهی 🔸 تعریف ها: 1. ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اَثوُرت 🔸 معادل فارسی: به صورت عرضی / از یک طرف به طرف دیگر / در تقاطع با / برخلاف در زبان محاوره ای: عرضی، از بغل، تو راه، خلاف جهت، سد راه 🔸 تعر ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: به صورت عرضی / به شکل ضربدری / در جهت مخالف / به صورت متقاطع در زبان محاوره ای: از بغل، عرضی، به صورت ضربدری، از کنار 🔸 تعریف ها: 1 ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: گل لطیف / گل ظریف / نماد لطافت در زبان محاوره ای و استعاری: آدم حساس، شکننده، لطیف، زودرنجه 🔸 تعریف ها: 1. ( توصیفی – گیاه شناسی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ( در گلف ) : ضربه ی آغازین / شروع بازی ( محاوره ای – غیرورزشی ) : عصبانی شدن / از کوره در رفتن در زبان محاوره ای: بازی رو شروع کردن ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: به خودیِ خود / فی نفسه / ذاتاً / مستقل از عوامل بیرونی در زبان محاوره ای: خودِ اون چیز، به تنهایی، جدا از بقیه ی چیزا، خودش به تنهایی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بین / مابین / در میان / وسطِ در زبان محاوره ای: بین این و اون / وسط دو چیز / گیر افتاده بین دو حالت 🔸 تعریف ها: 1. ( ادبی – رسمی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: پایان دادن / سرکوب کردن / جمع کردن / مسکوت گذاشتن در زبان محاوره ای: درشو بذار، تمومش کن، دیگه ادامه نده، ساکتش کن 🔸 تعریف ها: 1. ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: تمام شده / به پایان رسیده / بسته شده / جمع وجور شده در زبان محاوره ای: تموم شد رفت، جمعش کردیم، دیگه کاری باهاش نداریم 🔸 تعریف ها: ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: تمام شده / به پایان رسیده / تموم شده / خلاص شده در زبان محاوره ای: تموم شد رفت، دیگه گذشت، از سرمون گذشت، خلاص شدیم 🔸 تعریف ها: 1. ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: اسکوپولامین / هیوسین در زبان محاوره ای: داروی ضد تهوع، ضد اسپاسم، آرام بخش 🔸 تعریف ها: 1. ( دارویی – ضد موسکارینی ) : دارویی با ا ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: اسکوپولامین / هیوسین در زبان محاوره ای: داروی ضد تهوع، ضد اسپاسم، آرام بخش 🔸 تعریف ها: 1. ( دارویی – ضد موسکارینی ) : دارویی با ا ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بی دردسر / بدون شلوغ کاری / راحت و ساده در زبان محاوره ای: بی دردسر، بدون دردسر و شلوغ کاری، آسون و بی زحمت 🔸 تعریف ها: 1. ( محاو ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: دقیقاً همونی که لازمه / همون چیزیه که باید باشه / عالیه برای این موقعیت در زبان محاوره ای: همون چیزیه که دنبالش بودیم، دقیقاً همینه، ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: دست انداز / مانع کوچک / مشکل موقتی / وقفه جزئی در زبان محاوره ای: یه گیر کوچیک، یه مانع سر راه، یه مشکل گذرا، یه توقف کوتاه 🔸 تعریف ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 تعریف ها: 1. ( استعاری – طنز تلخ ) : عبارتی برای اشاره غیرمستقیم به مرگ یا حذف یک شخص یا حیوان، به ویژه در مورد حیوانات خانگی مثال: “The dog got ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: مرده ست / کشته شده / جنازه اش ته آب افتاده در زبان محاوره ای: �طرفو فرستادن ته دریا�، �کشتنش و انداختنش تو آب�، �رفت پیش ماهیا�، �تم ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: سراسر بخشش / پر از سخاوت / غرق در مهربانی / بخشندگی بی حد در زبان محاوره ای: همه چی پر از محبت بود، تا دلت بخواد بخشش بود، یه عالمه ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: تا حد افراط / بیش ازاندازه / بیش ازحد لازم در زبان محاوره ای: اون قدر [صفت] هست که دیگه زیادیه، زیادی [مهربونه/بخشنده ست/دقیق ـه] 🔸 ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بیش ازحد بخشنده / بیش ازاندازه سخاوتمند / بیش ازحد مهربان در زبان محاوره ای: اون قدر خوبی می کنه که گاهی به ضررش تموم می شه، زیادی دل ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: جبران لطف با انتقال آن به دیگران / لطف را به دیگری