پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
get hold of
get hold of
get hold of
قدح نوشی
قدح لاجوردی. [ ق َ دَ ح ِ ج ِ وَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان باشد. ( برهان )
قدح نوش. [ ق َ دَ ] ( نف مرکب ) قدح خوار. میگسار : واگذارش که به خون جگر خود سازد کیست صائب که به بزم تو قدح نوش شود. صائب ( ازآنندراج ) .
چشم پیش ( صفت ) [قدیمی، مجاز] شرمنده؛ شرمسار؛ خجل: ◻︎ کنون از تنگدستی چشم پیشم / که شرم است از هواخواهان خویشم ( نزاری: مجمع الفرس: چشم پیش ) .
چشم پیش ( صفت ) [قدیمی، مجاز] شرمنده؛ شرمسار؛ خجل: ◻︎ کنون از تنگدستی چشم پیشم / که شرم است از هواخواهان خویشم ( نزاری: مجمع الفرس: چشم پیش ) .
چشم پیش ( صفت ) [قدیمی، مجاز] شرمنده؛ شرمسار؛ خجل: ◻︎ کنون از تنگدستی چشم پیشم / که شرم است از هواخواهان خویشم ( نزاری: مجمع الفرس: چشم پیش ) .
درپیش چشم داشتن ؛ در نظر داشتن . برابر دیده داشتن : و عاقل باید که از فاتحت کارها نهایت اغراض خویش پیش چشم دارد و پیش از آنکه قدم در راه نهد مقصود مع ...
پیش انداختن . [ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) تقدم دادن . مقدم داشتن . جلو انداختن . سبقت دادن . پیش افکندن . زودتر از موعد مقرر داشتن . پیش از هنگام موعود مق ...
in question
in question
in question
in question
پیش رفتن حرف ؛ سبز شدن آن. ( آنندراج ) . مورد قبول واقع شدن سخن : تأثیر پیش یار دگر آبرو مریز میرفت پیش حرف تو، اکنون نمیرود. تأثیر.
بحضور رفتن کسی را. برابر رفتن کسی را. بخدمت او شدن : تو خداوند را از آمدن آگاه کن اگر راه باشد بفرماید تا پیش روم. ( تاریخ بیهقی ) . - پیش رفتن کسی ...
پیش طلبیدن. [ طَ ل َ دَ ] ( مص مرکب ) بحضور طلبیدن. بحضور خواستن. خواستن که بخدمت آید. || خواستن قبل از موعد مقرر.
پیش طلبیدن. [ طَ ل َ دَ ] ( مص مرکب ) بحضور طلبیدن. بحضور خواستن. خواستن که بخدمت آید. || خواستن قبل از موعد مقرر.
پیش طلبیدن. [ طَ ل َ دَ ] ( مص مرکب ) بحضور طلبیدن. بحضور خواستن. خواستن که بخدمت آید. || خواستن قبل از موعد مقرر.
پیش طلبیدن. [ طَ ل َ دَ ] ( مص مرکب ) بحضور طلبیدن. بحضور خواستن. خواستن که بخدمت آید. || خواستن قبل از موعد مقرر.
cheek by jowl
موسوم شدن ؛ معروف گشتن. مشهور شدن. شهرت یافتن. شناخته شدن : چون برادران یوسف پیغمبر ( ع ) که به دروغ موسوم شدند به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. ( گل ...
موسوم شدن ؛ معروف گشتن. مشهور شدن. شهرت یافتن. شناخته شدن : چون برادران یوسف پیغمبر ( ع ) که به دروغ موسوم شدند به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. ( گل ...
موسوم شدن ؛ معروف گشتن. مشهور شدن. شهرت یافتن. شناخته شدن : چون برادران یوسف پیغمبر ( ع ) که به دروغ موسوم شدند به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. ( گل ...
موسوم شدن ؛ معروف گشتن. مشهور شدن. شهرت یافتن. شناخته شدن : چون برادران یوسف پیغمبر ( ع ) که به دروغ موسوم شدند به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. ( گل ...
go by the name ( of )
go by the name ( of )
go by the name ( of )
go by the name ( of )
for your information,
for your information,
but ) then again )
but ) then again )
then again
then again
then again
then again
then again
then again
then again
then again
then again
ensnare
در دام کشیدن:گرفتار کردن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۰۳ ) .
ensnare
ensnare
to possess predisposition
, that way
, that way