پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٨٦٥)
قبای بعد از عید برای گل منار خوب است :هر چیزی در زمان معین به کار آید و مفید است. ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید : طویدان سؤرا طویانا اولماز ...
گوش بر در داشتن: انتظار ورود کسی را بردن در منظومه ویس و رامین آمده است: چنان گوشم به در چشمم به راه است تو گویی خانه ام زندان و چاه است
کوچه آشتی کنان:کوچه تنگ که دو تن از آن به سختی گذرند.
کف دستم بو نکرده بودم:غیب نمی دانستم.
کار نباشد زرنگ است:به مزاح یعنی تنبل است.
خشک زدن: [عامیانه، کنایه ] مات و مبهوت ماندن.
خشک خشک توش کردن : [عامیانه، کنایه ] در مقابل کسی شدت عمل به خرج دادن، کسی را سخت آزردن.
خشک شدن قر در کمر : [عامیانه، کنایه ] به پایان نرساندن خودنمایی و جلوه گری.
خشک شدن شیر کسی : [عامیانه، کنایه ] به کسی که زیاد حرص می خورد و جوش می زند می گویند.
خشکه بی آب : [عامیانه، اصطلاح] نوعی فولاد که آهن و چدن را با آن می تراشند.
خشتک دراندن : [عامیانه، کنایه ] نگا. خشتک پاره کردن
خشت به قالب زدن: [عامیانه، کنایه ] نگا. خشت انداختن
خشتک پاره کردن: [عامیانه، کنایه ] قیامت به پا کردن، داد و بی داد کردن، رسوا کردن، شدت عمل نشان دادن
خش افتادن: [عامیانه، اصطلاح] خراش افتادن. مخصوصا روی ( CD )
خشت انداختن : [عامیانه، اصطلاح] لاف زدن، گزافه گفتن
خزانه کردن: [عامیانه، اصطلاح] نشاء و قلمه ی درختی را در زمین کاشتن تا پس از سبز شدن در جای دیگر بنشانند.
خرید خدمت: [عامیانه، اصطلاح] فروختن خدمت کارمند به اداره، پرداخت پول برای نرفتن به خدمت سربازی.
خرید و فروش کردن: [عامیانه، کنایه ] بازرگانی کردن، سوداگری کردن.
خروس قندی : [عامیانه، اصطلاح] آب نباتی به شکل خروس.
خروس کسی خواندن : [عامیانه، کنایه ] شاد و شنگول بودن، روزگار بر وفق مراد بودن.
خروس بی محل : [عامیانه، کنایه ] وقت نشناس، کسی که بی جا سخن می گوید یا بی موقع کاری می کند.
خر گرفتن کسی : [عامیانه، کنایه ] کسی را احمق حساب کردن.
خر لنگ خود را به منزل رساندن: [عامیانه، کنایه ] با وجود سختی کار را به پایان رساندن.
خر گردن : [عامیانه، اصطلاح] گردن کلفت، بی عار.
خر کسی رفتن: [عامیانه، کنایه ] دارای اهمیت و اعتبار بودن.
خِر کسی را گرفتن: [عامیانه، کنایه ] نگا. خر کسی را چسبیدن.
خر کسی را نعل کردن: [عامیانه، کنایه ] رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن، راضی کردن.
خر کسی از کرگی دم نداشتن : [عامیانه، ضرب المثل ] از حق خود گذشتن، از حرف خود برگشتن.
خِر کسی را چسبیدن : [عامیانه، کنایه ] گریبان کسی را گرفتن و چیزی از او طلب کردن.
خر کریم را نعل کردن: [عامیانه، ضرب المثل ] رشوه دادن، راضی کردن.
خر کسی از پل گذشتن: [عامیانه، ضرب المثل ] گره کار باز شدن، از گرفتاری خلاص شدن.
خر غلت زدن : [عامیانه، کنایه ] مانند خر بر خاک غلتیدن.
خر کردن کسی: [عامیانه، کنایه ] کسی را با چاپلوسی فریفتن.
خرس گنده : [عامیانه، اصطلاح] برای تحقیر به کسانی که اداهای خارج از سن خود در می آورند گفته می شود.
خر شدن : [عامیانه، کنایه ] عقل خود را باختن، فریب خوردن.
خُردینه : [عامیانه، اصطلاح] بچه ی خردسال.
خر رنگ کن : [عامیانه، کنایه ] خوش طاهر بد باطن.
خر زور : [عامیانه، کنایه ] نیرومند، پرزور.
خر ِ دیزه: [عامیانه، اصطلاح] لج بازی که به خود ضرر بزند.
خرده فرمایش داشتن: [عامیانه، کنایه ] دستورهای بی جا دادن.
خرده شیشه داشتن جنس: [عامیانه، کنایه ] کسی بدحنس بودن، آب زیرکاه بودن.
خرده حساب با کسی داشتن: [عامیانه، کنایه ] با کسی دشمنی قبلی داشتن.
خرده خر : [عامیانه، اصطلاح] کسی که آذوقه ی خانه را روز به روز می خرد نه یکجا.
خرده بورژوا : [عامیانه، اصطلاح] مالک ابزار تولید ولی ناگزیر به کار برای دیگران.
خرد و خاکشیر: [عامیانه، اصطلاح] ریز ریز و ذره ذره شده، از پا درآمده.
خرده بُرده : [عامیانه، اصطلاح] مشکل، اختلاف. ( ( من که از کسی خورده برُده ندارم. دزّی که دیگه شاخ و دم نداره. همه میدونن که او قلمکار ما تو ُگلهِ م ...
خرد نکردن تره برای کسی : [عامیانه، کنایه ] کم ترین اهمیتی برای کسی قایل نشدن.
خر داغ کردن: [عامیانه، کنایه ] ناامید شدن، ناکام شدن.
خرخور : [عامیانه، اصطلاح] چیزی که قابلیت خورده شدن را از دست داده است.
خر دادن و خیار گرفتن : [عامیانه، کنایه ] چیز گرانی را با چیز ارزان مبادله کردن، فریب خوردن در معامله.