پیشنهادهای احمد. ع. معینی (١,١٦٥)
کتاب هم چو موسی نور کی یابد ز جیب سخرهٔ استاد و شاگردان کتیب ✏ �مولانا�
نسیان فراموشی از خاطر بردن لیک آن مستی شود توبه شکن منسی است این مستی تن جامه کن ✏ �مولانا�
خمیازه دهن دره کردن آنچنان که از عطسه و از خامیاز این دهان گردد بناخواه تو باز ✏ �مولانا�
قوم قبیله عشیره طایفه گروه مردم هم چنان کن زاهد اندر سال قحط بود او خندان و گریان جمله رهط ✏ �مولانا�
ساحر اسباب لهو و لعب جادو کننده زان نبی دنیات را سحاره خواند کو به افسون خلق را در چه نشاند ✏ �مولانا�
پناه خواستن دوری گزیدن پناه بردن تا رهی زین جادوی و زین قلق استعاذت خواه از رب الفلق ✏ �مولانا�
آمدن و رفتن چون در افکندت دریغ آلوده روذ دم به دم می خوان و می دم قل اعوذ ✏ �مولانا�
همخوابه هم بالین هم بستر همسر یاد آور زان ضجیع و زان فراش تا بدین حد بی وفا و مر مباش ✏ �مولانا�
جستجوکن بگرد کنکاش کن تفحص کن سوی قبله باز کاو آنجای را تا ببینی قدرت و صنع خدا ✏ �مولانا�
کابلی منسوب به کابل یک سیه دیوی و کابولی زنی گشت به شه زاده ناگه ره زنی ✏ �مولانا�
هم شان بودن هم رتبه بودن در یک سطح اجتماعی قرار داشتن دریک سطح بودن مادر شه زاده گفت از نقص عقل شرط کفویت بود در عقل نقل ✏ �مولانا�
راهها منافذ مسیرها زان همه غرها درین خانه رهست هر دو گامی پر ز کزدمها چهست ✏ �مولانا�
قطره قطره نفوذ کردن صد دریچه و در سوی مرگ لدیغ می کند اندر گشادن ژیغ ژیغ ✏ �مولانا�
مار زده مار گزیده گزیده شده نیش خورده صد دریچه و در سوی مرگ لدیغ می کند اندر گشادن ژیغ ژیغ ✏ �مولانا�
چنگ زدن آویختن وصل شدن آن یکی نسبت بدان حالت هلاک باز هم آن سوی دیگر امتساک ✏ �مولانا�
دارای طوق یا گردن بند طوق دارشده که ز شادی خواست هم فانی شدن بس مطوق آمد این جان و بدن ✏ �مولانا�
به غربت رفتن از شهر و دیار خود دور شدن جلای وطن کردن خر نبیند هیچ هندستان به خواب خر ز هندستان نکردست اغتراب ✏ �مولانا�
نگهدارنده شنونده حفظ کننده اذن مؤمن وحی ما را واعیست آنچنان گوشی قرین داعیست ✏ �مولانا�
نهان شده پنهان شده پوشاننده گرچه از یک وجه منطق کاشف است لیک از ده وجه پرده و مکنف است ✏ �مولانا�
جمع خصم دشمنان در جدال و در خصام و در ستوه گشت هنگامه بر آن دو کس گروه ✏ �مولانا�
باران ها جمع باران فلسفیی گفت چون دانی حدوث حادثی ابر چون داند غیوث ✏ �مولانا�
فعل نهی از مصدر گزیدن به معنی گاز نگیر پس به دندان بی گناهان را مگز فکر کن از ضربت نامحترز ✏ �مولانا�
جمع حله البسه لباسها حلیه ها زیورها پیرایه ها یا کند آب دهانت را عسل که بگویی که بهشتست و حلل ✏ �مولانا�
ازبین بردن ازبیخ برکندن ریشه کن کردن نابود نمودن چون زمین دانیش دانا وقت خسف در حق قارون که قهرش کرد و نسف ✏ �مولانا�
