پیشنهادهای احمد. ع. معینی (١,١٧٠)
نتوانی نمی توانی تو نتانی ابروی من ساختن چون توانی جان من بشناختن ✏ �مولانا�
بیهوشی جهالت نادانی بی عقلی عقل را باشد وفای عهدها تو نداری عقل رو ای خربها ✏ �مولانا�
نرم گذشتن کسی یا چیزی از کمی عقل پروانهٔ خسیس یاد نارد ز آتش و سوز و حسیس ✏ �مولانا�
مکتوم پنهان پوشیده مخفی بعد از آن گفتش که در جسمم کتیم ده درمسنگست یک در یتیم ✏ �مولانا�
حذر کننده احتیاط کننده ترسیده سینه را پا ساخت می رفت آن حذور از مقام با خطر تا بحر نور ✏ �مولانا�
بدخوی تندخوی سرکش یاغی درشت گوی از پی سوراخ بینی رست گل بو وظیفهٔ بینی آمد ای عتل ✏ �مولانا�
طهارت گرفتن تطهیر کردن موضع بول و غایط شستن محل ادرار و مدفوع چونک استنجا کنی ورد و سخن این بود یا رب تو زینم پاک کن ✏ �مولانا�
مقدرات توانایی قدرت داشتن گفت با اینها ندارم مشورت که یقین سستم کنند از مقدرت ✏ �مولانا�
شگرف بزرگ عالی خوب قصهٔ آن آبگیرست ای عنود که درو سه ماهی اشگرف بود ✏ �مولانا�
به وزن یک دانه جو هم وزن یک جو خرده وزن وآن خری کز عقل جوسنگی نداشت خود نبودش عقل و عاقل را گذاشت ✏ �مولانا�
به وزن جو هم وزن جو وزن خیلی کم و اندک وآن خری کز عقل جوسنگی نداشت خود نبودش عقل و عاقل را گذاشت ✏ �مولانا�
تاریک تر خاموش تر کو ز شب مظلم تر و تاری ترست لیک خفاش شقی ظلمت خرست ✏ �مولانا�
جای امن کمین گاه مخفیگاه محل پنهان شدن تا نیاید بر ولا ناگه بلا ترس ترسان رو در آن مکمن هلا ✏ �مولانا�
پشگل فضولات حیوانات سرگین بعر را ای گنده مغز گنده مخ زیر بینی بنهی و گویی که اخ ✏ �مولانا�
گمراه شده به بی راهه رفته گم گشته وحشتت هم چون موکل می کشد که بجو ای ضال منهاج رشد ✏ �مولانا�
گریختن گریزگاه در رفتن رها شدن ترک کردن گر نبودی حبس دنیا را مناص نه بدی وحشت نه دل جستی خلاص ✏ �مولانا�
دروغ گویی حیله گری نیرنگ بازی از تکبر جمله اندر تفرقه مرده از جان زنده اند از مخرقه ✏ �مولانا�
یورتمه رفتن اسب سکسکانید از دمم یرغا روید تا یواش و مرکب سلطان شوید ✏ �مولانا�
رام کردن آموختن ریاضت دادن اصلاح کردن نفسها را تا مروض کرده ام زین ستوران بس لگدها خورده ام ✏ �مولانا�
دزدی راهزنی جیب بری غارت شهر پر دزدست و پر جامه کنی خواه شحنه باش گو و خواه نی ✏ �مولانا�
میازار نیازار اذیت نکن دوست را مازار از ما و منت تا نگردد دوست خصم و دشمنت ✏ �مولانا�
نگهبانی پاسبانی حراست کردن حارسی از گرگ جستن شرط نیست جستن از غیر محل ناجستنیست ✏ �مولانا�
بی شک به یقین بی گمان مطمئنا رو کسی جو که ترا او هست دوست دوست بهر دوست لاشک خیرجوست ✏ �مولانا�
جوشیدن آب از چشمه بر آمدن آب از چاه جوشش علم و کمال از فرد عالم ور ره نبعش بود بسته چه غم کو همی جوشد ز خانه دم به دم ✏ �مولانا�
بخشندگی ام دست و دلبازیم عقل دشنامم دهد من راضیم زانک فیضی دارد از فیاضیم ✏ �مولانا�
