پیشنهادهای احمد. ع. معینی (١,١٧٠)
خنده رو بشاش خندان بسیم همیشه تبسم بر صورت شکفته
تهیدست بی چیز ندار فقیر عاقل اول بیند آخر را بدل اندر آخر بیند از دانش مقل ✏ �مولانا�
پاره های نان غذای فقیرانه غذای ارزان خوراک کم بها پاره های نان و لالنگ و طعام در میان کوی یابد خاص و عام ✏ �مولانا�
رهایی یافتن رها شدن آسوده شدن در رفتن زود استر را فروشید آن حریص یافت از غم وز زیان آن دم محیص ✏ �مولانا�
ستاره شناس پیشگو فال بین آینده نگر منجم اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست کور اخترگوی و محرومی ز راست ✏ �مولانا�
شادمان خوشحال در طرب گندم و جو را و باقی حبوب می توانی خورد و من نه ای طروب ✏ �مولانا�
ناتمام ناقص فقیر بی چیز تهیدست فقر ازین رو فخر آمد جاودان که به تقوی ماند دست نارسان ✏ �مولانا�
رسول قاصد پیک فرستاده پیام رسان گفت حق آموخت آنگه جبرئیل در بیان با جبرئیلم من رسیل ✏ �مولانا�
مانند بدر مانند ماه کامل درخشان پرنور نورانی این یکی بدریست می آید ز دور می زند بر نور روز از روش نور ✏ �مولانا�
1_عورت زن 2_شرح داده شده تشریح شده بیان شده توضیح داده شده مشروح شده مستحق شرح را سنگ و کلوخ ناطقی گردد مشرح با رسوخ ✏ �مولانا�
نصرت دهنده یاری دهنده ناصر بودن کمک کننده لاجرم هر دو مناصر آمدند هر دو خوش رو پشت همدیگر شدند ✏ �مولانا�
وجب فاصله انگشت شست تا انگشت کناره که گروهی را زبون کرد او بسحر من نیایم جانب او نیم شبر ✏ �مولانا�
مشک آب ظرف چرمی برای حمل آب بنده ای می شد سیه با اشتری راویه پر آب چون هدیه بری ✏ �مولانا�
شن زار ریگ زار تپه ماسه ای رحمش آمد گفت هین زوتر روید چند یاری سوی آن کثبان دوید سوی کثبان آمدند آن طالبان بعد یکساعت بدیدند آنچنان ✏ �مولانا�
یاری کننده فریاد رس یاری دهنده هوادار ناگهانی آن مغیث هر دو کون مصطفی پیدا شد از ره بهر عون ✏ �مولانا�
شکم شکمبه معده بطن آن دل مردی که از زن کم بود آن دلی باشد که کم ز اشکم بود ✏ �مولانا�
دستار ستارخوان پارچه میزری چه بود اگر او گویدم در رو اندر عین آتش بی ندم ✏ �مولانا�
پاک شده تمیز شده قوم گفتند ای صحابی عزیز چون نسوزید و منقی گشت نیز ✏ �مولانا�
جمع وسخ چرک ها پلیدیها کثیفی ها بعد یکساعت بر آورد از تنور پاک و اسپید و از آن اوساخ دور ✏ �مولانا�
دستارخوان دستمال سفره پیش بند جمله مهمانان در آن حیران شدند انتظار دود کندوری بدند ✏ �مولانا�
سفره دستمال سفره او حکایت کرد کز بعد طعام دید انس دستارخوان را زردفام گفت زانک مصطفی دست و دهان بس بمالید اندرین دستارخوان ✏ �مولانا�
چشم داشت امید تمنا انتظار داعی هر پیشه اومیدست و بوک گرچه گردنشان ز کوشش شد چو دوک بامدادان چون سوی دکان رود بر امید و بوک روزی می دود بوک روزی نبو ...
