پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
break with precedent ( =do something in a new way )
. . . . . . . has its roots in
outgrowth of
Bar association
Bar association
Kurdish Human Rights Project
new/raw/fresh recruit ( =one who is completely untrained )
spawn
spawn
. . . . . . . . . , . . . . . . . . . . . . . . . Discarding
state policy
identify something with somebody/something =to think that something is the same as, or closely related to, something else
identify something with somebody/something= to think that something is the same as, or closely related to, something else
identify something with somebody/something= to think that something is the same as, or closely related to, something else
اهل مقامات ؛ موسیقی دان. ( ناظم الاطباء ) .
اهل مقامات ؛ موسیقی دان. ( ناظم الاطباء ) .
جهانخواری
پس سرین . [ پ َ س ِ س ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کفل . ( منتهی الارب ) .
قامات. ( ع اِ ) ج ِ قامت. ( منتهی الارب ) . رجوع به قامة شود.
قامت زدن. [ م َزَ دَ ] ( مص مرکب ) ایستادن. قامت بستن : قامت زده و شکسته قامت انگیخته از جهان قیامت. نظامی.
بپای کردن ؛ قائم کردن. نصب کردن. منصب دادن. انتصاب. برانگیختن : و آن پیر را بپای کرد و نگاه داشت و خود به مدائن باز شد. ( بلعمی ) . پس اینجا خلیفتی ب ...
بپای کردن ؛ قائم کردن. نصب کردن. منصب دادن. انتصاب. برانگیختن : و آن پیر را بپای کرد و نگاه داشت و خود به مدائن باز شد. ( بلعمی ) . پس اینجا خلیفتی ب ...
بپای شدن ؛ قائم شدن. استوار شدن. پدید آمدن. بوجود آمدن. برخاستن. قیام : و لشکرگاهی کردند برابرخصم و آبی بزرگ و دست آویزی بزرگ بپای شد قوی. ( تاریخ بی ...
بپای کردن ؛ قائم کردن. نصب کردن. منصب دادن. انتصاب. برانگیختن : و آن پیر را بپای کرد و نگاه داشت و خود به مدائن باز شد. ( بلعمی ) . پس اینجا خلیفتی ب ...
بپای شدن ؛ قائم شدن. استوار شدن. پدید آمدن. بوجود آمدن. برخاستن. قیام : و لشکرگاهی کردند برابرخصم و آبی بزرگ و دست آویزی بزرگ بپای شد قوی. ( تاریخ بی ...
بپای سپردن ؛ طی کردن. زیر پای سپردن. احتیاط کردن. جستن : همه شهر ایران و توران بپای سپردند و نامدنشانش بجای. فردوسی.
بپای شدن ؛ قائم شدن. استوار شدن. پدید آمدن. بوجود آمدن. برخاستن. قیام : و لشکرگاهی کردند برابرخصم و آبی بزرگ و دست آویزی بزرگ بپای شد قوی. ( تاریخ بی ...
بپای سپردن ؛ طی کردن. زیر پای سپردن. احتیاط کردن. جستن : همه شهر ایران و توران بپای سپردند و نامدنشانش بجای. فردوسی.
بپای سپردن ؛ طی کردن. زیر پای سپردن. احتیاط کردن. جستن : همه شهر ایران و توران بپای سپردند و نامدنشانش بجای. فردوسی.
بپای ؛ قائم. ایستاده. راست. برپای. استوار. باقی : یکی پاک دستور پیشش بپای بداد و بدین شاه را رهنمای. فردوسی. تبیره زنان پیش پیلان بپای ز هر سو خروش ...
بپای ؛ قائم. ایستاده. راست. برپای. استوار. باقی : یکی پاک دستور پیشش بپای بداد و بدین شاه را رهنمای. فردوسی. تبیره زنان پیش پیلان بپای ز هر سو خروش ...
بپای ؛ قائم. ایستاده. راست. برپای. استوار. باقی : یکی پاک دستور پیشش بپای بداد و بدین شاه را رهنمای. فردوسی. تبیره زنان پیش پیلان بپای ز هر سو خروش ...
رج کردن. [ رَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن ...
رج کردن. [ رَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن ...
رج کردن. [ رَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن ...
رج کردن. [ رَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن ...
رج کردن. [ رَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن ...
رج کردن. [ رَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن ...
رج کردن. [ رَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن ...
تیرنشسته
تیرخورده
به وقت
بگاه تر ؛ زودتر : و او رااعلام داد تا بگاه تر در غَلَس بیامد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 30 ) .
به وقت:به موقع. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۳۲ ) .
به وقت:به موقع. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۳۲ ) .
خیره شدن. [ رَ / رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متعجب شدن. بشگفت درآمدن. مات شدن از فرط تعجب. حیران شدن از نهایت شگفتی. متحیر شدن. مدهوش شدن : تا پدید آمدت ...
خیره شدن. [ رَ / رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متعجب شدن. بشگفت درآمدن. مات شدن از فرط تعجب. حیران شدن از نهایت شگفتی. متحیر شدن. مدهوش شدن : تا پدید آمدت ...
خیره شدن. [ رَ / رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متعجب شدن. بشگفت درآمدن. مات شدن از فرط تعجب. حیران شدن از نهایت شگفتی. متحیر شدن. مدهوش شدن : تا پدید آمدت ...
خیره شدن. [ رَ / رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متعجب شدن. بشگفت درآمدن. مات شدن از فرط تعجب. حیران شدن از نهایت شگفتی. متحیر شدن. مدهوش شدن : تا پدید آمدت ...
خیره شدن. [ رَ / رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متعجب شدن. بشگفت درآمدن. مات شدن از فرط تعجب. حیران شدن از نهایت شگفتی. متحیر شدن. مدهوش شدن : تا پدید آمدت ...