پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٣)
چنین باد ؛ مرکب از چنین و صیغه دعائی از فعل بودن ، امید که بدین گونه بواد. آمین ! به اجابت مقرون باد. تأکیدی در دعاست : این شعر که در مدح تو امروز ب ...
راه و رسم ؛ ادب. ( یادداشت مؤلف ) . کنایه از طرز و روشن و قاعده و قانون. ( لغت محلی شوشتر ) . طریقه و آیین. سنت و رسم. آیین و قاعده : او برگرفته راه ...
راه و رسم ؛ ادب. ( یادداشت مؤلف ) . کنایه از طرز و روشن و قاعده و قانون. ( لغت محلی شوشتر ) . طریقه و آیین. سنت و رسم. آیین و قاعده : او برگرفته راه ...
راه و رسم ؛ ادب. ( یادداشت مؤلف ) . کنایه از طرز و روشن و قاعده و قانون. ( لغت محلی شوشتر ) . طریقه و آیین. سنت و رسم. آیین و قاعده : او برگرفته راه ...
به یک منزل دو منزل کردن ؛ شتاب کردن در حرکت و سفر چنانکه راه دو روز را یک روزه طی کنند : همی رفتم شتابان در بیابان همی کردم به یک منزل دو منزل. منوچ ...
به یک منزل دو منزل کردن ؛ شتاب کردن در حرکت و سفر چنانکه راه دو روز را یک روزه طی کنند : همی رفتم شتابان در بیابان همی کردم به یک منزل دو منزل. منوچ ...
منزل جان ؛ کنایه از بدن انسان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) . مقصد جان و بدن انسانی. ( ناظم الاطباء ) . جایگاه آرام. و قرار جان : خانه دل ج ...
منزل جان ؛ کنایه از بدن انسان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) . مقصد جان و بدن انسانی. ( ناظم الاطباء ) . جایگاه آرام. و قرار جان : خانه دل ج ...
منزل جان ؛ کنایه از بدن انسان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) . مقصد جان و بدن انسانی. ( ناظم الاطباء ) . جایگاه آرام. و قرار جان : خانه دل ج ...
منزل حزن ؛ کنایه از دنیاست. ( برهان ) ( آنندراج ) . دنیا وروزگار. ( ناظم الاطباء ) . - منزل خاکی ؛ کنایه از دنیا و روزگار است. ( آنندراج ) . دنیا و ...
منزل جان ؛ کنایه از بدن انسان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) . مقصد جان و بدن انسانی. ( ناظم الاطباء ) . جایگاه آرام. و قرار جان : خانه دل ج ...
منزل به منزل ؛ از منزلی به منزلی دیگر. مرحله به مرحله : همی راند منزل به منزل به دشت چهل روز تا پیش دریا گذشت. فردوسی. همی رفت منزل به منزل چو باد ...
مثل وحی منزل
مثل وحی منزل
حرم آباد. [ ح َ رَ ] ( اِ مرکب ) آنجا که امنیت و آسایش برقرار است . و کنایت از خانه ٔ کعبه است : خرم دلی که در حرم آباد امن عیش حق را به خوان لطف و ک ...
حرم آباد. [ ح َ رَ ] ( اِ مرکب ) آنجا که امنیت و آسایش برقرار است . و کنایت از خانه ٔ کعبه است : خرم دلی که در حرم آباد امن عیش حق را به خوان لطف و ک ...
سجاده نان ؛ سفره نان. ( برهان ) ( آنندراج ) .
سجاده نان ؛ سفره نان. ( برهان ) ( آنندراج ) .
سجاده نان ؛ سفره نان. ( برهان ) ( آنندراج ) .
رنگین کردن
رنگین کردن
رنگین کردن
گر تو را
محمل بربستن ؛ بستن و نصب کردن کجاوه بر پشت شتر و جز آن : مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم جرس فریاد می دارد که بربندید محملها. حافظ.
فریاد داشتن. [ ف َرْ ت َ ] ( مص مرکب ) فریاد برآوردن. ناله داشتن : ولیکن با چنین داغ جگرسوز نمی شاید که فریادی ندارند. سعدی. فریاد میدارد رقیب از د ...
فریاد داشتن. [ ف َرْ ت َ ] ( مص مرکب ) فریاد برآوردن. ناله داشتن : ولیکن با چنین داغ جگرسوز نمی شاید که فریادی ندارند. سعدی. فریاد میدارد رقیب از د ...
