پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٨٦٥)
چندش آور: [عامیانه، اصطلاح] تکان دهنده، دل به هم زن.
چند پیرهن بیش تر از کسی پاره کردن: [عامیانه، کنایه ] بیش تر از کسی تجربه داشتن.
چندر : [عامیانه، اصطلاح] رگ و ریشه ی گوشت.
چنته : [عامیانه، اصطلاح] خورجین چرمی، فکر، سینه.
چنار عباس علی : [عامیانه، ضرب المثل ] متلک بد.
چم کسی را به دست آوردن: [عامیانه، کنایه ] رگ خواب کسی را دانستن، نقطه ی ضعف کسی را دانستن.
چله ی کوچک : [عامیانه، اصطلاح] بیست روز میان هفدهم بهمن و پنجم اسفند ( چله ی کوچک زمستان ) یا بیست . روز میان دوازده مرداد و اول شهریور ( چله ی کوچک ...
چله ی بزرگ : [عامیانه، اصطلاح] چهل روز میان هفتم دی ماه و شانزدهم بهمن ( چله ی بزرگ زمستان ) یا چهل روز میان پنجم تیرماه تا یازدهم مرداد ( چله ی بزرگ ...
چله ی تابستان : [عامیانه، اصطلاح] گرمای سخت.
چله بُران: [عامیانه، اصطلاح] جشن حمام رفتن زن پس از گذشت چهل روز از زاییدن.
چله بُری کردن : [عامیانه، کنایه ] رفت و آمد بسیار کردن.
چله اش افتادن: [عامیانه، اصطلاح] آبستن نشدن زن.
چله: [عامیانه، اصطلاح] چاق، چرب و چیلی.
چل و یک منبر روشن کردن: [عامیانه، کنایه ] چهل و یک شمع نذری در چهل و یک مجلس روضه خوانی .
صحرا در لغت به معنی زرد رنگ می باشد. دکتر کزازی در مورد واژه ی "صحرا " می نویسد : ( ( صحرا در تازی صحراء؛ بیابان؛ در پارسی بیشتر در معنی دشت، هامون ...
یئر به یئر : ترجمه اش به فارسی می شود " سر و سامان دادن ، هر چیزی را سر و جایش قرار دادن , یئر به یئر اولماخ یعنی سر و سامان پیدا کردن . به نوایی رسی ...
چلچلی: [عامیانه، اصطلاح] دیوانگی، بیعاری.
چل زن : [عامیانه، اصطلاح] زن کوتاه قد.
چلچل : [عامیانه، اصطلاح] خال خالی، ابلق ، شخصی که چهره اش کَک و مَک داشته باشد.
چل نکه : [عامیانه، اصطلاح] پارچه ای که از انواع پارچه های بریده شده سر هم دوخته شده باشد.
چِلپ چِلپ : [عامیانه، اصطلاح] صدای برخورد دست یا پا با آب.
چل پله : [عامیانه، اصطلاح] آب انباری که دارای چهل پله است.
چلاق شده : [عامیانه، اصطلاح] نوعی نفرین است.
چِل بسم الله : [عامیانه، کنایه ] لوحه ی کوچکی که در آن آیات قرآن می نوشتند و برای دفع چشم زخم بر گردن کودک می آویختند.
چک و چیل: [عامیانه، اصطلاح] لب و لوچه.
چگور پگوری: [عامیانه، اصطلاح] خوشگل، جذاب.
چِککی : [عامیانه، اصطلاح] فوری، به سرعت.
چک و چانه زدن : [عامیانه، کنایه ] چانه زدن، وراجی کردن، مذاکره ی فراوان کردن.
چِک کشیدن : [عامیانه، اصطلاح] حواله کردن با بانک به وسیله ی چک.
چِک کردن: [عامیانه، کنایه ] وارسی و بازبینی کردن.
چفت و بست نداشتن دهن : [عامیانه، کنایه ] راز نگهدار نبودن.
چقال : [عامیانه، اصطلاح] مهمل بقال.
چکشی جواب دادن: [عامیانه، کنایه ] محکم و قاطع پاسخ دادن، تند و برخورنده پاسخ دادن.
چفت کردن دهان : [عامیانه، کنایه ] خاموش شدن، رازداری کردن.
چفت و بست: [عامیانه، اصطلاح] قفل و زنجیر در یا صندوق.
چغل خور : [عامیانه، اصطلاح] سخن چین.
چشه ؟ : [عامیانه، اصطلاح] او را چه شده ؟.
چشمه آمدن: [عامیانه، اصطلاح] گوشه ای از مهارت خود را نشان دادن.
چشمه چشمه: [عامیانه، اصطلاح] سوراخ سوراخ، مشبک.
چشم و همچشمی : [عامیانه، کنایه ] رقابت.
چشم و گوش باز: [عامیانه، کنایه ] کسی که همه چیز را می فهمد، آگاه و با تجربه.
چشم و گوش کسی را باز کردن: [عامیانه، کنایه ] کسی را با مسایل اجتماعی آشنا کردن.
چشم و گوش بسته : [عامیانه، کنایه ] بی تجربه و بی اطلاع.
چشم وزغ ن: [عامیانه، اصطلاح] گا. چشم ورقلمبیده.
چشم و دل کسی دویدن: [عامیانه، کنایه ] حریص بودن.
چشم ورقلمبیده : [عامیانه، اصطلاح] چشم بیرون زده.
چشم و دل دویدن: [عامیانه، کنایه ] چشم چرانی کردن، هوس رانی کردن.
چشم و دل پاک : [عامیانه، کنایه ] کسی که به دیده ی بد به ناموس دیگران نگاه نکند.
چشم و چراغ: [عامیانه، اصطلاح] شخص مورد علاقه، محبوب.
چشم و ابرو نازک کردن: [عامیانه، کنایه ] ناز و افاده کردن. کبر نمودن و افاده کردن و بی اعتنایی نشان دادن. در دیگران به تحقیر نظر افکندن. ناز کردن