پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٨٦٥)

بازدید
٢٧,٠٠٥
پیشنهاد
٠

حواله ی سر خرمن: [عامیانه، کنایه ] وعده به آینده ی نامعلوم.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

حوصله داشتن: [عامیانه، کنایه ] حال مساعد داشتن، تحمل داشتن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حواله ی روی یخ: [عامیانه، کنایه ] نگا. حواله ی سر خرمن.

پیشنهاد
٠

حنای کسی رنگ نداشتن اعتبار نداشتن، دارای نفوذ نبودن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

حمله ور شدن: [عامیانه، اصطلاح] یورش بردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حمله ای : [عامیانه، اصطلاح] مبتلا به بیماری غش.

پیشنهاد
٠

حمامک مورچه داره : [عامیانه، کنایه ] کنایه از تردید و دو دلی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حلیم روغن: [عامیانه، اصطلاح] هریسه، غذایی از گوشت و گندم و روغن داغ کرده و شکر.

پیشنهاد
٠

حلیله و ملیله : [عامیانه، اصطلاح] چیز موهوم، داروی بی خاصیت، روغن میخ طویله.

پیشنهاد
٥١

حلوا حلوا کردن نهایت احترام و حق شناسی را کردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حلوا جوزی : [عامیانه، اصطلاح] آدم ساده دل و سر به راه، پر حوصله و مطیع.

پیشنهاد
٠

حلال و حرام کردن : [عامیانه، اصطلاح] پای بند نبودن به دستورات شرعی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حلال وار : [عامیانه، اصطلاح] به صورت حلال.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حلال واری: [عامیانه، اصطلاح] نگا. خلال وار.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حلال طلبی: [عامیانه، اصطلاح] نگا. حلال یابی طلبیدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حلال بودی: [عامیانه، اصطلاح] نگا. حلال به زنده ای.

پیشنهاد
١

حلال به زنده ای: [عامیانه، اصطلاح] در پاسخ به حلالم کن می گویند، یعنی حلال می کنم و امیدوارم زنده باشی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حلاجی کردن: [عامیانه، کنایه ] بررسی کردن، به تفصیل توضبح دادن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حلال یابی: [عامیانه، اصطلاح] طلبیدن نزد دیگران تقاضای گذشتن از تقصیر خود را کردن.

پیشنهاد
٠

حکیم جواب کرده : [عامیانه، اصطلاح] یتیم.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حکیم فرموده: [عامیانه، اصطلاح] فرمان قاطع و لازم الاجرا.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حِکِه ای : [عامیانه، اصطلاح] مردم آزار، کرمکی، ناراحت.

پیشنهاد
٠

حکیم باشی را دراز کردن: [عامیانه، کنایه ] مجازات کردن بی گناه.

پیشنهاد
٠

حکم حکم نادر و مرگ مفاجا : [عامیانه، ضرب المثل ] حکم صد در صد لازم الاجرا.

پیشنهاد
٠

حقه به کار زدن: [عامیانه، کنایه ] نگا. حقه به کار بردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

حقه زدن : [عامیانه، کنایه ] فریب دادن.

پیشنهاد
٠

حقه به کار بردن : [عامیانه، کنایه ] کسی را فریب دادن.

پیشنهاد
١

حق کسی را کف دست کسی گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] کسی را به سزای کار خود رساندن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حق گرفتن: [عامیانه، کنایه ] نگا. حق بردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حق بردن: [عامیانه، کنایه ] رشوه بردن، از راه حق و حساب گرفتن، درآمدی منظم داشتن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

حق کسی بودن : [عامیانه، کنایه ] سزاوار و مستحق چیزی بودن.

پیشنهاد
١

حق کسی را دادن: [عامیانه، کنایه ] آن چه سزای کسی است به او دادن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

حق التدریس: [عامیانه، اصطلاح] مزد آموزگار. حق آموزگار به شکل ساعتی ، حقوق در مقابل میزان ساعات تدریس. نوعی استخدام که در قبال هر ساعت تدریس حقوق دریا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حق آب و گل : [عامیانه، اصطلاح] امتیاز، اعتبار.

پیشنهاد
٠

حق آب و گل داشتن: [عامیانه، کنایه ] دارای امتیاز و اعتبار بودن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حضرت عباسی: [عامیانه، اصطلاح] راست و درست.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

حضرت فیل : [عامیانه، اصطلاح] شخصی موهوم با تیروی بسیار زیاد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حسینقلی خانی : [عامیانه، اصطلاح] با هرج و مرج، بی قانون.

پیشنهاد
٢

حشر و نشر داشتن: [عامیانه، کنایه ] نشست و برخاست داشتن دوستی و رفت و آمد داشتن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حسن سینه: [عامیانه، اصطلاح] چاک کسی که به سر و وضع خود توجه نمی کند.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

حسن دله: [عامیانه، اصطلاح] آدم ولگرد و بیکاره.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حسرت به دل : [عامیانه، اصطلاح] آن که دیری است آرزوی چیزی را دارد.

پیشنهاد
٤

حسرت به دل ماندن: [عامیانه، کنایه ] به آرزوی خود نرسیدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حسرت به دلی : [عامیانه، کنایه ] آرزومندی شدید.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

حساب و کتاب: [عامیانه، کنایه ] نگا. حساب کتاب.

پیشنهاد
٠

حساب و کتاب از دست کسی خارج شدن: [عامیانه، کنایه ] اداره و نظم امور از دست کسی در رفتن.

پیشنهاد
٠

حساب ماست بندان یزد: [عامیانه، کنایه ] حساب ساختگی .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حساب کشیدن : [عامیانه، کنایه ] حساب خواستن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حساب کهنه : [عامیانه، کنایه ] نگا. حساب سوخته.

پیشنهاد
٠

حساب کسی با کرام الکاتبین بودن : [عامیانه، کنایه ] گرفتار وضعی شدن که فقط خدا می تواند آدم را نجات دهد.