پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
در زبان ترکی به غربال مثل زبان انگلیسی غربیل گفته می شود.
اندیشمند /اندیشناک: بعضی از نویسندگان امروز اندیشمند را به جای متفکر و اندیشنده یا اندیشنده واندیشه گر به کار می برند اما در متون ادبی فارسی اندیشمن ...
اندیشمند /اندیشناک: بعضی از نویسندگان امروز اندیشمند را به جای متفکر و اندیشنده یا اندیشنده واندیشه گر به کار می برند اما در متون ادبی فارسی اندیشمن ...
برخواند: بر سر انجمن به آواز بلند خواند. " علی نامه ای به خط امیر مسعود که ایشان ندیده بودند به بوسعید دبیر داد تا بر خواند. ( گزیده تاریخ بیهقی، ...
خالی بنشستند: تنها و در خلوت فراهم آمدند. خالی تنها و منفرد، اسم فاعل است از خلوت و خلو، قید حالت یا حال. " همه بزرگان سپاه را از تازیک و ترک با خوی ...
تازیک: تاجیک، لفظ تاجیک در نزد ترکان معنی ایرانی ( در مقابل ترک ) یافت و در دوره استیلای سلسله های ترک بر اقوام ایرانی، ایرانیان خود را تاجیک ( در مق ...
فوج فوج: گروه گروه، قید مقدار و کمیت " فردا تدبیر گسیل کردن ایشان کرده شود فوج فوج. ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۱۳. )
بر گزارده آید: به انجام رسانده شود فعل مضارع مجهول. چند شغل مهم دارم که فریضه است تا آن را بر گذارده آید. ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم ...
شغل ملک: کارهای پادشاهی و کشور. "و بداند که همه شغل ملک بدو مفوض خواهد بود. " ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۱۳. )
ضَمان سلامت: کفالت و پذیرفتاری تندرستی و ایمنی. " در اثر ایشان با لشکر هندوستان و پیلان و زرادخانه و خزانه بیاید تا در ضمان سلامت به درگاه رسد. " ( ...
توقیع عالی: امضا و نوشته مختصر والای شاه. توقیع به معنی نام خود را در ذیل نامه و چک نوشتن و نگاشتن، طغرای سلطان برعهد وفرمان، مصدر باب تفعیل از مجرد ...
بیدرنگ، در حال
بوقی: بوق نواز. بوـق نای بزرگ که نوازند. "فوج فوج مطر بان شهر و بوقیان شادی آباد به جمله با سازها به خدمت آنجا آمدند. " ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب ...
حُراّت: جمع حره، یعنی زن آزاد در آن زمان زن های اشراف و بزرگان را به این لقب می نامیده اند گویا برای تمایز از کنیزان که در حرمسرا ها فراوان بوده اند. ...
اطراف ولایات: ولایت های دور دست، در عربی طرف الا عرض یعنی کرانه و ناحیه دورتر آن. ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۱٠ )
کاری: بزرگ و مهم، یای وحدت مفید تعظیم و تعریف. "و صدقات بسیار دادند که کاری قرار گرفت. ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۱٠ )
احمد ارسلان: احمد ابن ارسلان اضافه مفید انتصاب. وی از خدمتکاران بزرگ امیرمحمد بوده است. " سوم روز احمد ارسلان گفت" ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، ...
با نام: مهم و بزرگ و نامی صفت کار. "و کاری با نام رفت و نامه رفته بود تا به بست" ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۷ )
خطیب سلطانی: خطبه خوان سلطنتی " خطیب سلطانی و حاجب بزرگ و همه اعیان به مسجد آدینه حاضر آمدند" ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۷ )
رایت عالی: درفش بلند از این حال ها که برفت و آمدن رایت عالی" ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۷ )
خَیلتاشان: جمع خیلتاش به معنی فرّاش، سپاهی که همه از یک خیل باشند مرکب از خیل به معنی طایفه و تاش پسوند شرکت. " مبشران مسرع از خیلتاشان سوی غزنین ...
مبشران مسرع: مژه دهندگان شتابنده و تندرو. مبشّر اسم فاعل از تبشیر و مسرع اسم فاعل از اسراع " و مبشران مسرع از خیلتاشان سوی غزنین فرستادند" ( گزیده ...