رسوایی فضاحت مفتضح شدن رسوا شدن از گر آن احمقان طوفان نوح کرد ویران عالمی را در فضوح ✏ �مولانا�
شناعت کردن بد گفتن ناسزا گفتن سرزنش کردن زشتی نمودن نامهٔ دیگر نوشت آن بدگمان پر ز تشنیع و نفیر و پر فغان ✏ �مولانا�
خوب رو زیبا رخسا زیبا چهره خوشگل آن دگر را خواند هم آن خوب خد هم نداد او را جواب و تن بزد ✏ �مولانا�
برآمده شده قلمبیده شده ورآمده شده توی بر تو برف ها هم چون علَم قُبّه قُبّه دید و شد جانش به غم ✏ �مولانا�
کودکان اطفال بچه ها هم چو فرعونی که موسی هشته بود طفلکان خلق را سر می ربود ✏ �مولانا�
یار باوفا یار همراه یار مهربان دوست خوب ظن مبر بر دیگری ای دوستکام آن مکن که می سگالید آن غلام ✏ �مولانا�
مرو مشو حرکت نکن باد بر تخت سلیمان رفت کژ پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ هشت بارش راست کرد و گشت کژ گفت تاجا چیست آخر کژ مغژ ✏ �مولانا�
نامه رسان نامه بر پیک پیام رسان کای عجب چونم نداد آن شه جواب یا خیانت کرد رقعه بر ز تاب ✏ �مولانا�
پیراهن جامه لباس پیرهن در مصر رهن یک حریص پر شده کنعان ز بوی آن قمیص ✏ �مولانا�
عادت نداریم دوست نداریم خو نداریم ای جمال مهتری که لب ما خشک و تو تنها خوری ✏ �مولانا�
آب یخ آب سرد یخ آب کوزه ای کو از یخابه پر بود چون عرق بر ظاهرش پیدا شود ✏ �مولانا�
نام یک مکان است بوی خوش آمد مر او را ناگهان در سواد ری ز سوی خارقان ✏ �مولانا�
مورد سرزنش قرار گرفته طعنه زده شده رانده شده دیو دزدانه سوی گردون رود از شهاب محرق او مطعون شود ✏ �مولانا�
نقد کنندگان منتقدین انتقاد کنندگان در میان ناقدان زرقی متن با محک ای قلب دون لافی مزن ✏ �مولانا�
یاوه بیهوده سخن بی ارزش چرت گویی چرند گفتن گل شکر خوردم همی گویی و بوی می زند از سیر که یافه مگوی ✏ �مولانا�
دروغ نگو لاف نزن تو ملاف از مشک کان بوی پیاز از دم تو می کند مکشوف راز ✏ �مولانا�
دروغزن دروغگو لاف زن بوی سر بد بیاید از دمت وز سر و رو تابد ای لافی غمت ✏ �مولانا�
لاف زدن بیهوده دروغ گفتن ادعای نادرست کو نشان پاک بازی ای ترش بوی لاف کژ همی آید خمش ✏ �مولانا�
بشارت دادن مژده دادن صد کراهت در درون تو چو خار کی بود انده نشان ابتشار ✏ �مولانا�
نام درختی خوش بو است که صندل هم گفته میشود هر هلاک امت پیشین که بود زانک چندل را گمان بردند عود ✏ �مولانا�
شعبده بازی گیج کردن سرگشته نمودن گفت موسی سحر هم حیران کنیست چون کنم کین خلق را تمییز نیست ✏ �مولانا�
جویدن نیشکر کنایه از کار کم اهمیت بعد شکر کلک خایی چون کند بعد سلطانی گدایی چون کند ✏ �مولانا�
جذب نمودن بخود کشیدن طلب کردن معدهٔ خر که کشد در اجتذاب معدهٔ آدم جذوب گندم آب ✏ �مولانا�
نکوهیده بد ناپسند زشت هست موسی پیش قبطی بس ذمیم هست هامان پیش سبطی بس رجیم ✏ �مولانا�
عاقبت نگر عاقبت اندیش عاقبت بین فضل مردان بر زن ای حالی پرست زان بود که مرد پایان بین ترست ✏ �مولانا