گرفته

/gerefte/

مترادف گرفته: افسرده، برزخ، دلتنگ، عبوس، غمگین، محزون، مغموم، ناشاد، خفه، دلگیر، نفس گیر، تار، تاریک، تیره، بسته، مسدود

متضاد گرفته: باز، دل باز

معنی انگلیسی:
dull, hoarse, thick, gruff, airless, blue, close, cloudy, dark, dingy, dusty, fuzzy, gloomy, grave, gray, hazy, lackluster, leaden, low-spirited, muddy, murky, saturnine, sulky, tight, miserable, clogged, dejected, engaged, fat, overcast, rousing, stuffy, sullen, surly, uptight

لغت نامه دهخدا

گرفته. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) طعنه. ( غیاث ). طعنه است که زدن نیزه و گفتن سخنان به طریق سرزنش باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). با لفظ زدن مستعمل است. ( آنندراج ) :
شبیخون برشکسته چند سازی
گرفته با گرفته چند بازی.
نظامی.
شاه با او تکلفی درساخت
بتکلف گرفته ای می باخت.
نظامی.
|| تاوان و غرامت. || مزد کارو اجرت پیشی. || لاف و گزاف. ( برهان ).

گرفته. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) مجذوب. مفتون. مبتلا. گرفتار :
روندگان مقیم از بلا بپرهیزند
گرفتگان ارادت بجور نگریزند.
سعدی ( طیبات ).
نه بخود میرود گرفته عشق
دیگری می برد بقلابش.
سعدی ( بدایع ).
|| اسیر و گرفتار. || مردم خسیس و بخیل و ممسک. || هرچیز که راه آن مسدود شده باشد. || دلتنگ و غمگین و ملول و ناخوش. ( آنندراج ) :
روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای
بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر.
فرخی.
هرگاه خداوند مالیخولیا... ترش روی و غمگین و گرفته و گریان باشد و خلوت گزیند... ( ذخیره خوارزمشاهی ). ترش روی و گرفته و اندوهمند باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
یارب چه گل شکفته ز مکتوب ناله باز
باد صبا ملول و کبوتر گرفته است.
سلیم ( از آنندراج ).
- خاطر گرفته ؛ ملول. رنجیده خاطر:
با خاطر گرفته کدورت چه میکند
با کوه درد سنگ سلامت چه میکند.
صائب ( از آنندراج ).
|| تیره از لحاظ رنگ ، مقابل باز و روشن : رنگی گرفته دارد. و تابستان گرفته و ابرناک. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
در ترکیبات ذیل آید و معانی متعدد دهد: الفت گرفته. آتش گرفته. آرام گرفته. اجل گرفته. جن گرفته. چادرگرفته. خون گرفته. دل گرفته. دم گرفته. روگرفته. سرگرفته. ماه گرفته ( منخسف ). آفتاب گرفته ( منکسف ). هواگرفته.

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) بدست آورده ستانده . ۲ - برداشته ۳ - سد شده مسدود . ۴ - قبول کرده پذیرفته . ۵ - انتخاب شده برگزیده . ۶ - مواخذه شده مورد اعتراض قرار گرفته ۷ - اثر کرده . ۸ - فرض کرده محسوب . ۹ - تسخیر شده مسخر . ۱٠ - مجذوب مفتون . ۱۱ - ربوده ( مال وجه ) . ۱۲ - صید شده شکار شده . ۱۳ - بلند کرده . ۱۴ - منجمد شده یخ بسته . ۱۵ - جوش خورده بهم پیوسته . ۱۶ - اسیر شده . ۱۷ - خورده . ۱۸ - فرو برده . ۱۹ - عارض شده معروض . ۲٠ - نقش بسته . ۲۱ - ملول دلتنگ . ۲۲ - کسوف شده خسوف شده . ۲۳ - تیره تار . ۲۴ - تماس یافته . ۲۵ - گیر کرده . ۲۶ - شعلهور . شده مشتعل . ۲۷ - خفه و ناهنجار ( صدا آواز ) : باصدای گرفته ای گفت ... ۲۸ - خفه و ناراحت کننده : هوای گرفته . ۲۹ - ( اسم ) طعنه سرزنش . ۳٠ - تاوان غرامت . ۳۱ - لاف وگزاف .

فرهنگ معین

(گِ رِ تِ ) (ص مف . ) ۱ - به دست آمده . ۲ - اندوهگین ، دلتنگ .

فرهنگ عمید

۱. به دست آمده.
۲. ستانده شده.
۳. [مجاز] تیره.
۴. [مجاز] افسرده، دلتنگ.
۵. [مجاز] خسیس.

فرهنگستان زبان و ادب

{obstruent} [زبان شناسی] در آواشناسی و واج شناسی، مشخصۀ آوایی که تولید آن با نوعی گرفتگی در مسیر جریان هوا همراه است متـ . نارسا non-sonorant

واژه نامه بختیاریکا

بَد پوز
گِتُرُم؛ گِند

مترادف ها

solemn (صفت)
جدی، رسمی، گرفته، موقر، باتشریفات

thick (صفت)
سفت، انبوه، گل الود، چاق، کلفت، ستبر، ضخیم، تیره، غلیظ، پر پشت، چاق و چله، گرفته، ابری، زیاد، صخیم

muggy (صفت)
گرم، خفه، گرفته

dull (صفت)
کودن، احمق، کند، گرفته، راکد

darksome (صفت)
سیاه، گرفته، اندکی تیره

low-spirited (صفت)
افسرده، کدر، گرفته، دلتنگ، دارای روحیه بد، دل مرده

chock-full (صفت)
کیپ، پر شده، گرفته، لبالب، مالامال

gruff (صفت)
ناهنجار، درشت، ترشرو، بد خلق، خشن، گرفته، دارای ساختمان خشن و زمخت

eerie (صفت)
ترساننده، گرفته، وهم اور

hoarse (صفت)
خفه، خشن، زمخت، گرفته، خشن و ضعیف، خیلی نامرتب، خرخری

choky (صفت)
خفه، گرفته، دم دار

sombrous (صفت)
گرفته، پر رنگ، سیر، حزن انگیز

eery (صفت)
ترساننده، گرفته، وهم اور

muzzy (صفت)
گیج، گرفته

poky (صفت)
پست، کهنه، گرفته، دلگیر

pokey (صفت)
گرفته، دلگیر

tristful (صفت)
غمگین، گرفته، محزون، اندوهناک

فارسی به عربی

اجش , جدی , خشن , رطب حار , سمیک , مخیف , ممل

پیشنهاد کاربران

اثر کرده ، اثر گرفته ، مشتق گرفته
( ( دائی شکری رفیق باز و جوانمرد و دست و دل باز و لوطی بود ودائی رحمن گرفته و اخمو و بامبول زن و چاچول باز و نالوطی. ) ) ( صادق چوبک ، کفتر باز )
گرفته ای باختن با کسی : با رمز و کنایه با او سخن گفتن ، کنایه ای آمیخته با طنز و طعن به کار بردن .
شاه با او تکلفی در ساخت
به تکلف گرفته ای می باخت
معنی بیت : شاه چنان وانمود می کرد که با او عشق می بازد و دلباخته ی اوست و در این تکلّف او رمز و کنایه ای تلخ و طعن آمیز نهفته بود .
...
[مشاهده متن کامل]

( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 523 )

بپرس