پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٨٦٥)
چه صیغه ای است ؟ : [عامیانه، کنایه ] چه معنی داد ؟.
چه غلط ها ! : [عامیانه، اصطلاح] چه فضولی ها !.
چهره شدن : [عامیانه، اصطلاح] مورد توجه قرار گرفتن، گل کردن.
چهار صبا ( چهار صباح ) : [عامیانه، اصطلاح] مدت کوتاه، دو سه روز.
چهار دیواری کسی نشست کردن : [عامیانه، کنایه ] بدبخت شدن، از کار و زندگی ساقط شدن.
چهاردیواری اختیاری: [عامیانه، کنایه ] هر کس در میان چهار دیوار خانه اش آزاد است.
چهار چنگول شدن: [عامیانه، کنایه ] خشک شدن اعضای بدن.
چهار چنگول ماندن: [عامیانه، کنایه ] نگا. چهار چنگول شدن.
چهار چوب ملا حیدر: [عامیانه، ضرب المثل ] جای تنگ و ناراحت کننده.
چهار چشمی پاییدن : [عامیانه، کنایه ] با دقت مواظب بودن.
چهار چشم: [عامیانه، اصطلاح] عینکی، بسیار مشتاق، منتظر، مراقب.
چهار پادار : [عامیانه، اصطلاح] کسی که حیوانات باربر دارد و با آن ها کار می کند.
چهارتا شدن چشم کسی: [عامیانه، کنایه ] سخت تعجب کردن کسی، خیره ماندن از تعجب.
چول کردن: [عامیانه، اصطلاح] شرمنده کردن.
چهار ابرو : [عامیانه، اصطلاح] دارای ابروهای کلفت و پر پشت.
چوروک خوردن: [عامیانه، اصطلاح] چین برداشتن.
چول شدن: [عامیانه، اصطلاح] بور شدن در بازی، شرمنده شدن.
چوچوله باز : [عامیانه، کنایه ] زنباره، دوست دار زنان بدکاره.
چوروک افتادن: [عامیانه، کنایه ] چین پیداکردن چیزی.
چوبی رقصیدن: [عامیانه، اصطلاح] رقصیدن با دوستمال در دو دست.
چوچول باز : [عامیانه، کنایه ] دغل، بی حیا.
چوبه ی اعدام: [عامیانه، اصطلاح] تیری که محکوم به اعدام را به آن می بندند.
چوب لای چرخ گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] سنگ پیش پا انداختن، ایجاد مانع کردن.
چوب علی موجود: [عامیانه، اصطلاح] چوب کج و معوج درویشان.
چوب زیر دم کردن : [عامیانه، کنایه ] تحریک کردن.
چوب سیگار : [عامیانه، اصطلاح] نی سیگار.
چوب شدن : [عامیانه، اصطلاح] ساکت و بی حرکت شدن، از ترس یا تعجب بر جای ماندن.
چوب دو سر نجس: [عامیانه، اصطلاح] نگا. چوب دو سر طلا.
چوب را از پهنا پرتاب کردن: [عامیانه، کنایه ] ناشیانه عمل کردن.
چوب دو سر گُهی: [عامیانه، اصطلاح] نگا. چوب دو سر طلا.
چوب دو سر طلا : [عامیانه، کنایه ] منفور از هر دو طرف، از این جا مانده و از آن جا رانده.
چوب در چیزی کردن: [عامیانه، کنایه ] تحریک کردن.
چوب حراج چیزی را زدن: [عامیانه، کنایه ] در برابر تاراج و غارت قرار دادن.
چوب حرفی : [عامیانه، کنایه ] چوب کوچکی که به دست کودکان می دادند تا روی سطر های کتاب بگذارد و آن ها را بخواند.
چوب پیش کسی گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] منع کردن کسی از کاری، بازداشتن کسی از انجام کاری.
چوب به مرده زدن : [عامیانه، کنایه ] از پا افتاده ای را آزار دادن، موضوع کهنه ای را تازه کردن.
چوب پا : [عامیانه، اصطلاح] دو چوب بلند که پا در میان آن ها کنند و با آن ها راه روند.
چوب به سوراخ زنبور کردن : [عامیانه، کنایه ] شوراندن و تحریک کردن عده ای.
چوب به آستین کسی کردن: [عامیانه، کنایه ] به سختی تنبیه کردن، به سزای عمل رساندن.
چوب آخر را زدن : [عامیانه، کنایه ] پایان کاری را اعلام کردن، مانند در حراج.
چو افتادن: [عامیانه، اصطلاح] شایع شدن، شهرت یافتن.
چنگولک: [عامیانه، اصطلاح] سست و ضعیف.
چنگول زدن: [عامیانه، اصطلاح] پنجه زدن.
چنگول چنگولی: [عامیانه، اصطلاح] مجعد، حلقه حلقه، پر چین و شکن.
چنگک شدن : [عامیانه، اصطلاح] چنگ شدن.
چنگ مالی کردن : [عامیانه، کنایه ] چیزی را زیاد دست مالی کردن.
چند منه ؟ : [عامیانه، اصطلاح] به شوخی به کسی که دیر می آید و زود می رود می گویند: آمدی بگی چند منه ؟.
چنگ به دل نزدن : [عامیانه، کنایه ] ارزش نداشتن، قابل اعتنا نبودن، جالب نبودن.
چند مرده حلاج بودن: [عامیانه، کنایه ] چه اندازه جسارت و توانایی داشتن.
چندش آور: [عامیانه، اصطلاح] تکان دهنده، دل به هم زن.