جاری کردن


برابر پارسی: روانیدن

معنی انگلیسی:
flow, run, stream

لغت نامه دهخدا

جاری کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) روان ساختن. || معمول داشتن. متداول کردن. راندن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) روان ساختن معمولداشتن متداولکردن .

جدول کلمات

ریختن

پیشنهاد کاربران

روان ساختن ؛ جاری کردن :
بدو گفت کای پیر برگشته بخت
چرا سیر گشتی تو از تاج و تخت
که رزم مرا کرده ای آرزوی
روان سازم از خونت ایدر بجوی.
فردوسی.

بپرس