پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٥٢)
on the spur of the moment
on the spur of the moment
decision maker
nice going!
nice going!
nice going
nice going!
nice going
is that so?
is that so?
give it here
give it here
give it here
be a pain in the ass/arse/backside/butt
give sth a squeeze
give sth a squeeze
keep ( one's ) feet on the ground=to remain calm and stable.
( آمار دادن ) معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > آمار دادن نخ دادن، توجه کسی را جلب کردن، راه دادن
get hold of
get hold of
get hold of
get hold of
get hold of
قدح نوشی
قدح نوش. [ ق َ دَ ] ( نف مرکب ) قدح خوار. میگسار : واگذارش که به خون جگر خود سازد کیست صائب که به بزم تو قدح نوش شود. صائب ( ازآنندراج ) .
قدح لاجوردی. [ ق َ دَ ح ِ ج ِ وَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان باشد. ( برهان )
چشم پیش ( صفت ) [قدیمی، مجاز] شرمنده؛ شرمسار؛ خجل: ◻︎ کنون از تنگدستی چشم پیشم / که شرم است از هواخواهان خویشم ( نزاری: مجمع الفرس: چشم پیش ) .
چشم پیش ( صفت ) [قدیمی، مجاز] شرمنده؛ شرمسار؛ خجل: ◻︎ کنون از تنگدستی چشم پیشم / که شرم است از هواخواهان خویشم ( نزاری: مجمع الفرس: چشم پیش ) .
چشم پیش ( صفت ) [قدیمی، مجاز] شرمنده؛ شرمسار؛ خجل: ◻︎ کنون از تنگدستی چشم پیشم / که شرم است از هواخواهان خویشم ( نزاری: مجمع الفرس: چشم پیش ) .
درپیش چشم داشتن ؛ در نظر داشتن . برابر دیده داشتن : و عاقل باید که از فاتحت کارها نهایت اغراض خویش پیش چشم دارد و پیش از آنکه قدم در راه نهد مقصود مع ...
پیش انداختن . [ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) تقدم دادن . مقدم داشتن . جلو انداختن . سبقت دادن . پیش افکندن . زودتر از موعد مقرر داشتن . پیش از هنگام موعود مق ...
in question
in question
in question
in question
پیش رفتن حرف ؛ سبز شدن آن. ( آنندراج ) . مورد قبول واقع شدن سخن : تأثیر پیش یار دگر آبرو مریز میرفت پیش حرف تو، اکنون نمیرود. تأثیر.
بحضور رفتن کسی را. برابر رفتن کسی را. بخدمت او شدن : تو خداوند را از آمدن آگاه کن اگر راه باشد بفرماید تا پیش روم. ( تاریخ بیهقی ) . - پیش رفتن کسی ...
پیش طلبیدن. [ طَ ل َ دَ ] ( مص مرکب ) بحضور طلبیدن. بحضور خواستن. خواستن که بخدمت آید. || خواستن قبل از موعد مقرر.
پیش طلبیدن. [ طَ ل َ دَ ] ( مص مرکب ) بحضور طلبیدن. بحضور خواستن. خواستن که بخدمت آید. || خواستن قبل از موعد مقرر.
پیش طلبیدن. [ طَ ل َ دَ ] ( مص مرکب ) بحضور طلبیدن. بحضور خواستن. خواستن که بخدمت آید. || خواستن قبل از موعد مقرر.
پیش طلبیدن. [ طَ ل َ دَ ] ( مص مرکب ) بحضور طلبیدن. بحضور خواستن. خواستن که بخدمت آید. || خواستن قبل از موعد مقرر.
cheek by jowl
موسوم شدن ؛ معروف گشتن. مشهور شدن. شهرت یافتن. شناخته شدن : چون برادران یوسف پیغمبر ( ع ) که به دروغ موسوم شدند به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. ( گل ...
موسوم شدن ؛ معروف گشتن. مشهور شدن. شهرت یافتن. شناخته شدن : چون برادران یوسف پیغمبر ( ع ) که به دروغ موسوم شدند به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. ( گل ...
موسوم شدن ؛ معروف گشتن. مشهور شدن. شهرت یافتن. شناخته شدن : چون برادران یوسف پیغمبر ( ع ) که به دروغ موسوم شدند به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. ( گل ...
موسوم شدن ؛ معروف گشتن. مشهور شدن. شهرت یافتن. شناخته شدن : چون برادران یوسف پیغمبر ( ع ) که به دروغ موسوم شدند به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. ( گل ...
go by the name ( of )
go by the name ( of )
go by the name ( of )
go by the name ( of )