پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٨٦٥)
چسی درکن: [عامیانه، کنایه ] آدم پر مدعا.
چسونه : [عامیانه، اصطلاح] پست و نالایق، دشنامی برای تحقیر.
چسی آمدن: [عامیانه، کنایه ] به دروغ یا احمقانه به خود بالیدن، قمپز در کردن.
چس نفسی : [عامیانه، اصطلاح] پر حرفی، روده درازی.
چسو : [عامیانه، اصطلاح] ترسو، بزدل، آن که بسیار چس دهد.
چس نفس: [عامیانه، اصطلاح] پر حرف، کسی که حرف های بی سر و ته و ملال آور می زند.
چس مثقال : [عامیانه، اصطلاح] بسیار اندک، سبک و کم وزن.
چس محل کردن: [عامیانه، کنایه ] بی اعتنایی کردن.
چس گره زدن: [عامیانه، کنایه ] نهایت خست به خرج دادن.
چس مال کردن: [عامیانه، کنایه ] لباس یا ظزفی را سرسری و با بی دقتی شستن.
چُسَکی : [عامیانه، اصطلاح] کم دوام و سرهم بندی شده.
چس گرگی پا شدن : [عامیانه، کنایه ] صبح زود برخاستن.
چس فیل : [عامیانه، اصطلاح] ذرت بو داده، نقل پیرزن.
چُسک : [عامیانه، اصطلاح] دمپایی، کفش سبک و راحت.
چس خوری : [عامیانه، اصطلاح] خست، بخل.
چسش دادن کاری را: [عامیانه، کنایه ] لفت و لعاب دادن، بیش از اندازه مهم وانمود کردن.
چُس بی طهارت: [عامیانه، کنایه ] آدم حقیری که پایش را از گلیمش بیرون می گذارد.
چس خور : [عامیانه، اصطلاح] آدم خسیس، بخیل.
چسبیدن در کون کسی : [عامیانه، کنایه ] دنباله رو کسی شدن، از کسی تبعیت کردن.
چس آمدن: [عامیانه، اصطلاح] در حالت عصبانیت به جای خوش آمدی می گویند چس آمدی.
چسبیدن خِر کسی : [عامیانه، کنایه ] گریبان کسی را گرفتن و به اصرار چیزی خواستن.
چِز دادن روی آتش گرفتن پوست برای سوزاندن موها و پرها.
چُس افاده : [عامیانه، اصطلاح] افاده ی بی جا.
چروک انداختن : [عامیانه، اصطلاح] چین انداختن.
چروک خورده : [عامیانه، اصطلاح] چین خورده، ناصاف شده.
چروک خوردن : [عامیانه، اصطلاح] نگا. چروک افتادن.
چروک افتادن : [عامیانه، اصطلاح] چین افتادن، ناصاف شدن.
چرند بافتن: [عامیانه، کنایه ] یاوه گفتن، حرف بی هوده زدن.
چرند گو: [عامیانه، کنایه ] یاوه گو.
چرند اندر چرند: [عامیانه، کنایه ] پرت و پلا.
چرکوندی : [عامیانه، اصطلاح] لکه دار کثیف.
چرکو : [عامیانه، اصطلاح] آدم کثیف.
چرک و خون: [عامیانه، اصطلاح] چرک آلوده به خون.
چرک نویس : [عامیانه، اصطلاح] نوشته ی نخستین که ممکن است بازبینی و ویرایش شود.
چرکمرده: [عامیانه، اصطلاح] نگا. چرکمُرد.
چرک گرفتن : [عامیانه، اصطلاح] کثیف شدن، پاک کردن چرک.
چرکمُرد : [عامیانه، اصطلاح] پر چرک و کثیف.
چرکتاب: [عامیانه، اصطلاح] پارچه ای با رنگ خاکستری یا قهوه ای که چرک را زود نشان نمی دهد.
چرک کردن: [عامیانه، اصطلاح] عفونت کردن زخم.
چرق چوروق : [عامیانه، اصطلاح] صدای جویدن آدامس و مانند آن.
چرخیدن در روی یک پاشنه : [عامیانه، اصطلاح] تغییر نکردن وضعیت، گذشتن وضع به منوال سابق.
چرس رفتن : [عامیانه، اصطلاح] حشیش کشیدن.
چرخ کسی را چنبر کردن: [عامیانه، کنایه ] به اصرار کسی را به کار واداشتن، پیله کردن.
چرچری کردن: [عامیانه، کنایه ] خوردن و عیش کردن.
چرخ پایی : [عامیانه، اصطلاح] چرخ خیاطی که با پا به حرکت می افتد.
چرچر کردن: [عامیانه، اصطلاح] از ثروت بادآورده ای روزگار گذراندن.
چرچر کسی را به راه انداختن: [عامیانه، کنایه ] اسباب عیش و نوش کسی را فراهم کردن.
چَرچَر : [عامیانه، اصطلاح] اسباب عیش و عشرت.
چُرتی: [عامیانه، اصطلاح] اهل چرت زدن، ضعیف، مردنی.
چرت کسی را پاره کردن : [عامیانه، کنایه ] ناگهان کسی را از خواب بیدار کردن.