پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٨٦٥)
خود را به آن راه زدن : [عامیانه، کنایه ] خود را به نادانی زدن، به عمد بی توجهی کردن، خود را بی اطلاع نشان دادن.
خود را بستن : [عامیانه، اصطلاح] پول دار شدن.
خود را از تک و تا نیانداختن : [عامیانه، کنایه ] به روی خود نیاوردن، به اشتباه اعتراف نکردن.
خود را باختن : [عامیانه، کنایه ] دست و پای خود را گم کردن، مضطرب شدن.
خوب کاشتن: [عامیانه، اصطلاح] از عهده ی کاری خوب برآمدن.
خود را از تک و تا نیانداختن : [عامیانه، کنایه ] به روی خود نیاوردن، به اشتباه اعتراف نکردن.
خواهر و مادر گفتن : [عامیانه، کنایه ] دشنام خواهر و مادر به کسی دادن.
خواهر کسی را گاییدن : [عامیانه، کنایه ] دخل کسی را آوردن، کلک کسی را کندن.
خواهر و مادر: [عامیانه، اصطلاح] عرض و ناموس، خانواده.
به صد خواری و زاری ؛ به صد بدبختی و بیچارگی.
خواهر خوانده : [عامیانه، اصطلاح] دوست صمیمی ( بین زنان، در مقام شوخی و تحفیر برای مردان نیز به کار می رود ) .
به خواری و زاری ؛ ببدبختی و پریشانحالی
خوابگوشی: [عامیانه، اصطلاح] سیلی، کشیده.
خواب گرد : [عامیانه، اصطلاح] کسی که در خواب راه می رود.
خواب به خواب شدن : [عامیانه، کنایه ] خواب از سر پریدن، بدخواب شدن.
خواب به سر شدن: [عامیانه، اصطلاح] نگا. خواب به خواب شدن.
خواب دیدن برای کسی: [عامیانه، کنایه ] نقشه کشیدن برای استفاده یا کوبیدن کسی.
خنگ خدا: [عامیانه، اصطلاح] نادان و کودن. خنگ خدا: خنگ مادرزاد ( آخر خنگ خدا مگر عقلت نمی رسد؟ ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خواب از سر کسی پریدن: [عامیانه، کنایه ] نگا. پریدن خواب از سر کسی. ( ( کم کم زوزه اش پایین آمد، تا آخر نفسش برید و خواب هم از سر من پرید. ) ) ( صاد ...
خنک شدن دل: [عامیانه، کنایه ] آسایش خاطر پس از گرفتن انتقام.
خنک کردن : [عامیانه، اصطلاح] سرد کردن.
خنکای صبح : [عامیانه، کنایه] سحرگاه.
خندیدن تو روی کسی: [عامیانه، کنایه ] به کسی که بسیار گستاخ است می گویند.
خنِس و فنِس : [عامیانه، اصطلاح] گرفتاری و ناراحتی. خنس و فنس /xenes - o - fenes/: اسم [گفتاری] تنگدستی، بی پولی و درماندگی مالی: خنسی ( صدری افشار، ...
خندیدن به ریش کسی: [عامیانه، کنایه ] کسی را مسخره کردن.
خنده ی قبا سوختگی : [عامیانه، کنایه ] خنده ای که برای پنهان کردن خشم و کینه می کنند.
خنده ی نخودی: [عامیانه، اصطلاح] خنده ی لوس و بی مزه.
خنجر زدن از پشت: [عامیانه، کنایه ] به نامردی به کسی آسیب رساندن یا او را از پای درآوردن.
خندق بلا: [عامیانه، اصطلاح] شکم.
خمیازه کشیدن: [عامیانه، اصطلاح] دهن دره کردن.
خنج انداختن : [عامیانه، کنایه ] پنجول انداختن، خراشیدن پوست دیگری با ناخن.
خم به ابرو نیاوردن: [عامیانه، کنایه ] رنجی را تحمل کردن.
خلق کسی تنگ شدن : [عامیانه، کنایه ] عصبانی شدن، بی حوصله شدن.
خُل و چل : [عامیانه، اصطلاح] مثل دیوانه ها، ساده لوح.
خُلق تنگ: [عامیانه، اصطلاح] عصبانی، خشمگین.
خلق الله : [عامیانه، اصطلاح] مردم.
خل بازی : [عامیانه، اصطلاح] حرکات غیر منطقی و غیر عاقلانه.
خل بازی درآوردن: [عامیانه، کنایه ] مثل دیوانه ها رفتار کردن.
خلاص کردن: [عامیانه، کنایه ] تمام کردن، کشتن.
خفه شدن : [عامیانه، کنایه ] سکوت کردن، کسل شدن از تکرار حرفی.
خفه خون: [عامیانه، اصطلاح] خفقان.
خفه خون گرفتن: [عامیانه، کنایه ] دم بر نیاوردن، ساکت شدن.
خفت انداختن: [عامیانه، اصطلاح] تنگ کردن، در تنگنا قرار دادن.
خفتی: [عامیانه، اصطلاح] نوعی گردن بند از جواهرات، شلواری مانند چاقچور ولی بدون جوراب
خط یازده سوار شدن : [عامیانه، کنایه ] پیاده رفتن.
خفت افتادن: [عامیانه، اصطلاح] تنگ شدن، در تنگنا افتادن.
خط کشیدن دور چیزی: [عامیانه، کنایه ] چیزی را کنار نهادن، دست کشیدن از چیزی.
خط هوایی: [عامیانه، اصطلاح] راه هوایی، مسیر هواپیما.
خط در میان حرف زدن: [عامیانه، کنایه ] آرام آرام و شمرده سخن گفتن.
خط زدن : [عامیانه، اصطلاح] با خط کشیدن روی چیزی آن را باطل کردن.