رساندن / زنجیره ی نیکی در زبان محاوره ای: اگه یکی بهت خوبی کرد، به جاش به یه نفر د ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مِلَنکالیک 🔸 معادل فارسی: اندوهگین / غم زده / افسرده حال / سوداوی در زبان محاوره ای: دل گرفته، غم تو دلشه، حالش گرفته ست، یه جور غمِ بی دلیل داره � ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: تراژیکومیک / تراژیک - کُمیک / غم خنده دار / تلخ و شیرین در زبان محاوره ای: غم انگیز و خنده دار با هم، هم گریه داره هم خنده، تلخ و شیر ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: باشه / حله / قطعی شد / انجام می دیم / رو چشم / تأیید شد در زبان محاوره ای: �اوکیه�، �حسابش با من�، �قولش رو بده�، �بزن بریم�، �قبوله ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: مسئولیت را بر عهده ی کسی گذاشتن / طرف را موظف دانستن / بار مسئولیت را روی کسی انداختن در زبان محاوره ای: انداختن مسئولیت گردن کسی، گف ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: پاسخگو دانستن / مسئول دانستن / پاسخگو نگه داشتن در زبان محاوره ای: مسئول دونستن، جواب پس کردن، طرفو مسئول دونستن 🔸 تعریف ها: 1. ( ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 تعریف ها: 1. ( طنزآمیز – استعاری ) : توصیف کاری که بسیار ساده و بدون مقاومت انجام می شه مثال: Winning that game was like stealing candy from a b ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: در حال گسترش / در حال تکثیر / در حال افزایش سریع در زبان محاوره ای: داره زیاد می شه، داره پخش می شه، داره رشد می کنه 🔸 تعریف ها: 1. ...

پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: قول شرف می دم / قسم می خورم / به جونم قسم / قسم می خورم راست می گم در زبان محاوره ای: قول می دم، قسم به جونم، قسم می خورم که راست می ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: قولم قولِه / حرفم سندِه / پای حرفم وایسادم در زبان محاوره ای: قول دادم، حرفم حرفه، پای حرفم هستم 🔸 تعریف ها: 1. ( قول – تعهد ) : ...

پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: قول شرف می دم / قسم می خورم / با تمام وجودم قول می دم در زبان محاوره ای: قول می دم، قسم می خورم، جونم رو قسم می خورم، قسم به دُوناتا ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: دوباره برگشتن به کار / از نو شروع کردن / بازگشت به میدان در زبان محاوره ای: دوباره افتاده تو کار، برگشته سر جاش، دوباره شروع کرده 🔸 ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: دوباره گرفتن / برداشت دوم / تلاش مجدد در زبان محاوره ای: یه بار دیگه امتحان کن، برداشت دوم، دوباره بگیر 🔸 تعریف ها: 1. ( سینمایی – ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: On time: سر وقت / دقیقاً طبق برنامه In time: به موقع / قبل از اینکه دیر بشه در زبان محاوره ای: آن تایم: دقیق سر ساعت رسید این تایم: ب ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: مرخصی گرفتن به بهانه ی مریضی / خود را به مریضی زدن / مرخصی الکی گرفتن در زبان محاوره ای: خودشو زده به مریضی، پیچوند، الکی مرخصی گرفت ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: فرار کردن / در رفتن / در رفتن بدون پرداخت / پیچوندن در زبان محاوره ای: زد به چاک، در رفت، یواشکی پیچوند، حسابو نداد و رفت 🔸 تعریف ه ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: تقسیم بار مسئولیت / کمک کردن در انجام کار / هم دوش شدن در زبان محاوره ای: بارو تنهایی نکش، بذار بقیه هم کمک کنن، با هم انجامش بدیم � ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: پول دادن / پرداخت کردن ( به ویژه با اکراه یا اجبار ) در زبان محاوره ای: پول رو رو کردن، مجبور شدن پول بدهی رو بدی، سهمت رو پرداختن � ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: سریع در کشیدن اسلحه / واکنش سریع داشتن / تیز و آماده بودن در زبان محاوره ای: زود واکنش نشون دادن، آماده ی پاسخ بودن، سریع العمل بودن ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: مثل آب حرکت کردن / نرم و روان بودن / با انعطاف پیش رفتن در زبان محاوره ای: نرم و بی دردسر جلو رفتن، با شرایط هماهنگ شدن، بی تنش حرکت ...