قفس آتشدان چند کوبیم آهن سردی ز غی در دمیدن در قفض هین تا بکی ✏ �مولانا�
کنیزک کلفت پیشخدمت زن طاس و مندیل و گل از التون بگیر تابه گرمابه رویم ای ناگزیر ✏ �مولانا�
لنگ دستار دستمال عمامه طاس و مندیل و گل از التون بگیر تابه گرمابه رویم ای ناگزیر ✏ �مولانا�
غلام نوکر پیشخدمت بنده میر شد محتاج گرمابه سحر بانگ زد سنقر هلا بردار سر بود سنقر سخت مولع در نماز گفت ای میر من ای بنده نواز ✏ �مولانا�
مکر کننده حیله گر مکار نیرنگ باز زین سبب بد که اهل محنت شاکرند اهل نعمت طاغیند و ماکرند ✏ �مولانا�
دام تله قفس مسجد طاعاتشان پس دوزخست پای بند مرغ بیگانه فخست ✏ �مولانا�
فال شوم پیش بینی بد تفسیر بد تو همی گویی خمش کن زین مقال که زیان ماست قال شوم فال ✏ �مولانا�
ملامت کردن نکوهش کردن تو بگویی فال بد چون می زنی پس تو ناصح را مثم می کنی ✏ �مولانا�
بپر بلند شو فعل امر جهیدن تو بگویی فال بد چون می زنی فال چه بر جه ببین در روشنی ✏ �مولانا�
فعل امر جهیدن بپر از جای بلند شو مهربانی مر ترا آگاه کرد که بجه زود ار نه اژدرهات خورد ✏ �مولانا�
خوب مرغوب بدرد بخور مفید در مثال قصه و فال شماست در غم انگیزی شما را مشتهاست ✏ �مولانا�
نکوهیده مکروه زشت ناپسند قبیح هر کجا افسانهٔ غم گستریست هر کجا آوازهٔ مستنکریست ✏ �مولانا�
ابریق کوزه لوله دار در گلستان عدم چون بی خودیست مستی از سغراق لطف ایزدیست ✏ �مولانا�
استسقا آب خوردن تشنگی زیاد آب آوردن شکم لاجرم آماس گیرد دست و پا تشنگی را نشکند آن استقا ✏ �مولانا�
با دو رفتن بحالت دویدن حرکت کردن چونک جفتی را بر خود آورم آید آن را جفتش دوانه لاجرم ✏ �مولانا�
جمع پیل پیلان جمع فیل فیل ها پیل خود چه بود که سه مرغ پران کوفتند آن پیلکان را استخوان ✏ �مولانا�
کافور زدن به میت تا خوشبو شود بنگرید ای مردگان بی حنوط در سیاستگاه شهرستان لوط ✏ �مولانا�
پرده حجاب کوه بر خود می شکافد صد شکاف آفتابی از کسوفش در شغاف ✏ �مولانا�
شب اول ماه قمری از سر که بانگ زد خرگوش زال سوی پیلان در شب غرهٔ هلال ✏ �مولانا�
نان کلوچه نان قندی سگ کلیچه کوفتی در زیر پا تخمه بودی گرگ صحرا از نوا ✏ �مولانا�
زنبیل سبد سله بر سر در درختستانشان پر شدی ناخواست از میوه فشان ✏ �مولانا�
لباس جامه پوشش چون نباشد طفل را دانش دثار گریه و خنده ش ندارد اعتبار ✏ �مولانا�
پیروی کننده دنبال کسی رفتن تعقیب کننده با چنین گبزی و هفت اندام زفت از شکاف در برون جستند و رفت ✏ �مولانا�
ریسمان طناب نخ بند مرغ مردهٔ خشک وز زخم کلاغ استخوانها زار گشته چون پناغ ✏ �مولانا�
بدکاره بی حیا وآن دگر عور و برهنه لاشه باز لیک دامنهای جامهٔ او دراز ✏ �مولانا�
کاسه گلی کاسه سفالی بود شهری بس عظیم و مه ولی قدر او قدر سکره بیش نی ✏ �مولانا�
مودت حب دوستی خواندم آن را بر دل احمق به ود صد هزاران بار و درمانی نشد ✏ �مولانا�
ماوا منزلگاه محل فرود محل نزول گفت آری گفت آن شه نیستی که فسون غیب را ماویستی ✏ �مولانا