( زیره آب دادن ) زیره آب دادن. [ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) فریب دادن و وعده دروغ نمودن ، چه زیره را بوعده آب فریب داده پرورش دهند. ( از فرهنگ رشیدی ) ...
( زیره آب دادن ) زیره آب دادن. [ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) فریب دادن و وعده دروغ نمودن ، چه زیره را بوعده آب فریب داده پرورش دهند. ( از فرهنگ رشیدی ) ...
عذر تقصیر. [ ع ُ رِ ت َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوزش خواهی. از گناه : انابت مفید نباشد، نی راه بازگشتن آنگاه مهیا و نه عذر تقصیرات خواستن. ( کلیل ...
( زیره آب دادن ) زیره آب دادن. [ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) فریب دادن و وعده دروغ نمودن ، چه زیره را بوعده آب فریب داده پرورش دهند. ( از فرهنگ رشیدی ) ...
عذر تقصیر. [ ع ُ رِ ت َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوزش خواهی. از گناه : انابت مفید نباشد، نی راه بازگشتن آنگاه مهیا و نه عذر تقصیرات خواستن. ( کلیل ...
عذر تقصیر. [ ع ُ رِ ت َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوزش خواهی. از گناه : انابت مفید نباشد، نی راه بازگشتن آنگاه مهیا و نه عذر تقصیرات خواستن. ( کلیل ...
عذر تقصیر. [ ع ُ رِ ت َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوزش خواهی. از گناه : انابت مفید نباشد، نی راه بازگشتن آنگاه مهیا و نه عذر تقصیرات خواستن. ( کلیل ...
خط پشت لب . [ خ َطْ طِ پ ُ ت ِ ل َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که بر پشت لب درآید، سبیل تازه بروئیده : تا سبزه ٔ خط از لب جانان برآمده دود از نها ...
جانان
جانان
جعد شتر ؛ کنایه از بسیاری پشم است در بدن مردم. ( برهان قاطع ) .
جعد شتر ؛ کنایه از بسیاری پشم است در بدن مردم. ( برهان قاطع ) .
جعد انگشت ؛ کنایه از بخل و خست باشد. ( برهان قاطع ) .
جعد انگشت ؛ کنایه از بخل و خست باشد. ( برهان قاطع ) .
راز گشادن ؛ آشکار شدن راز. افشا کردن راز : بدو راز بگشاد و زو چاره جست کز آغاز پیمانْت ْ خواهم درست. فردوسی. به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای که ...
راز گشادن ؛ آشکار شدن راز. افشا کردن راز : بدو راز بگشاد و زو چاره جست کز آغاز پیمانْت ْ خواهم درست. فردوسی. به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای که ...
راز گشادن ؛ آشکار شدن راز. افشا کردن راز : بدو راز بگشاد و زو چاره جست کز آغاز پیمانْت ْ خواهم درست. فردوسی. به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای که ...
راز گشادن ؛ آشکار شدن راز. افشا کردن راز : بدو راز بگشاد و زو چاره جست کز آغاز پیمانْت ْ خواهم درست. فردوسی. به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای که ...
راز گشادن ؛ آشکار شدن راز. افشا کردن راز : بدو راز بگشاد و زو چاره جست کز آغاز پیمانْت ْ خواهم درست. فردوسی. به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای که ...
راز گشادن ؛ آشکار شدن راز. افشا کردن راز : بدو راز بگشاد و زو چاره جست کز آغاز پیمانْت ْ خواهم درست. فردوسی. به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای که ...
افتادن روی دادن. دست دادن. پیش آمدن. کسی را پیش آمدن. حادث شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : قی افتد آنرا که سر و ریش تو بیند زان خلم و از آن کفچ چکان بر ...
افتادن روی دادن. دست دادن. پیش آمدن. کسی را پیش آمدن. حادث شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : قی افتد آنرا که سر و ریش تو بیند زان خلم و از آن کفچ چکان بر ...
افتادن روی دادن. دست دادن. پیش آمدن. کسی را پیش آمدن. حادث شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : قی افتد آنرا که سر و ریش تو بیند زان خلم و از آن کفچ چکان بر ...
افتادن روی دادن. دست دادن. پیش آمدن. کسی را پیش آمدن. حادث شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : قی افتد آنرا که سر و ریش تو بیند زان خلم و از آن کفچ چکان بر ...