پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٢٨١)
گمانم دلقک و تلخک و طلخک واژی از ترخند است و این باید ترخنی باشند که ترخان و ترخانی شده ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنادانی که با نر شیر برناید سترون ...
پارسی ان بخرد است خرد بخرد عقل عاقل
انباغ / انباز
من سالها چشمم را در پژوهش کور کردم هربار میخواهم اینجا چیزی بنویسم خوانندگان ارج مینهم و چکیده دانش و پزوهش مینویسم با این همه بسیار اندک میشود کسی ی ...
دوستانی که میگویند گزیرک پارسی جزیره است بهتر است اندکی به معنی واژه گزیرگ و گزیره در پارسی نگاه کنند چرا این همه چرت و پرت میگویید ؟ در پارسی دری گ ...
جو و هوا عربی هستند و پارسی ان دو پناد و وای است بخار اب را بپارسی : وشم - نژم - مُژ - دم و هلم گویند و میغ و آمیغ را هم برای ابر و هم برای مه میگوین ...
جو و هوا عربی هستند و پارسی ان دو پناد و وای است بخار اب را بپارسی : وشم - نژم - مُژ - دم و هلم گویند و میغ و آمیغ را هم برای ابر و هم برای مه میگوین ...
از برساخته های اذرکیوان است
پندک در پشتو
هده در بیهده و بیهوده همان سود است بیهوده بی سوده -
گمانم ستاک با ستاگ و ستاغ یکی باشد به کره اسب هم ستاغ گویند
تبر از زر و سیم باید کرد تا شود کارگر بران کنده واندگر کندگان در آنحجره بشب تیره خورد را کنده همه با یکدیگر همی بازند بازی کودکان نوکنده تا بدان کند ...
ای خدا بگویم دهخدا را چه کند این مرد از بیخ عربزده هست هیچ واژگان پارسی را نمی نویسد و همه دنبال عربی هست ماده گاوان پاده اش هر یک شاه پرور بود چو ...
گرا که آهن پهنی باشد این را هم گرا و هم گراز گویند چو بشناخت آهنگری پیشه کرد گراز و تبر اره و تیشه کرد.
اوسن - اووس - نرد مردم فارس شیراز
یلان= یله - ازاد - دخترو یلون یلون میرد او انبار دل میگد راهش بگیر مشکشو وردار
آرمان /اَرمان/اروان /آرمه/اروا /ارمانج/ارمانگ=آرزو - هدف - امید - حسرت - ویار در پارسی میگویند اروا بابات/بوات - این همان اروا/ ارمان است و پیوندی با ...
لخت لهت لوت روت رُت لیت ریت لوچ همه پارسی است و هیچ پیوندی به ترکی ندارد آذریان گرامی هم چون زبان کهنشان پهلوی بوده بسیاری از واژگان کهن را دارند لخت ...
گوسان/گوهان/گویان خنیاگر خواننده است گشتن س/ه/ی در پارسی رواج داشته مانند خوراسان/خوراهان/خورایان زبان پهلوی هر کاو شناسد خواسان آن بود کز وی خور آس ...
قُل/ال در ترکی دست میشود و بند نیز چون دست است در ترکی ق جای ا را میگیرد مانند قورخان اورخان و قلدر یعنی قلدار دست دار - قول /غول/غیل /گود/کول بچم ...
شاه غزنین چو نزد او بگذشت چون دویژه بگردش اندر گشت
استخوان همان استوان است استه خرمای سوخته و به سرکه آغشته اکتحال کنند. ( نزهة القلوب ) . || استخوان آدمی و جانوران دیگر. ( برهان ) . استو. و در دو کل ...
تنوری که در آن کماج و نان سنگک پزند و به عربی فُرن گویند. ( از برهان ) ( آنندراج ) . و رجوع به برزن و بریزن شود. || تابه ای که از گل سازند و بر زبر آ ...
داشتم در میانه حکم سرخ روی و سپیج گردن خویش سوزنی
نهنبن نهان بان بچم غطاء است چه سر دیگ باشد چه جمجمه سر چه هر کوفت دیگر چرا دهخدا این همه بیراه میرود
مُهر بچم محکم و استوار - این میخ که بدیوار کوفتی مهر نیست نمیشه چیزی به ان اویخت - از این قرص و مهر تر ؟
ویر در زبان پشه ای به چم تن است ویر در پارسی به چم هوش یاد حواس - خاطر است - ویر وَندِن vir vanden = مراقبت کردن ، نگهداری کردن ، دقت کردن ، توجه داد ...
