پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٨٦٥)
خاله سوسکه : [عامیانه، کنایه ] دختران خردسالی که ادای زنان بزرگسال را درمی آورند.
خاله زنک: [عامیانه، کنایه ] زن امل و دنیا ندیده، بی سواد و عامی، کسی که همواره درباره ی دیگران حرف می زند.
خاله در هم: [عامیانه، کنایه ] همیشه نگران، همیشه اخم کرده.
خاله رورو : [عامیانه، اصطلاح] زنی که به علت چاقی یا آبستنی به زحمت راه می رود.
خاله خوانده : [عامیانه، کنایه ] زنی که با همه طرح دوستی می ریزد.
خاله خواهر خوانده: [عامیانه، کنایه ] نگا. خاله خاک انداز.
خاله ی خر عمه ی گاو: [عامیانه، کنایه ] بسیار نفهم، از اصل و نسب نادان.
خاله خُمره : [عامیانه، اصطلاح] زن کوتاه قد و چاق.
خاله خواب رفته : [عامیانه، کنایه ] آدم شل و بی حال و وارفته.
خاله خامباجی: [عامیانه، اصطلاح] نگا. خاله خاک انداز.
خاله خرسه : [عامیانه، کنایه ] دوست نادان.
خاله بی بی: [عامیانه، اصطلاح] نوعی آش.
خاله جان آقا : [عامیانه، اصطلاح] یکی از چهار زن کلثوم ننه.
خاله خاک انداز: [عامیانه، کنایه ] همنشین سر و زبان دار.
خال گوشتی: [عامیانه، اصطلاح] نقطه ی برجسته ای از گوشت بر پوست بدن.
خال مَخال: [عامیانه، اصطلاح] خال خال.
خالو : [عامیانه، اصطلاح] دایی، کلمه برای خطاب در جنوب ایران.
خال زدن : [عامیانه، کنایه ] پیدا شدن خال در جایی از بدن یا لکه در چیزی، خال کوبی کردن.
خال خالی : [عامیانه، اصطلاح] خالدار، دارای خال های بسیار.
خال باز: [عامیانه، کنایه ] کسی که ورق ها را با تردستی می اندازد و مردم را فریب می دهد.
خال به خال : [عامیانه، کنایه ] خال خال.
خالچه و میخچه گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] شاخ و برگ دادن، شرح و تفصیل بیش از اندازه دادن.
خال اُغلی: [عامیانه، کنایه ] پسر خاله، رفیق نزدیک. خاله اؤغلی: واژه مرکب که قسمت اول آن فارسی یا عربی و قسمت دومش ترکی است . به معنی پسرِ خاله می با ...
خاکی: [عامیانه، اصطلاح] فروتن و متواضع.
خاکه زغال : [عامیانه، اصطلاح] ریزه ی زغال.
خاکه : [عامیانه، اصطلاح] خرده ی هر چیزی. در زبان ترکی به ریزه ها و خرد شده های قند که ته کیسه می ماند گفته می شود . به آدمی که زیاد مزه ریخته و خود ش ...
خاکه رو خاکه : [عامیانه، کنایه ] پی در پی کاری را انجام دادن یا چیزی را خریدن.
خاک و خُل : [عامیانه، اصطلاح] گرد و غبار، آشغال.
خاک مالیدن پستان : [عامیانه، کنایه ] از شیر گرفتن کودک با مالیدن خاک بر سر پستان.
خاک کردن : [عامیانه، کنایه ] دفن کردن، در گور نهادن، پشت حریف را در کشتی به زمین رساندن.
خاکشیر نبات به حلق کسی کزدن: [عامیانه، کنایه ] لطف و محبت بیش از اندازه به کسی کردن.
خاکشیر یخ مال : [عامیانه، اصطلاح] خاکشیر که با یخ سایند تا حوب سرد شود و به بیمار دهند تا اسهالش قطع شود.
خاک عالم: [عامیانه، اصطلاح] تکیه کلامی برای اظهار تعجب و شرمندگی و ناراحتی.
خاکشیر نبات: [عامیانه، اصطلاح] دوستی و رابطه ی نزدیک، سوابق آشنایی.
خاکشیر مزاج : [عامیانه، کنایه ] غلامباره، سازگار با هر جریانی.
خاکستر نشین : [عامیانه، کنایه ] بدبخت، سیه روز، ذلیل.
خاکروبه ای : [عامیانه، اصطلاح] سپور، آشغالی
خاک تو سری کردن: [عامیانه، کنایه ] نزدیکی کردن زن با شوهر.
خاک تو سری: [عامیانه، کنایه ] مصیبت زدگی، گرفتاری، بدبختی.
خاک پای کسی بودن: [عامیانه، کنایه ] ذلیل کسی بودن، مرید کسی بودن.
خاک به سر کردن: [عامیانه، کنایه ] به فکر چاره افتادن، چاره جویی کردن.
خاک به سری: [عامیانه، کنایه ] همبستری زن با شوهر.
خاک به سری کردن: [عامیانه، کنایه ] همبستر شدن زن با شوهر.
خاک به دهنم : [عامیانه، اصطلاح] زبانم لال.
خاک به سر شدن : [عامیانه، کنایه ] مصیبت زده شدن، داغ دیدن، از فدر و اعتبار افتادن.
خاک برداری : [عامیانه، اصطلاح] بردن خاک های اضافی برای آماده کردن زمین ساختمان.
خاک بر سری: [عامیانه، کنایه ] بی آبرویی.
خاصه فروش : [عامیانه، اصطلاح] فروشنده ی جنس های مرغوب و برگزیده.
خاصه پز : [عامیانه، اصطلاح] نانوایی که نان خوب می پزد ( در مقابل خرجی پز ) .
خاصه تراش: [عامیانه، اصطلاح] آرایشگر مخصوص بزرگان.