پیشنهادهای احمد. ع. معینی (١,١٧٠)
یک چشم کور یک چشم تا نباشی هم چو ابلیس اعوری نیم بیند نیم نی چون ابتری ✏ �مولانا�
صاحب حرفه فن ورز پیشه ور استاد کار طبع تیز دوربین محترف چون خر پیرش ببین آخر خرف ✏ �مولانا�
سر انگشتان نوک انگشتان بس انامل رشک استادان شده در صناعت عاقبت لرزان شده ✏ �مولانا�
نابایسته ناشایسته نامناسب غیر ضروری زان عمامهٔ زفت نابایست او ماند یک گز کهنه ای در دست او ✏ �مولانا�
دزد جیب بر راهزن در ره تاریک مردی جامه کن منتظر استاده بود از بهر فن ✏ �مولانا�
ابقا کردن برجای گذاشتن زنده گذشتن بهر استبقای حیوان چند روز نام آن کردند این گیجان رموز ✏ �مولانا�
حقوق نفقه معاش مقرری گفت شاهنشه جرااش کم کنید ور بجنگد نامش از خط بر زنید عقل او کم بود و حرص او فزون چون جرا کم دید شد تند و حرون ✏ �مولانا�
رهبر قائد زعیم امام پیشوا بزرگ نه تو گفتی قاید اعمی به راه ؟ صد ثواب و اجر یابد از اله ؟ ✏ �مولانا�
مگذار نگذار هین بمگذار ای شفا رنجور را تو ز خشم کر عصای کور را ✏ �مولانا�
خالص بدون هر آلایشی بدون هر ناخالصی ره شناسی می بباید با لُباب هر رهی را خاصه اندر راه آب ✏ �مولانا�
مشعشع تابان پرنور درخشان هین مشو پنهان ز ننگ مدعی که تو داری شمع وحی شعشعی ✏ �مولانا�
رسوایی بدنامی آنچ منصب می کند با جاهلان از فضیحت کی کند صد ارسلان ✏ �مولانا�
خلاصی رهایی آراستگی خویش ابله کن تبع می رو سپس رستگی زین ابلهی یابی و بس ✏ �مولانا�
غره مغرور غفلت زده غافل مغفول تو چه دانی ای غرارهٔ پر حسد منت او را خدا هم می کشد ✏ �مولانا�
بلند استوار محکم قوی که برآیم بر سر کوه مشید منت نوحم چرا باید کشید ✏ �مولانا�
شناگری بلد بودن فن شنا زیرکی سباحی آمد در بحار کم رهد غرقست او پایان کار ✏ �مولانا�
مکروهی چیزی مورد اکراه آن چنان خوش کس رود در مکرهی کس چنان رقصان دود در گم رهی ✏ �مولانا�
رنگرز هستم رنگ ساز هستم روشنی بخش رنگ رنگ تست صباغم توی اصل جرم و آفت و داغم توی ✏ �مولانا�
بر افراخت برپا کرد نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت نه لوای مکر و حیلت بر فراخت ✏ �مولانا�
نابودی ویرانی خرابی پس که هدم مسجد ما بی گمان نبود الا بعد مرگ ما بدان ✏ �مولانا�
همی توانی می توانی زان همی تانی بدادن تن به کار که بپوشید از تو عیبش کردگار ✏ �مولانا�
متمرکز بر چیزی دقیق شدن در کاری یا بر چیزی عقل مازاغ است نور خاصگان عقل زاغ استاد گور مردگان ✏ �مولانا�
عالم دانشمند علم آموز دفن کردش پس بپوشیدش به خاک زاغ از الهام حق بد علم ناک ✏ �مولانا�
موی شکاف دقیق ریزبین گرچه اندر مکر موی اشکاف بد هیچ پیشه رام بی استا نشد ✏ �مولانا�
مر این که منه آن سر مرین سر زیر را هین مکن سجده مرین ادبار را ✏ �مولانا�
سم ما ببوش و عارض و طاق و طرنب سر کجا که خود همی ننهیم سنب ✏ �مولانا�
