فرمان بری

/farmAnbari/

مترادف فرمان بری: اطاعت، فرمانبرداری، مطاوعت، نوکری

لغت نامه دهخدا

فرمان بری. [ ف َ مام ْ ب َ ] ( حامص مرکب ) فرمان برداری. اطاعت. ( ناظم الاطباء ) :
که نپسندد او را به پیغمبری
سر اندرنیارد به فرمان بری.
فردوسی.
نبینم همی در سرش کهتری
نیابد کس او را به فرمان بری.
فردوسی.
گه رزم چون بزم پیش آوری
به فرمان بری ماند آن داوری.
فردوسی.
واجب است بر من فرمان بری. ( تاریخ بیهقی ).
کنون گر نگیری ره کهتری
نیایی بر شه به فرمان بری.
اسدی.
چاکران تو همه فرماندهان عالم اند
ای همه فرماندهان پیش تو در فرمان بری.
سوزنی.
سپه چون پاسخ بانو شنیدند
به از فرمان بری کاری ندیدند.
نظامی.
من آن توسنم کز ریاضتگری
رسیدم ز تندی به فرمان بری.
نظامی.
وگر زلفم سر از فرمان بری تافت
هم از سر تافتن تأدیب آن یافت.
نظامی.
رجوع به فرمان شود.

فرهنگ فارسی

اطاعت فرمانبرداری .

فرهنگ عمید

= فرمان برداری

فرهنگستان زبان و ادب

{obedience} [روان شناسی] پیروی و اطاعت به ویژه وقتی در پاسخ به فرمان مستقیم صورت گیرد

اصطلاحات و ضرب المثل ها

{obedience} [روان شناسی] پیروی و اطاعت به ویژه وقتی در پاسخ به فرمان مستقیم صورت گیرد

پیشنهاد کاربران

رگ نهادن . [ رَ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از فرمان بردن و گردن نهادن : چون بداند که مرا دولت تو کرد قبول بنهد رگ بهمه چیز که من خواهم راست . مسعودسعد.
اطاعت

بپرس