پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٥٢)
سلاح برگرفتن ؛ مجهز شدن به سلاح. حمل کردن سلاح با خود. بدست گرفتن سلاح : غلامان را فرمودم تا همه سلاحها برگرفتند. ( مجمل التواریخ و القصص ) .
رخت جان بربستن ؛ آماده مرگ شدن. مهیای رحلت گشتن. سفر آخرت راست کردن. مردن : رخت جان بربند خاقانی از آنک دل در غمخانه بگشاده ست باز. خاقانی.
رخت برگرفتن ؛ رخت بربستن. ترک گفتن. فروگذاشتن. مهاجرت کردن : چنان تنگ آید از شوریدن بخت که بر باید گرفتش زین جهان رخت. نظامی. مرا سیلاب محنت دربدر ...
نیزه شدن ؛ سربار وطفیلی دیگری شدن. به پرروئی از دیگران چیزی ستدن.
نیزه شدن ؛ سربار وطفیلی دیگری شدن. به پرروئی از دیگران چیزی ستدن.
نیزه به کف ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( از برهان ) ( آنندراج ) .
نیزه به کف ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( از برهان ) ( آنندراج ) .
نیزه آتشین ؛ کنایه از شعاع آفتاب است در وقت طلوع و غروب. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .
نیزه آختن ؛ نیزه زدن. ( فرهنگ فارسی معین ) . نیزه کشیدن : در سواری و گوی باختن و نیزه آختن بغایت چست و چالاک بود. ( سلجوقنامه ظهیری ص 34 از فرهنگ فار ...
در کارِ . . . . . . . . . . . بودن علی در کارِ مطالعه بود که ناگهان پدرش سر رسید
در کارِ . . . . . . . . . . . علی در کارِ مطالعه بود که ناگهان پدرش سر رسید
در کارِ . . . . . . . . . . . علی در کارِ مطالعه بود که ناگهان پدرش سر رسید
رنج آزموده فرهنگ فارسی عمید ( صفت ) [قدیمی] ranj[']āz[e]mude رنج دیده؛ محنت کشیده؛ سختی دیده.
رنج آزموده فرهنگ فارسی عمید ( صفت ) [قدیمی] ranj[']āz[e]mude رنج دیده؛ محنت کشیده؛ سختی دیده.
سربه فلک کشیده
خایه کشیده. [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ دَ /دِ ] ( ن مف مرکب ) خصی کرده. اخته کرده. ( آنندراج ) . اخته. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 379 ) . مجبوب.
کشیده کمر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ک َ م َ ] ( ص مرکب ) کنایه از مستعد و آماده . ( آنندراج ) .
کشیده ریش . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) درازریش . ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . رجوع به کشیده و ترکیبات آن شود.
کشیده ریش . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) درازریش . ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . رجوع به کشیده و ترکیبات آن شود.
کشیده خاطر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ طِ ] ( ص مرکب ) آزرده دل. شکسته دل. ( آنندراج ) . رنجیده. آزرده. ( ناظم الاطباء ) .
کشیده خاطر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ طِ ] ( ص مرکب ) آزرده دل. شکسته دل. ( آنندراج ) . رنجیده. آزرده. ( ناظم الاطباء ) .
کشیده قامت ؛ بلندبالا : کشیده قامتی چون نخل سیمین دو زنگی بر سر نخلش رطب چین. نظامی.
کشیده قامت ؛ بلندبالا : کشیده قامتی چون نخل سیمین دو زنگی بر سر نخلش رطب چین. نظامی.
چشم کشیده ؛ بادامی شکل : لفظی فصیح و شیرین قدی بلند و چابک رویی لطیف و زیبا چشمی خوش و کشیده. حافظ.
شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند ...
شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند ...
شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند ...
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید شب تیره را گشت سر ناپدید. فردوسی.
سنگ قلاب. [ س َ ق ُل ْ لا ] ( اِ مرکب ) فلاخن . کلاسنگ. قلاب سنگ. قلماسنگ. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
اهل / اهالی قافله
از لا به لای . . . . . . . . .
از لا به لای . . . . . . . . .
از لا به لای . . . . . . . . .
شبگون. [ ش َ ] ( ص مرکب ) شبرنگ ، چه گون به معنی رنگ آمده است. ( برهان ) . شبرنگ. ( آنندراج ) . سیاه و تار. ( ناظم الاطباء ) : هوا زین جهان بود شبگون ...
شبگون. [ ش َ ] ( ص مرکب ) شبرنگ ، چه گون به معنی رنگ آمده است. ( برهان ) . شبرنگ. ( آنندراج ) . سیاه و تار. ( ناظم الاطباء ) : هوا زین جهان بود شبگون ...
شبگون. [ ش َ ] ( ص مرکب ) شبرنگ ، چه گون به معنی رنگ آمده است. ( برهان ) . شبرنگ. ( آنندراج ) . سیاه و تار. ( ناظم الاطباء ) : هوا زین جهان بود شبگون ...
شب شبگون ؛ شب بسیار تاریک. ( ناظم الاطباء ) .
اسب شبگون ؛ اسب شبرنگ و سیاه.
اسب شبگون ؛ اسب شبرنگ و سیاه.
شب شبگون ؛ شب بسیار تاریک. ( ناظم الاطباء ) .
شب شبگون ؛ شب بسیار تاریک. ( ناظم الاطباء ) .
شبگون عیار. [ ش َ ن ِ عَی یا ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) .
بازماندن تا ز تو بازمانده ام جاوید فکرتم را ندامت است ندیم. ناصرخسرو. بی بود تو بی مجاز ماندم افسوس که از تو بازماندم. نظامی. گر از من می بری چو ...
بازماندن