پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٨٦٥)

بازدید
٢٦,٩٩٢
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

خط دادن: [عامیانه، کنایه ] سرمشق دادن، فکر کسی را هدایت کردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خط خطی : [عامیانه، اصطلاح] درهم، خراب، متشنج، با خطوط زیاد روی آن ناخوانا شده.

پیشنهاد
٠

خط خطی شدن اعصاب: [عامیانه، کنایه ] خرد شدن اعصاب، خراب شدن اعصاب.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خِطَب : [عامیانه، اصطلاح] جزیی از جهاز شتر.

پیشنهاد
٠

خطب کسی کج بودن : [عامیانه، کنایه ] نگا. پالان کسی کج بودن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خطایی : [عامیانه، اصطلاح] نوعی از آجر.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خط آوردن : [عامیانه، کنایه ] مدرک کتبی ارایه کردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خط افتادن: [عامیانه، کنایه ] خراش افتادن .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خشکه نان : [عامیانه، اصطلاح] نانی که بیش از اندازه در تنور مانده و خشک شده است.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خش و خش : [عامیانه، اصطلاح] نگا. خش خش.

پیشنهاد
٥

خود را به کوچه ی علی چپ زدن: [عامیانه، کنایه ] خود را بی اطلاع نشان دادن.

پیشنهاد
٠

خود را به ناخوشی زدن : [عامیانه، کنایه ] تمارض کردن.

پیشنهاد
٢

خود را به موش مردگی زدن : [عامیانه، کنایه ] خود را ناتوان ( یا بی گناه ) معرفی کردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خود را جستن : [عامیانه، کنایه ] جست و جو در لباس خود برای یافتن و کشتن حشرات موذی مانند شپش.

پیشنهاد
١

خود را به نفهمی زدن : [عامیانه، کنایه ] تظاهر به نفهمیدن کردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خود را خوردن : [عامیانه، اصطلاح] رنج بردن.

پیشنهاد
٠

خود را خراب کردن : [عامیانه، کنایه ] خود را کثیف کردن.

پیشنهاد
٠

خود را شناختن : [عامیانه، اصطلاح] به حد بلوغ رسیدن.

پیشنهاد
٠

خود را سبک کردن : [عامیانه، کنایه ] خود را حقیر کردن، دست به کاری پایین تز از شان خود زدن.

پیشنهاد
١

خود را گم کردن: [عامیانه، کنایه ] خود را برتر از آن که هست دانستن، سابقه ی خود را فراموش کردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خودکشی کردن : [عامیانه، اصطلاح] با رنج فراوان کاری را به پایان بردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خودکرده: [عامیانه، اصطلاح] کاری که بدون مشورت شده باشد.

پیشنهاد
٠

خودم جا، خرم جا : [عامیانه، کنایه ] تکیه کلام کسانی که همه چیز را از دریچه ی منافع شخصی می بینند. من که دارم گور پدر بقیه.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

خورد رفتن: [عامیانه، اصطلاح] از بین رفتن قسمت اضافی در خیاطی، جذب شدن و حل شدن در چیزی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خورد کردن: [عامیانه، اصطلاح] ریز ریز کردن، له کردن.

پیشنهاد
٠

خوردن بلا به جان: [عامیانه، اصطلاح] اصابت بلا با جان.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوردن سر کسی : [عامیانه، اصطلاح] سبب مرگ کسی شدن، کسی را دق مرگ کردن، در نتیجه ی پرحرفی کسی را کلافه کردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوردن حرف: [عامیانه، کنایه ] نگا. حرف را خوردن.

پیشنهاد
٠

خوردن چیزی به چیزی: [عامیانه، کنایه ] جور بودن چیزی با چیزی

پیشنهاد
٠

خوردن کسی با نگاه: [عامیانه، کنایه ] نگا. با نگاه کسی را خوردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خورد و خوراک : [عامیانه، اصطلاح] خوردنی، آذوقه.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خورده برده: [عامیانه، اصطلاح] ملاحظه و پروا. ( ( حس کردم همه چیز تمام شده و دیگر نفوذی بر او نخواهم داشت. از آن پس حس می کردم خورده برده زیر دستش د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خورش خوری : [عامیانه، کنایه ] ظرفی که در آن خورش می ریزند.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوش آب و رنگ: [عامیانه، کنایه ] سرخ و سفید چهره، زیبا و ملیح.

پیشنهاد
٠

خورش دل ضعفه داشتن: [عامیانه، کنایه ] هیچ گونه خوردنی نداشتن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوشان خوشان : [عامیانه، اصطلاح] نهایت خوشی و لذت.

پیشنهاد
٠

خوشا به حال ماهی: [عامیانه، اصطلاح] خیلی تشنه ام.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

خوش خوشان : [عامیانه، اصطلاح] اندک اندک، به تدریج، کم کم.

پیشنهاد
١

خوش خوشان کسی شدن : [عامیانه، کنایه ] بسیار لذت بردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوش سر و زبان: [عامیانه، اصطلاح] خوش سخن، شیرین گفتار، حراف.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوش غیرتی: [عامیانه، اصطلاح] زیاده غیرت نشان دادن، به طنز یعنی بی غیرتی کردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوش ِ کسی بودن : [عامیانه، کنایه ] به هنگام شگفتی مانند چشمم روشن! گویند ( خوشم باشه ! ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوش وعده : [عامیانه، اصطلاح] آن که به وعده اش وفا می کند.

پیشنهاد
٠

خوش نقش و نگار : [عامیانه، اصطلاح] نگا. خوش نقش.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوشوقت شدن : [عامیانه، اصطلاح] شاد شدن، راضی شدن.

پیشنهاد
٠

خوشی زیر دل کسی زدن: [عامیانه، کنایه ] به بخت خود پشت کردن، موقعیت خوب را با ندانم کاری از دست دادن.

پیشنهاد
٠

خون به پا کردن : [عامیانه، کنایه ] دعوا و آشوب راه انداختن، سر و صدا و جنجال کردن.

پیشنهاد
٠

خون به راه انداختن: [عامیانه، کنایه ] آشوب و فتنه ی سخت به پا کردن.

پیشنهاد
٠

خون خون کسی را خوردن: [عامیانه، کنایه ] بسیار خشمگین شدن و چیزی نگفتن.

پیشنهاد
١

خون جگر خوردن: [عامیانه، کنایه ] رنج بسیار کشیدن، غم فراوان خوردن.