استوار ایمن در حصن نیل را بر قبطیان حق خون کند سبطیان را از بلا محصون کند ✏ �مولانا�
ترسان مرعوب هراسان ترسیده خوف زده رو به شهر آورد سیل بس مهیب اهل شهر افغان کنان جمله رعیب ✏ �مولانا�
افتان و خیزان بحالت خزیده رفتن گر ازین دولت نتازی خز خزان این بهارت را همی آید خزان ✏ �مولانا�
جمع مغرب سرزمین های غربی از مشارق وز مغارب بی لجاج سوی تو آرند سلطانان خراج ✏ �مولانا�
جمع مشرق سرزمین های شرقی از مشارق وز مغارب بی لجاج سوی تو آرند سلطانان خراج ✏ �مولانا�
1_نفت مشتقات نفت 2_نیافتی هین کمالی دست آور تا تو هم از کمال دیگران نفتی به غم ✏ �مولانا�
پایین پست بی مایه کم مایه غژغژان آمد به سوی طفل طفل وا رهید او از فتادن سوی سفل ✏ �مولانا�
پاره کردن دریدن چاک دادن جر دادن دل همی گوید خموش و هوش دار ورنه درانید غیرت پود و تار ✏ �مولانا�
منقار نوک پرنده تا بمالد در پر و منقال خویش گر دهد دستوریش آن خوب کیش ✏ �مولانا�
شوربا سوپ آش از غضب شربای سوزان بر سرش زن فرو ریزد شود کل مغفرش ✏ �مولانا�
آسیه باز گفت او این سخن با ایسیه گفت جان افشان برین ای دل سیه ✏ �مولانا�
سبیل سبال موی پشت لب مردان سبلت تو تیزتر یا آن عاد که همی لرزید از دمشان بلاد ✏ �مولانا�
سبیل شارب سبلت موی پشت لب مردان تو هلا در بندها را سخت بند چندگاهی بر سبال خود بخند ✏ �مولانا�
نسل دار شدن فرزند دار شدن فرزند آوردن چون بگیری شه رهی که ذوالجلال بر گشادست از برای انتسال ✏ �مولانا�
درخشیدن نورانی بودن درخشش وآن طبیب و آن منجم در لمع دید تعبیرش بپوشید از طمع ✏ �مولانا�
وقایع حوادث پیشامدها رخدادها واقعات سهمگین از بهر این گونه گونه می نمودت رب دین ✏ �مولانا�
وقایعی پیشامدهایی رخدادهایی واقعاتی دیده بودی پیش ازین که خدا خواهد مرا کردن گزین ✏ �مولانا�
رنج کشیدن سختی بردن بزحمت افتادن آتش نمرود را گر چشم نیست با خلیلش چون تجشم کردنیست ✏ �مولانا�
حیله گر متقلب نیرنگ باز منگر از خود در من ای کژباز تو تا یکی تو را نبینی تو دوتو ✏ �مولانا�
جادوگران ساحران من به جادویان چه مانم ای وقیح کز دمم پر رشک می گردد مسیح ✏ �مولانا�
پاره شده شکافته شده برش خورده که چرا این اطلس بگزیده را بردریدی چه کنم بدریده را ✏ �مولانا�
نتوانی نمی توانی تو نتانی ابروی من ساختن چون توانی جان من بشناختن ✏ �مولانا�
بیهوشی جهالت نادانی بی عقلی عقل را باشد وفای عهدها تو نداری عقل رو ای خربها ✏ �مولانا�
نرم گذشتن کسی یا چیزی از کمی عقل پروانهٔ خسیس یاد نارد ز آتش و سوز و حسیس ✏ �مولانا�
مکتوم پنهان پوشیده مخفی بعد از آن گفتش که در جسمم کتیم ده درمسنگست یک در یتیم ✏ �مولانا�
حذر کننده احتیاط کننده ترسیده سینه را پا ساخت می رفت آن حذور از مقام با خطر تا بحر نور ✏ �مولانا