پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)

بازدید
٦,٦٢٩
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

سیمین فواره . [ ف َ رَ ] ( اِخ ) کنایه از ماه . ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . کنایه از ماه است که به عربی قمر گویند و بجای فا، قاف و نون هم بنظر آمده . ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

خانه پرورد. [ ن َ / ن ِ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب مرخم ) خانه پرور. ( ناظم الاطباء ) . آنکه در خانه پرورش یافته باشدو سرد و گرم روزگار نچشیده. ( آنندراج ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

خانه پرور. [ ن َ / ن ِ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب ) آنکه در خانه تربیت شده باشد. ( ناظم الاطباء ) : باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است شمشاد خانه پرور ما از ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

عالی تبار. [ ت َ ] ( ص مرکب ) عالی نسب. آنکه نسب عالی دارد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

رگ و ریشه لهجه و گویش تهرانی تخمه و نژاد، اصل و نصب

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

رگ و ریشه لهجه و گویش تهرانی تخمه و نژاد، اصل و نصب

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

رگ و ریشه لهجه و گویش تهرانی تخمه و نژاد، اصل و نصب

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

رگ و ریشه لهجه و گویش تهرانی تخمه و نژاد، اصل و نصب

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

نقل علی فرهنگ فارسی معین ( نَ. عَ ) ( اِ. ) ( عا. ) 1 - روستایی چشم و گوش بسته و جاهل به آداب و رسوم شهرنشینی و معاشرت . 2 - سرباز دهاتی .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

نقل علی فرهنگ فارسی معین ( نَ. عَ ) ( اِ. ) ( عا. ) 1 - روستایی چشم و گوش بسته و جاهل به آداب و رسوم شهرنشینی و معاشرت . 2 - سرباز دهاتی .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

نقل مذهب . [ ن َل ِ م َ هََ ] ( ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) از مذهبی به مذهب دیگر رفتن . ( آنندراج ) . تغییر مذهب : نظاره به سوی چهره از مقنع رفت توفیق ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

نقل مذهب . [ ن َل ِ م َ هََ ] ( ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) از مذهبی به مذهب دیگر رفتن . ( آنندراج ) . تغییر مذهب : نظاره به سوی چهره از مقنع رفت توفیق ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

نقل مذهب . [ ن َل ِ م َ هََ ] ( ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) از مذهبی به مذهب دیگر رفتن . ( آنندراج ) . تغییر مذهب : نظاره به سوی چهره از مقنع رفت توفیق ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

walk with God

پیشنهاد
١

walk with God

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

pamphlet

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به رشته تحریر در آوردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

خزانه اسرار ؛ مخزن الاسرار، کنایه از قلب : چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند همه خزانه اسرار من خراب کنند. مسعودسعد سلمان.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

خزانه اسرار ؛ مخزن الاسرار، کنایه از قلب : چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند همه خزانه اسرار من خراب کنند. مسعودسعد سلمان.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

واحد شمارش قنات ، چند رشته قنات

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خواب درهم ؛ خواب آشفته. اضغاث احلام. خواب شوریده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : به خواب در هم از آن آرزوی زر زخیال رزی خریدی با جایباش ده مرده. سوزنی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

خواب درهم ؛ خواب آشفته. اضغاث احلام. خواب شوریده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : به خواب در هم از آن آرزوی زر زخیال رزی خریدی با جایباش ده مرده. سوزنی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خواب درهم ؛ خواب آشفته. اضغاث احلام. خواب شوریده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : به خواب در هم از آن آرزوی زر زخیال رزی خریدی با جایباش ده مرده. سوزنی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

مسیح پرست ؛ مسیحی. پیرو حضرت عیسی ( ع ) . که دین عیسوی دارد. رجوع به مسیحی شود : آمد آن رگزن مسیح پرست نیش الماسگون گرفته به دست. عسجدی. بود دستورش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مسیح پرست ؛ مسیحی. پیرو حضرت عیسی ( ع ) . که دین عیسوی دارد. رجوع به مسیحی شود : آمد آن رگزن مسیح پرست نیش الماسگون گرفته به دست. عسجدی. بود دستورش ...

