جاری ساختن

مترادف ها

shed (فعل)
ریختن، افکندن، پوست ریختن، جاری ساختن، خون جاری ساختن، برگ ریزان کردن، انداختن، افشاندن

perfuse (فعل)
پاشیدن، تزریق کردن، جاری ساختن

فارسی به عربی

سقیفة

پیشنهاد کاربران

روان ساختن ؛ جاری کردن :
بدو گفت کای پیر برگشته بخت
چرا سیر گشتی تو از تاج و تخت
که رزم مرا کرده ای آرزوی
روان سازم از خونت ایدر بجوی.
فردوسی.

بپرس