ای کاش سروران و استادان ما اندکی دانش پارسی دانی داشتند و مردم ما در دبستان و دبیرستان می اموختند که در پارسی غ و خ باشد که جای هم نشینند و ز - ژ یک ...
هر بژی = ازاده زی - ایرانی زی � پارساآزاده راد ایرانگان زی ئر بژی کرد کرمانجی کجا کو کلهران ایرجی خانه تاران کرد ترک چین و روس روسیه خانه ات ویران ...
کنده ای که به بی ریشان یا پسران بزرگتر میگفتند همه با زبر کاف است و پسران را ساده و کنده میگفتند اگر پسر بی ریش و تازه و خرد بود او را ساده میگفتند ب ...
این واژه عربی است پارسی ان چندین واژه است اژکهن - راک - توور - ویم - گر - پرت - بی گمان بسیاری واژگان دگر نیز است که یاد ندارم
نمیدانم این دهخدا نوشته یا کس دیگر - نوشته اژگهن بچم تنپل نیست - اری بچم تنپل است در مزدیسنا دیو اشگهانی /اشگهانیه دیو تنپلی است - اژکهن سنگ بزرگ نیز ...
آماس آماه پندام پندیدن
در گویش ملکی قالی بشاگرد و برخی گویشهای لارستانی نیز پندام میگویند - چندی پیش رخم پندام در کرده بود یکی از افغانستانی ها به من گفت اوی بچه چه پندیده ...
نام سوزن بیاید یاد از سوزنی سمرقندی نشود شگفت است
و اگر تب نباشد آشامه ای از کشک بریان کرده سازند یا از پست جو. ( ذخیره خوارزمشاهی )
گاه گاه اید صدای خنده اش شیخ پیدا هست اهل بخیه ای
غنده را غندل نیز گویند که به عربی رتیل است
پر سیاوشان درویش و ضعیف شاخ بادام کرده است کنار پر شیانی ناصر خسرو
انداختن بسیار معانی دیگر دارد ش. ربختانه دهخدا نیاورده - نیانداخته کار و جامه مبر ز هر گونه گفتیم و انداختیم سر انجام یکسر برین ساختیم اندازه گیر ...
در روستاهای شیراز یعنی گود و ژرف - یکی به دوستش گفت فردا بیکارم گوده ات اماده ان بیام سیت درخت بشونم گفت برو گوده بوات بشون که غیلن
دیش در سروده رودکی دیش انچه نوشته شده نیستد بخوانیم سروده رودکی را کاروان شهید رفت از پیش وآن ما رفته گیر و می اندیش از شمار دو چشم یک تن کم وز شم ...
خاک شد فطرت ز پستی لیک مژگان برنداشت ورنه از ما تا به بام آسمان یک زینه بود
بهل /پهل وازهای به چم حلال عربی است از من پهلست قاتل من -
محمد عباسلو نام روستای شما در اصل پهل ( پهل پهله پهلو ) نام بسیاری جاها در ایران زمین است و معنی مرکز پارسیان و پهلویان و شهر پارسیان دارد انرا پرهه ...
دوستی که گفت بجای اما عربی ولی را بکار برید دوست گرامی ولی ولیکن نیز عربی است . گفتار پارسی نیازی به اما و ولیک نداشته بجای من به خانه دوستم رفتم ام ...
درقه پارسی است .
فتیل فتیله پارسی از پلیته و پتیله است . پتیله کردن و پلیل کردن گویند
میخ=سکه /مسکوک درم را یکی میخ نو ساختیم سوی شادی و فرخی تاختیم. درم را همی میخ سازید نیز سبک داشتن بیشتر زین چه چیز. از آن پس دگر کرد میخ درم همان ...
پوک را در پاره ای جاها به چم پر و انباشته بکار میبرند میگویند یک گونی پوک زر داشت بر باد داد - زمستانی یک خیگ پوک شیره و یک خیگ پوک روغن خوردیم. .