پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٣٥٩)
ایرزاد - این خوش و بش نبوده و خوش و وَش بوده انرا دگرگون کرده اند و وش نیز همان خوش است - شما پارسی نمیدانید و نمیدانید آز بیشی نیست - - بخش را ...
فرچه/پرزه هرچه از پرز داشته باشه پرز کاکل هم هست از هر زبانی که امد در پارسی هم برش و پرز و پرچ بوده
دهخدا از بس عربی زده هست همش در سرگین بود - دمن دامن به چم چشم انداز است
دمن چشم انداز است
مانگ/ مونگ - ماه/ماخ /ماج/ماس/ مج / مهیر - آییشم نامهای پارسی انست آییشم پهلوی اشکانیست - ماه دو هفته در پارسی خار - ماه. ( اِ ) شهرو مملکت را گوین ...
فدای آن قد و زلفش که گویی فروهشته ست از شمشاد شمشار لبیبی شمشاد را در برخی گویشها شمشار گویند د به ر بگردد بویژه در اران و اذربایجان و خراسان
فرتاش لت ریشه اش در کرث /گرس نیست لت چیز دگر است لت از لخت است لت / لهت/ لخت ، تکه و لنگه و لت دیگر کوب است لت و کوب و لت و پار هم گویند لت را به چم ...
جیر جیر آواز وافور باشد
کسرا خسروی این که به سفت و سخت و اینچیزها میگویند جیر همان جیر ( لاستیک ) است - لاستیک را زانرو جیر گویند لاستیک را جیر گویند چرا که از انگم /ژدو/زید ...
دوستی که میگوید چون در زبان بختیاریست - دوست گرامی بختیاریان بیشترین واژگان پهلوی و کهن را نگاه داشته اند و زبان انها بیگمان بسیار شگفت اور است ( من ...
ژَد žad، ژَی/ژه، انگم /انجم/انگو/ هنگو/هنگف ، بربیم، انگم ژد= اَنگُژه angože ، جَتَر jatar /کتره/کتیرا ( اوستایی: جَتَرَ jatara ) ، زیدی/زودو، جیر، پ ...
مهدی امانیا کسی به ان نمیگفته بز بچه - مچ /مژ/مک ( از مکیدن ) است بز مچه بچم بز مچ /بز مک است گچی واژی از گیسی=مویین است و زانجا که آذریان پهلوی بود ...
خفتان/کپتان دو گونه تواند بود کپ ت کپت ان یا گپ تن واژه کپ kap م پوشینه و پوشن است کف که روی چیزها میبندد مانند کف دریا نیز پوشن است کپک نیز روی ن ...
لوطی نویسه نادرستی از لوتی است. انرا �لودی /لوتی/ لودی/لولی/لوری� گویندو اینها همه گویه های کهن پارسی است ( گرداندن �ت/ د/ل/ر� میان پارسیان رواج داشت ...
این واژه شوربختانه عربی هست ( افسوس چقدر دوست داشتمش گمان میکردم کردیه ) ما واژگانی مانند انار انجیر اسپ را هنار و هنجیر و هسپ میگوییم در همه جای ایر ...
برادر کهمره ای از شما دگر زشت است ندانی بهبهان لر نیستند زبانشان مانند کهمره ای یک زبان پهلوی ویژه هست و دیگر انکه ارجان /ارگان/ارغان ربطی به ارژن ند ...
دوست بزرگوارمان بهابادی این خیَو است بر سنگ و اهنگ خدو - براستی این خیو همان خدو است در پارسی �د� به �ی� بگردد بویژه اگر پس از صدا دار باشد و هم اک ...
بتبک من نیز با شما همراهم - البته این دوستمان هرچه کامنت از او میبینم بسیار شایگان و نیک است بویژه هنگامی که از واژگان بهابادی میگوید
پارسی ان = روزکور
ویر به چم پهلوان هم هست ویرو
فرشم و فرادم نخست است
فرادم و فرشم بچم نخست است
فاریاب و فاراب را پاریاب ، فاریاو و پاریاو ، پاراب ، فاراب نیز آمده است. فارسنامه ابن بلخی گوید : خشت و کمارج دو شهرند در میان قهستان گرمسیر بغایت و ...
داو به دو چم است یکی دشنام و داد و بیداد کردن - دیگر نوبت - میگویند داو منست یا دو منست
ماکیان را چه راحت از خایه چون خُرُه تاج برد و پیرایه
خار پارسی فلز را گویند و سنگ خارا را نیز چون مانند فلز نموده و سنگ خاره گفته اند. برابر دیگر پارسی آن ایوخشوست و " داتو" است تیر در سنگ نشسته تا سوف ...
