پیشنهاد‌های احمد. ع. معینی (١,١٧٠)

بازدید
٣٨٨
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خنده رو بشاش خندان بسیم همیشه تبسم بر صورت شکفته

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

تهیدست بی چیز ندار فقیر عاقل اول بیند آخر را بدل اندر آخر بیند از دانش مقل ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پاره های نان غذای فقیرانه غذای ارزان خوراک کم بها پاره های نان و لالنگ و طعام در میان کوی یابد خاص و عام ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رهایی یافتن رها شدن آسوده شدن در رفتن زود استر را فروشید آن حریص یافت از غم وز زیان آن دم محیص ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ستاره شناس پیشگو فال بین آینده نگر منجم اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست کور اخترگوی و محرومی ز راست ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شادمان خوشحال در طرب گندم و جو را و باقی حبوب می توانی خورد و من نه ای طروب ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ناتمام ناقص فقیر بی چیز تهیدست فقر ازین رو فخر آمد جاودان که به تقوی ماند دست نارسان ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رسول قاصد پیک فرستاده پیام رسان گفت حق آموخت آنگه جبرئیل در بیان با جبرئیلم من رسیل ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مانند بدر مانند ماه کامل درخشان پرنور نورانی این یکی بدریست می آید ز دور می زند بر نور روز از روش نور ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1_عورت زن 2_شرح داده شده تشریح شده بیان شده توضیح داده شده مشروح شده مستحق شرح را سنگ و کلوخ ناطقی گردد مشرح با رسوخ ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نصرت دهنده یاری دهنده ناصر بودن کمک کننده لاجرم هر دو مناصر آمدند هر دو خوش رو پشت همدیگر شدند ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وجب فاصله انگشت شست تا انگشت کناره که گروهی را زبون کرد او بسحر من نیایم جانب او نیم شبر ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مشک آب ظرف چرمی برای حمل آب بنده ای می شد سیه با اشتری راویه پر آب چون هدیه بری ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شن زار ریگ زار تپه ماسه ای رحمش آمد گفت هین زوتر روید چند یاری سوی آن کثبان دوید سوی کثبان آمدند آن طالبان بعد یکساعت بدیدند آنچنان ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یاری کننده فریاد رس یاری دهنده هوادار ناگهانی آن مغیث هر دو کون مصطفی پیدا شد از ره بهر عون ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکم شکمبه معده بطن آن دل مردی که از زن کم بود آن دلی باشد که کم ز اشکم بود ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دستار ستارخوان پارچه میزری چه بود اگر او گویدم در رو اندر عین آتش بی ندم ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پاک شده تمیز شده قوم گفتند ای صحابی عزیز چون نسوزید و منقی گشت نیز ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جمع وسخ چرک ها پلیدیها کثیفی ها بعد یکساعت بر آورد از تنور پاک و اسپید و از آن اوساخ دور ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دستارخوان دستمال سفره پیش بند جمله مهمانان در آن حیران شدند انتظار دود کندوری بدند ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سفره دستمال سفره او حکایت کرد کز بعد طعام دید انس دستارخوان را زردفام گفت زانک مصطفی دست و دهان بس بمالید اندرین دستارخوان ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چشم داشت امید تمنا انتظار داعی هر پیشه اومیدست و بوک گرچه گردنشان ز کوشش شد چو دوک بامدادان چون سوی دکان رود بر امید و بوک روزی می دود بوک روزی نبو ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قفس آتشدان چند کوبیم آهن سردی ز غی در دمیدن در قفض هین تا بکی ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کنیزک کلفت پیشخدمت زن طاس و مندیل و گل از التون بگیر تابه گرمابه رویم ای ناگزیر ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لنگ دستار دستمال عمامه طاس و مندیل و گل از التون بگیر تابه گرمابه رویم ای ناگزیر ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غلام نوکر پیشخدمت بنده میر شد محتاج گرمابه سحر بانگ زد سنقر هلا بردار سر بود سنقر سخت مولع در نماز گفت ای میر من ای بنده نواز ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مکر کننده حیله گر مکار نیرنگ باز زین سبب بد که اهل محنت شاکرند اهل نعمت طاغیند و ماکرند ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دام تله قفس مسجد طاعاتشان پس دوزخست پای بند مرغ بیگانه فخست ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فال شوم پیش بینی بد تفسیر بد تو همی گویی خمش کن زین مقال که زیان ماست قال شوم فال ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ملامت کردن نکوهش کردن تو بگویی فال بد چون می زنی پس تو ناصح را مثم می کنی ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بپر بلند شو فعل امر جهیدن تو بگویی فال بد چون می زنی فال چه بر جه ببین در روشنی ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فعل امر جهیدن بپر از جای بلند شو مهربانی مر ترا آگاه کرد که بجه زود ار نه اژدرهات خورد ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خوب مرغوب بدرد بخور مفید در مثال قصه و فال شماست در غم انگیزی شما را مشتهاست ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نکوهیده مکروه زشت ناپسند قبیح هر کجا افسانهٔ غم گستریست هر کجا آوازهٔ مستنکریست ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ابریق کوزه لوله دار در گلستان عدم چون بی خودیست مستی از سغراق لطف ایزدیست ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

استسقا آب خوردن تشنگی زیاد آب آوردن شکم لاجرم آماس گیرد دست و پا تشنگی را نشکند آن استقا ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

با دو رفتن بحالت دویدن حرکت کردن چونک جفتی را بر خود آورم آید آن را جفتش دوانه لاجرم ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جمع پیل پیلان جمع فیل فیل ها پیل خود چه بود که سه مرغ پران کوفتند آن پیلکان را استخوان ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کافور زدن به میت تا خوشبو شود بنگرید ای مردگان بی حنوط در سیاستگاه شهرستان لوط ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پرده حجاب کوه بر خود می شکافد صد شکاف آفتابی از کسوفش در شغاف ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شب اول ماه قمری از سر که بانگ زد خرگوش زال سوی پیلان در شب غرهٔ هلال ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نان کلوچه نان قندی سگ کلیچه کوفتی در زیر پا تخمه بودی گرگ صحرا از نوا ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنبیل سبد سله بر سر در درختستانشان پر شدی ناخواست از میوه فشان ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لباس جامه پوشش چون نباشد طفل را دانش دثار گریه و خنده ش ندارد اعتبار ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیروی کننده دنبال کسی رفتن تعقیب کننده با چنین گبزی و هفت اندام زفت از شکاف در برون جستند و رفت ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریسمان طناب نخ بند مرغ مردهٔ خشک وز زخم کلاغ استخوانها زار گشته چون پناغ ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدکاره بی حیا وآن دگر عور و برهنه لاشه باز لیک دامنهای جامهٔ او دراز ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کاسه گلی کاسه سفالی بود شهری بس عظیم و مه ولی قدر او قدر سکره بیش نی ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مودت حب دوستی خواندم آن را بر دل احمق به ود صد هزاران بار و درمانی نشد ✏ �مولانا�

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ماوا منزلگاه محل فرود محل نزول گفت آری گفت آن شه نیستی که فسون غیب را ماویستی ✏ �مولانا