پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٨٦٥)
چشم واسوخته: [عامیانه، اصطلاح] چشم برتافته.
چشم و چار کسی را درآوردن : [عامیانه، کنایه ] بک کسی کینه ورزیدن.
چشم و ابرو : [عامیانه، اصطلاح] زیبایی چهره.
چشم و ابرو آمدن : [عامیانه، کنایه ] دلبری کردن، عشوه آمدن.
چشم نداشتن برای دیدن کسی: [عامیانه، کنایه ] تحمل نکردن کسی، از کسی بدش آمدن.
چشم نم نمی : [عامیانه، اصطلاح] کسی که چشمش آب پس نمی دهد.
چشمم روشن: [عامیانه، اصطلاح] از تو انتظار نداشتم.
چشم نازک کردن: [عامیانه، کنایه ] ناز و افاده کردن.
چشمگیر : [عامیانه، اصطلاح] جالب توجه، با ارزش.
چشم گود شدن: [عامیانه، کنایه ] لاغر شدن.
چشم کسی راه کشیدن : [عامیانه، کنایه ] خیره ماندن به جایی و پلک نزدن .
چشم گرم کردن : [عامیانه، کنایه ] چرت زدن، اندکی خوابیدن.
چشم کسی را دزدیدن: [عامیانه، کنایه ] هنگام غفلت کسی کاری را انجام دادن یا چیزی را برداشتن.
چشم کسی چهارتا شدن: [عامیانه، کنایه ] سخت تعجب کردن، انتظار شدید برد.
چشم کسی را خون گرفتن : [عامیانه، کنایه ] سخت خشمگین شدن.
چشم، کرایه خواستن : [عامیانه، کنایه ] کار کودکی که هر چه ببیند بخواهد.
چشم کسی آلبالو گیلاس چیدن : [عامیانه، کنایه ] نگاه کردن و ندیدن.
چشم کار کردن: [عامیانه، اصطلاح] دیدن.
چشم ِ غربال : [عامیانه، اصطلاح] سوراخ های غربال.
چشم سفیدی کردن: [عامیانه، کنایه ] پر رویی کردن، گوش به حرف ندادن.
چشم زهره رفتن : [عامیانه، کنایه ] با خشم نگاه کردن.
چشم سفید : [عامیانه، اصطلاح] گستاخ، حرف نشنو، پر رو.
چشم زخم میرزا مهدی خانی : [عامیانه، ضرب المثل ] شکست بزرگ.
چشم زهره : [عامیانه، اصطلاح] ترس.
چشم زخم زدن : [عامیانه، کنایه ] چشم زدن، آسیب رساندن.
چشم را درویش کردن : [عامیانه، کنایه ] جلوی نگاه خود را گرفتن، نگاه نکردن.
چشم روی هم گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] نادیده گرفتن، گذشت کردن.
چشم را بستن و دهان را باز کردن : [عامیانه، کنایه ] با بی شرمی دشنام دادن.
چشم را چهار کردن : [عامیانه، اصطلاح] دقت بسیار کردن، انتظار شدید بردن، تعجب زیاد کردن.
چشم دیدن کسی را نداشتن:: [عامیانه، کنایه ] تاب دیدن موفقیت و خوشی کسی را نداشتن، از کسی بدش آمدن.
چشم دو دو زدن: [عامیانه، کنایه ] تکان تکان خوردن چشم.
چشم دریده: [عامیانه، اصطلاح] خیره، درآمده.
چشم چیدن : [عامیانه، اصطلاح] چشم زخم را دفع کردن.
چشم چشم را ندیدن : [عامیانه، کنایه ] سخت تاریک بودن.
چشم چپ به کسی انداختن : [عامیانه، کنایه ] دشمنی کردن با کسی.
چشم به روشنایی افتادن: [عامیانه، کنایه ] سودی را در جایی گمان کردن و به آن طمع کردن.
چشم پوشیدن از چیزی: [عامیانه، کنایه ] صرف نظر کردن از چیزی.
چشم به هم زدن : [عامیانه، اصطلاح] زمان بسیار کوتاه، یک آن.
چشم به دهان کسی دوختن : [عامیانه، کنایه ] مطیع محض کسی بودن.
چشم باباقوری : [عامیانه، اصطلاح] نابینا، کور.
چشم بازار را درآوردن: [عامیانه، کنایه ] چیز بسیار بد و نامرغوب خریدن. چشم بازار را درآورده است :چیزی بسیار بد خریده است.
چُش گفتن : [عامیانه، اصطلاح] جلوگیری کردن، مانع شدن
چشم کسی آب خوردن : [عامیانه، کنایه ] امیدوار بودن، احتمال دادن.
چشم از کاسه درآمده : [عامیانه، کنایه ] چشم وزقلمبیده، چشم بیرون زدن.
چشته خور شدن : [عامیانه، کنایه ] بهره و نصیب بردن از کسی.
چشته خور کردن کسی : [عامیانه، کنایه ] کسی را از لطف خود بهره مند کردن.
چشتان بالا : [عامیانه، اصطلاح] بالا و پایین کردن بچه و قربان صدقه ی او رفتن .
چسی مالیات داره : [عامیانه، کنایه ] به کسی می گویند که قمپز در می کند.
چش شده ؟ : [عامیانه، اصطلاح] او را چه شده است ؟.
چسی در کردن: [عامیانه، اصطلاح] نگا. چسی آمدن.