پیشنهاد
١

بدرود زندگی گفتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

بدرود زندگی گفتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

بدرود زندگی گفتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

بدرود زندگی گفتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

ابوالمنذر ؛ خروس. ( ناظم الاطباء ) . کنیه خروس زیرا او خفته را بیدار و آگاه کند. ( از اقرب الموارد ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خورشیدجاه . [ خوَرْ / خُرْ ] ( ص مرکب ) بلندرتبه . آنکه جاه و مقام خورشید دارد : گردون غلامست از خطر خورشیدجاهست از گهرکیوان حسام است از ظفر بهرام پی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خورشیدجاه . [ خوَرْ / خُرْ ] ( ص مرکب ) بلندرتبه . آنکه جاه و مقام خورشید دارد : گردون غلامست از خطر خورشیدجاهست از گهرکیوان حسام است از ظفر بهرام پی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خورشیدجاه . [ خوَرْ / خُرْ ] ( ص مرکب ) بلندرتبه . آنکه جاه و مقام خورشید دارد : گردون غلامست از خطر خورشیدجاهست از گهرکیوان حسام است از ظفر بهرام پی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

خورشیدجاه . [ خوَرْ / خُرْ ] ( ص مرکب ) بلندرتبه . آنکه جاه و مقام خورشید دارد : گردون غلامست از خطر خورشیدجاهست از گهرکیوان حسام است از ظفر بهرام پی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

خورشیدجاه . [ خوَرْ / خُرْ ] ( ص مرکب ) بلندرتبه . آنکه جاه و مقام خورشید دارد : گردون غلامست از خطر خورشیدجاهست از گهرکیوان حسام است از ظفر بهرام پی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خورشیدجاه . [ خوَرْ / خُرْ ] ( ص مرکب ) بلندرتبه . آنکه جاه و مقام خورشید دارد : گردون غلامست از خطر خورشیدجاهست از گهرکیوان حسام است از ظفر بهرام پی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

در اثر . . . . . .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

به موجب / بموجب . . . . . . . . . . . .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مقر داشتن ؛ جای داشتن. قرارگاه داشتن : خنک روز محشر تن دادگر که در سایه عرش دارد مقر. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن : مقر آمد جوانمردی که بی او نشد کس را جوانمردی مقرر. عنصری ( دیوان چ یحیی قریب ص 76 ) . دبی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن : مقر آمد جوانمردی که بی او نشد کس را جوانمردی مقرر. عنصری ( دیوان چ یحیی قریب ص 76 ) . دبی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن : مقر آمد جوانمردی که بی او نشد کس را جوانمردی مقرر. عنصری ( دیوان چ یحیی قریب ص 76 ) . دبی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن : مقر آمد جوانمردی که بی او نشد کس را جوانمردی مقرر. عنصری ( دیوان چ یحیی قریب ص 76 ) . دبی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن : مقر آمد جوانمردی که بی او نشد کس را جوانمردی مقرر. عنصری ( دیوان چ یحیی قریب ص 76 ) . دبی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن : مقر آمد جوانمردی که بی او نشد کس را جوانمردی مقرر. عنصری ( دیوان چ یحیی قریب ص 76 ) . دبی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مقر. [ م ُ ق ِرر ] ( ع ص ) اقرارکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . اعتراف کننده و اذعان کننده و کسی که اقرار می کند و اعتراف می نماید و راست می گوید و اعت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

مقر. [ م ُ ق ِرر ] ( ع ص ) اقرارکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . اعتراف کننده و اذعان کننده و کسی که اقرار می کند و اعتراف می نماید و راست می گوید و اعت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مقر. [ م ُ ق ِرر ] ( ع ص ) اقرارکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . اعتراف کننده و اذعان کننده و کسی که اقرار می کند و اعتراف می نماید و راست می گوید و اعت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مقر. [ م ُ ق ِرر ] ( ع ص ) اقرارکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . اعتراف کننده و اذعان کننده و کسی که اقرار می کند و اعتراف می نماید و راست می گوید و اعت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

این اواخر