پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
جان به عزرائیل ندادن: [عامیانه ، کنایه ] فوق العاده خسیس بودن.
جای سوزن انداختن نبود: [عامیانه ، کنایه ] خبلی پر جمیت و شلوغ بود.
ته جیبش تار عنکبوت بسته است: [ عامیانه ، ضرب المثل] بی پول وفقیر است.
جایی نمی رود که آبرویش رود: [ عامیانه ، ضرب المثل] عاقل است.
توی هول ولا ماندن: [عامیانه ، کنایه ] مضطرب بودن، ترید داشتن.
توی هچل افتادن: [عامیانه ، کنایه ] گرفتار شدن، دچار زحمت شدن.
توی هول ولا ماندن: [عامیانه ، کنایه ] مضطرب بودن، ترید داشتن.
تو نیکی میکن در دجله و انداز که ایزد در بیابانت دهد باز: [ عامیانه ، ضرب المثل] نتیجه کار خوب به خود انسان برمی گرد.
توبه ی گرگ مر گ است: [ عامیانه ، ضرب المثل] کسی که دست از عادت خود بر نمی دارد.
تو به خیر و من به سلامت: [ عامیانه ، ضرب المثل] دیگر ما به یکدیگر کاری نداریم.
تعارف شاه عبدلعظیمی کردن: [عامیانه ، کنایه ] تعارف ظاهری بودن رضایت باطنی کردن.
تر وخشک را باهم سوختن: [عامیانه ، کنایه ] استثنا در کار نبودن
تخم مرغ دزد شتر مرغ دزد می شود: [ عامیانه ، ضرب المثل] کسی که دست به عمل کوچکی زد کم کم کارهای بد برزگتر انجام می دهد.
تا نباشد ، چوب تر فرمان نبر گاو خر: [ عامیانه ، ضرب المثل] در هر چیزی باید سخت گیری کرد.
تا ناشد چیزکی مردم نگویند چیز ها: [ عامیانه ، ضرب المثل] تا مطلب کوتاهی در پیرامون چیزی گفته می نشود مردوم چیزی در باره آن نمی گویند.
تا سه نشود بازی نشود: [ عامیانه ، ضرب المثل] هر چیز با سه تا کامل می شود.
تا گوساله گاو شود دل صاحب آب شود: [ عامیانه ، ضرب المثل] زمان و مدت طولانی لازم است.
تا تنور گرم است باید نان را چسباند: [ عامیانه ، ضرب المثل] همین که موقعیت داری استفاده کن. در اروپا و کشور های غربی می گویند " تا آفتاب هست علوفه را ...
تابگویی ( ( ف ) ) می گویم فرح زاد: [ عامیانه ، ضرب المثل] متوجه و هوشیار هستم.
تابستان پدر یتیمان است: [ عامیانه ، ضرب المثل] در فصل تابستان بینوایان احتیاج به خانه لباس ندارند.
تا پول داری رفیقتم عاشق بند کیفتم: [ عامیانه ، ضرب المثل] زمانی که سود نزد تو دارم با تو دوست هستم.
پیله کردن: [ عامیانه ، اصطلاح] باسماجت و اصرار چیزی را از کسی خواستن.
پشت سر کسی نماز خواندن: [عامیانه ، کنایه ] به کسی زیاد عقیده اعتماد داشتن.
پشت کسی را به خاک مالیدن: [عامیانه ، کنایه ] او را شکست دادن.
پس از مرگ سهراب ونوشدار: [عامیانه ، کنایه ] کار از کار گذشتن.
پُز عالی وجیب خالی: [ عامیانه ، ضرب المثل] ظاهر آراسته وجیب بدون پول.
پرت پلا گفتن: [ عامیانه ، اصطلاح] حرفهای ناربط وخارج از موضوع زدن.
پدر کشی داشتن باکسی: [عامیانه ، کنایه ] دشمنی سختی باکسی داشتن.
پدر مادر دار بودن: [عامیانه ، کنایه ] اصل نصب داشتن.
پایش لب گور است: [عامیانه ، کنایه ] نزدیک مردن است.
پدر کسی را سوزاندن: [عامیانه ، کنایه ] کسی را بسیار اذیت کردن.
پا از گلیم بیرو ن بردن: [عامیانه ، کنایه ] توجه به حد وحدود خود نکردن.
بی بی از بی چادری پنهان است: [ عامیانه ، ضرب المثل] اگر کسی کاری انجام نمی دهد بدلیل نداشتن وسیله است.
به هر سازی رقصیدن: [عامیانه ، کنایه ] مطابق هر میلی رفتار کردن.
به گمراه گفتند نامت چیست گفت رهبر: [ عامیانه ، ضرب المثل] به مزاح تمسخر
به کچل گفتند نامت چیست گفت :زلفعلی[ عامیانه ، ضرب المثل] به مزاح تمسخر
به شکم خود صابون زدن: [عامیانه ، کنایه ] وعده وعید به خود دادن.
به شترمرغ گفتند بپرگفت شترم گفتند بار ببر گفت مرغم: [ عامیانه ، ضرب المثل] کسی که به بهانه های مختلف حاضر به انجام دادن کار نیست.
به شتر گفتند چرا گردنت کج است گفت کجایم راست است: [ عامیانه ، ضرب المثل] کسی که کارها ورفتار او بر خلاف معمول باشد.
به زخم کسی نمک پاشیدن: [عامیانه ، کنایه ] درد یا داغ کسی را تشدید کردن.
به دریابرود دریا خشک می شود: [ عامیانه ، ضرب المثل] در باره ی افراد بی طالع و بی اقبال گویند.
به روباه گفتند شاهدت کیست گفت دمم: [ عامیانه ، ضرب المثل] به شخصی که بیهوده افراد دیگر را گواه خود سازد. این شاهد و گواه مغرض است و در این امر منفعتی ...
به در د لای جرز خوردن: [عامیانه ، کنایه ] برای هیچ کار مناسب نبودن.
به جیب زدن : [ عامیانه ، اصطلاح] استفاده مالی بردن، پولی به دست آوردن.
به بوی کباب آمدیم دیدم خر داغ می کنند: [ عامیانه ، ضرب المثل] دچار اشتباه بزرگی شدن.
به تنبل گفتند برو سایه گفت سایه خودش می آید: [ عامیانه ، ضرب المثل] از تنبلی زیاد.
بلد نیستم راحت جان است: [ عامیانه ، ضرب المثل] به کسی گویند که برای فرار از انجام کاری بگوید بلد نیستم.
بز گر از سرچشمه آب می خورد: [ عامیانه ، ضرب المثل] آدم نالایق بیش تر از دیگران به خود می بالد.
بز گر از سرچشمه آب می خورد: [ عامیانه ، ضرب المثل] آدم نالایق بیش تر از دیگران به خود می بالد.
بر خر مراد خود سوار شدن: [عامیانه ، کنایه ] به هدف خود نائل آمدن.