خود نمایی طاق و طرنب ما ببوش و عارض و طاق و طرنب سر کجا که خود همی ننهیم سنب ✏ �مولانا�
گدایی کردن چیزی خواستن از کسی هیچ دیوانهٔ فلیوی این کند بر بخیلی عاجزی کدیه تند ✏ �مولانا�
حاکم قاضی زورمند چیره قوی صد هزاران عاقل اندر وقت درد جمله نالان پیش آن دیان فرد ✏ �مولانا�
تنگ دستی نیازمندی فقر و فاقه بعد سالی چند بهر رزق و کشت شاعر از فقر و عَوَز محتاج گشت ✏ �مولانا�
پوز دهان گرادگرد دهان از چنو شاعر نس از تو بحردست ده هزاری که بگفتم اندکست ✏ �مولانا�
غره کردن گول زدن مکر نمودن کودکان را حرص می آرد غرار تا شوند از ذوق دل دامن سوار ✏ �مولانا�
نارس خام و نپخته بی عقل غوله ای را که بر آرایید غول پخته پندارد کسی که هست گول ✏ �مولانا�
پنهان آتش زیر خاکستر آن سیاهی فحم در آتش نهان چونک آتش شد سیاهی شد عیان ✏ �مولانا�
جویدن لقمه خوائیدن لقمه چون روان باشی روان و پای نی می خوری صد لوت و لقمه خای نی ✏ �مولانا�
بودیعه سپرده شده به امانت داده شده سپردن چیزی به کسی تو بکردی او بکردی مودعه زانک ارض الله آمد واسعه ✏ �مولانا�
زهرآگین مسموم زهردار سمی لیک زین شیرین گیای زهرمند ترک کن تا چند روزی می چرند ✏ �مولانا�
هیمنه جاه و جلال شکوه طنین موج طوفان هم عصا بد کو ز درد طنطنهٔ جادوپرستان را بخورد ✏ �مولانا�
ترس و سرگشتگی حیرانی در نظاره صید و صیادی شه کرده ترک صید و مرده در وله ✏ �مولانا�
رضیع م شیر دادن به طفل دایه طفل مادر رضاعی گفت احمد را رضیعم معتمد پس بیاوردم که بسپارم به جد ✏ �مولانا�
موضعی در مسجدالحرام مابین در کعبه و مقام ابراهیم چون همی آورد امانت را ز بیم شد به کعبه و آمد او اندر حطیم ✏ �مولانا�
کسیکه حلقه در را بصدا در می آورد کسیکه دق الباب می کند گدایی که در میزند برای گدایی کردن پس مثال تو چو آن حلقه زنیست کز درونش خواجه گوید خواجه نیست ...
کسی که دق الباب می کند کسی که حلقه در را بصدا در می آورد گدا سائل درخواست کننده چیزی از صاحبخانه حلقه زن زین نیست دریابد که هست پس ز حلقه بر ندارد ه ...
زنده کردن زنده گردانیدن حجت انکار شد انشار تو از دوا بدتر شد این بیمار تو ✏ �مولانا�
زشت پلید بدجنس بدهیکل تنفر کز کجا آوردمت ای بدنیت که از آن آید همی خفریقیت ✏ �مولانا�
جمع وصل وصل کردن متصل نمودن پیوند دادن خرده کاری بود و تفریقش خطر هم چو اوصال بدن با همدگر ✏ �مولانا�
شرط ها جمع شرط نشانه ها علائم کبک جنگی را بیاموزان تو صلح مر خروسان را نما اشراط صبح ✏ �مولانا�
نابردباری بی تحملی ناشکیبایی ناحمولی انبیا از امر دان ورنه حمالست بد را حلمشان ✏ �مولانا�
جنگ و جدل کردن نزاع نمودن پیکار نمودن لیک در شیخ آن گله ز آمر خداست نه پی خشم و ممارات و هواست ✏ �مولانا�
جان شناس لیک گفتم ناس من نسناس نی ناس غیر جان جان اشناس نی ✏ �مولانا