پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٨٦٥)
خون دماغ شدن : [عامیانه، کنایه ] خون از بینی جاری شدن.
خون دیدن زن : [عامیانه، کنایه ] عادت ماهانه شدن زن.
خون سیاوش: [عامیانه، اصطلاح] انگیزه ای که سبب نابودی دو خانواده، دو شهر یا دو کشور شود.
خون کسی را به جوش آوردن: [عامیانه، کنایه ] کسی را بسیار خشمگین ساختن.
خون کسی در نیامدن : [عامیانه، کنایه ] بی نهایت خشمگین بودن.
خون کسی از خون دیگری رنگین تر بودن: [عامیانه، کنایه ] همسان و هم ارز نبودن، کسی بر کسی ترجیح داشتن.
خون کسی را حلال کردن : [عامیانه، کنایه ] کسی را کشتن.
خون کسی را به شیشه کردن : [عامیانه، کنایه ] کسی را رنج و آزار بسیار دادن.
خون کسی را مکیدن : [عامیانه، کنایه ] مال کسی را به تزویر غارت کردن، به کسی تعدی و ستم کردن.
خون کسی را کثیف کردن : [عامیانه، کنایه ] کسی را بسیار عصبانی کردن.
خون گرفته: [عامیانه، کنایه ] آن که قتلی کرده و نگرانی آن او را از حال عادی خارج کرده است.
خون کسی کثیف شدن : [عامیانه، کنایه ] به شدن خشمگین شدن.
خون گرفته ی کسی بودن: [عامیانه، کنایه ] در برابر کسی مسئول بودن.
خون مردن : [عامیانه، اصطلاح] منجمد شدن خون در زیر پوست بر اثر ضربه.
خونی : [عامیانه، اصطلاح] قاتل، دشمن سخت، مخالف شدید. نوعی پرتغال که رنگ داخل آن قرمز به رنگ خون است .
خیابان گردی: [عامیانه، اصطلاح] بی کاری، ولگردی.
خونین و مالین : [عامیانه، اصطلاح] زخمی، خونی شده. ( ( دائی شکری وقتی از قهوخانه بیرون آمد بارش سبک شده بود. او زده بود. دائی رحمن را خوب زده بود وخ ...
خیابان گز کردن: [عامیانه، اصطلاح] ول گشتن.
خیال کسی تخت بودن: [عامیانه، کنایه ] آسوده خیال بودن، کاملن مطمئن بودن.
خیال کسی را راحت کردن : [عامیانه، کنایه ] موجب اطمینان خاطر کسی شدن، به کسی جواب رد دادن.
خیت شدن: [عامیانه، اصطلاح] شرمنده شدن، کنفت شدن، بور شدن.
خیرات کردن: [عامیانه، کنایه ] چیزی را ( اغلب خوردنی ) تهیه کردن و برای آمرزش مردگان به مستحقان دادن.
خیت کردن: [عامیانه، اصطلاح] شرمنده کردن، کنفت کردن، بور کردن.
خیر باشد : [عامیانه، اصطلاح] پس از شنیدن خواب کسی به فال نیک به او می گویند.
خیر ندیده : [عامیانه، اصطلاح] نفرینی است به معنی امیدوارم خیر نبیند.
خیر ببینی : [عامیانه، اصطلاح] دعایی است در حق کسی که کمکی کرده باشد.
خیس آب شدن : [عامیانه، کنایه ] سر تا پا تر شدن.
خیز گرفتن: [عامیانه، اصطلاح] آماده ی حمله شدن، در نظر گرفتن مسافتی برای اطمینان از رسیدن به مقصد.
خیس کردن برنج : [عامیانه، اصطلاح] در آب ریختن برنج.
خیس گذاشتن : [عامیانه، اصطلاح] در آب ریختن آرد برای تهیه ی خمیر.
خیس کرده : [عامیانه، اصطلاح] تر کرده، در آب قرار داده.
خیط شدن: [عامیانه، اصطلاح] نگا. خیت شدن.
خیط کاشتن: [عامیانه، اصطلاح] خطا کردن.
خیک آسمان پاره شدن : [عامیانه، کنایه ] کنایه از بارش تند و سیل آسا.
خیک کسی پر بودن : [عامیانه، کنایه ] سیر بودن.
خیک باد: [عامیانه، اصطلاح] باد کرده، شکم آورده، آبستن.
خیک محمد: [عامیانه، کنایه ] آدم چاق و فربه.
خیکی: [عامیانه، کنایه ] آدم چاق و فربه.
خیلی آب خوردن: [عامیانه، کنایه ] گران تمام شدن، هزینه ی سنگین داشتن.
خیمه شب بازی درآوردن: [عامیانه، کنایه ] ادا و اطوار در آوردن، حیله و تزویر به کار بردن، خلاف واقع جلوه دادن.
خشکه پز: [عامیانه، اصطلاح] نانوایی که نان هایی از قبیل نان روغنی، قندی، شیرمال، پنجه ای و مانند آن ها می پزد
آب از دستش نمی چکد:بسیار ممسک و خسیس است. کنایه از بسیار خسیس و لئیم بودن.
یک سر داره و هزار سودا: کنایه از مشغله بسیار داشتن.
نه سر پیاز بودن نه ته پیاز: کنایه از هیچ دخالتی یا حق دخالتی در کاری نداشتن.
حلاج بی مزد:کنایه از کسی که کار بی مزد انجام دهد، بیگار.
دندان نمودن:تهدید کردن بیهقی می نویسد:امیر جواب فرستاد که …. علی مرا به کار است شغل های بزرگ را و این مالشی و دندانی بود که بدو نموده آمد.
کار حضرت فیل است:در گفتار عامه و معمولا به مزاح؛ کاری بسیار دشوار است.
قیمت خون باباش می گوید:نهایت گران بها می گذارد.
قسمت را باور کنم یا دم خروس را ؟:ظاهر و مشهود یا ادله برخلاف انکار و ادعای تو است.
کار که رسید به چانه عروس را ببین به خانه: چون کار معامله ای به چانه زدن رسید آن را انجام شده بدان