بدر در پارسی بیش از یک نام دارد کاک و خار چو خورشید تابان نهان کرد روی همی تاخت خار از پس پشت اوی فردوسی
فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار بر من آن بت بازار نیکوان بشکست فری دو زلف سیه رنگ او چو خفته دو زاغ بر آفتاب و دو گل هر یکی گرفته بچنگ. فری خوی آن ب ...
فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار بر من آن بت بازار نیکوان بشکست فری دو زلف سیه رنگ او چو خفته دو زاغ بر آفتاب و دو گل هر یکی گرفته بچنگ. فری خوی آن ب ...
فریش فری آفری آفرین آفریگ همه بیک چمند فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار بر من آن بت بازار نیکوان بشکست فرخی فریش سیم و مر آن سیم را ز مشک حجاب فریش ...
فریش فری آفری آفرین آفریگ همه بیک چمند فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار بر من آن بت بازار نیکوان بشکست فرخی فریش سیم و مر آن سیم را ز مشک حجاب فریش ...
بچم زیور است و به گونه درخت که چوبش زیورانه است گفته میشود
ارجن در پارسی هخامنشی بچم زیور است
اژگ پهلوی و کارا پارسی هخامنشی است چقدر چرت اینجا نوشته شده شما که هنوز نمیدانید ملت و ملک دو چیز جدا هستند پارسی ملک شهر است و پارسی مملکت شهرستان ...
خم= خَو= خواب است دگرش م/و در پارسی بسیار فراوان بوده مانند مویز ممیز . پروین /پرمین. اندمه/اندوه. وند/مند. خیم/خیو. همال/هوال. امار/اوار. دمان/دوان. ...
برادر را به پارسی دادر/برادر/براذر/بیادر/براد/برات/براس/برار/برور/ورور - کاکا/کاکو/گگو/گئو گویند نه بذاذر بود بنرم و درشت که برای شکم بود هم پشت آهو ...
بدر به پارسی کاک میشود و نه ماه شب چهارده - این یکی تعریف ان است
همه ایرجی زاده و پهلوی همه ایرانیان را پهلوی و پارسی میگفتند
دهخدا هیچ از اندازه نگفته جز افکندن - اندازه انداخت و براورد است سنگی انداخت و اندازه شد انداختنش - اندام همه کار به اندازه آنست نشاید کار بی ان ...
هضبه همان فلات است مانند هضبه پارسی یا هضبه فارس که از ارمنستان تا هند کشیده شده و به ان هضبه ایران نیز گفته میشود
دوستان که گفتند تاش تراشیدن است اری تراشیدن در پارسی باستان و پهلوی تاشیدن بوده مگر وازه تیشه را نمینگرید تاشیدن را هنوز بسیاری میگویند بسیاری واژه ه ...
افرین فرتاش تالان تاران تارون تالون تاراج تاراگ مانند داناگ /داناج پارسی اند و تاراندن نیز معنی میدهد
دهخدا همه واژگان پارسی را که نشناخته ترکی و عربی پنداشته نادان ندانسته که انرا خوچ/قوچ گویند و این پهلوی است و به عربی رفته انرا کبش مانند کوک/کبک گف ...
پارسی آن خداوند خدایگان خاوند هاوند خدای خدا خیا کیا خواجه گویند خذاوند و خذایگان و خذا نیز گویند و اگر زن باشد خاتون ختین خذین خدین - پارسی واژه � ...
دهخدا دهها نام عربی برابر ان اورده که در پارسی کاربرد ندارد و دریغ از یک برابر پارسی چون گرگر - پیروزگر - دادار - دارنده - دارای - - پارسی واژه � ...
در فرهنگهای عربی به فارسی کهن گاهی واژه پارسی که انرا میخواهیم نوشته شده ، انگونه نیک است برای نمونه امده ( صفره :توش آفتاب ) این نیک است که زیر توش ...
روانگان = اوقاف خوارزمی خود نوشته اوقاف و نام خیریه نبرده
در مفاتیح العلوم خوارزمی نامی از ترک نبرده نوشته "شباسی هو صاحب الجیش - صاحب الجیش یعنی سپاهی و نه چیز دگر - ترکان این واژه را نشناختند و انرا سوباش ...
دَهلیز پارسی انست گویی ان دریج ( از در ) بوده چرا که انرا دلیج و دالیج و دالان نیز گویند دهلیز تونل و نقب نیست انرا در پارسی آهون و سَمج گویند
حلقه و دایره آنرا جرگه نیز میگویند