باز رسد: برسد، باز پسوندفعل معادل" باء"تاکید. " و منتظر جواب این خدمت اندکه به زودی باز رسد" ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۷ )
حق تر: سزاوار تر " اکنون که خداوندی حق تر پیدا آمد و فرمان وی رسید". ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۹ )
موقوف کردن: بازداشت کردن
کوهتیز: به حدس مرحوم بهار مصحف کوهیژ در اصل کوهیژک به معنی کُهک، نام جائی در ۱۵ کیلومتری قندهار ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۵ )
به کنایه یعنی بخشیدن
ولی عهد: مخفف ولیّعهد، متصرف و حاکم وقت، وارث پادشاهی، اسم مرکب ساخته شده از ترکیب اضافی بفک اضافی
فرانستاند: نپذیرد و راضی نباشد، فعل پیشوندی.
اَقْدار: جمع قدر به معنی فرمان و تقدیر. ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۲ )
عزوجل: دو جمله است که در سیاق فارسی به تأویل صفت می رود به معنای توانا و بزرگ، صفت جدا از موصوف ( ایزد ) ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ...
برطاعت: فرمانبردار و مطیع و فرمانبردار صفت ترکیب یافته از پیشوند ( بر ) و اسم ( طاعت ) . " کارها یک رویه شد و مستقیم و دلها بر طاعت است" ( گزیده تا ...
یکرویه شد: فیصله یافت و دارای یک روی و یک جهت گشت و سامان یافت. ( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۲ )
ولی النعم: دهنده ی نعمت ها،
اندام: واژه ی اندام هم به معنای" همه ی تن" و هم به معنای "عضوی از اعضای تن" است. وقت باشد من از اشعار او ( مسعودسعد ) همی خوانم موی بر اندام من بر پ ...
افکندن: انداختن: این دو فعل هم ریشه نیستند، اما در جمله ارزشی یکسان دارند و در همه موارد می توان آنها را به جای یکدیگر به کار برد ( تنها تفاوت میان آ ...
انداختن: افکندن: این دو فعل هم ریشه نیستند، اما در جمله ارزشی یکسان دارند و در همه موارد می توان آنها را به جای یکدیگر به کار برد ( تنها تفاوت میان ...
انجام: پایان انجام کار: پایان کار واژه ی فارسی انجام به معنای پایان است. در یکی دو قرن اخیر ترکیبات فعلی متعددی با این واژه ساخته اند مانند: "به انجا ...
انجام: پایان انجام کار: پایان کار واژه ی فارسی انجام به معنای پایان است. در یکی دو قرن اخیر ترکیبات فعلی متعددی با این واژه ساخته اند مانند: "به انجا ...
اِنتها: پایان انتهی: تمام شد، پایان یافت. این دو کلمه را که معنا یشان به هم نزدیک است نباید با هم اشتباه کرد. انتها ( در عربی به صورت انتهاء نوشته م ...
اِنتها: پایان انتهی: تمام شد، پایان یافت. این دو کلمه را که معنا یشان به هم نزدیک است نباید با هم اشتباه کرد. انتها ( در عربی به صورت انتهاء نوشته م ...
انتظار رفتن: این فعل مرکب با" امید رفتن" یا" امیدبودن" تقریباً مرادف است و بنابراین متمم آن ( یا جمله پیروی که به دنبال آن می آید باید از زمره امور ...
اِنْتِصاب: گماشتن، نصب کردن. اِنْتِساب: نسبت داشتن، مرتبت بودن. این دو کلمه را نباید با هم اشتباه کرد. انتساب با حرف سین به معنای" نسبت داشتن " و" ...
اِنْتِساب: نسبت داشتن، مرتبت بودن. اِنْتِصاب: گماشتن، نصب کردن. این دو کلمه را نباید با هم اشتباه کرد. انتساب با حرف سین به معنای" نسبت داشتن " و" ...
اَنتر/عَنتر: به معنای" بوزینه". اکثر فرهنگ ها و از جمله فرهنگ معین این لفظ را به صورت عنتر ضبط کرده و آن را عربی دانسته اند. اما در فرهنگ های عربی، ...
اَنتر/عَنتر: به معنای" بوزینه". اکثر فرهنگ ها و از جمله فرهنگ معین این لفظ را به صورت عنتر ضبط کرده و آن را عربی دانسته اند. اما در فرهنگ های عربی، ...
اورشلیم : چون در زبان عبری حرف " س" را " ش" تلفظ می کنند بنابراین شلیم همان واژه ی " سلیم " عربی و فارسی است. اورشلیم در عبری ( و آرامی ) از دو کلمه ...
خانه به زبان عبری : הבית ( habait ) خانه به زبان عربی : البیت ( albait )
آسمان به عبری :השמים ( hashamaim ) آسمان به عربی : السماء ( alsama )
خورشید به عبری :השמש ( ha shemesh ) خورشید به عربی :الشمس ( al shams )