پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٦٧)
کار حضرت فیل است : [ عامیانه ، ضرب المثل] کاری بسیار سخت ودشوار است
کبکش خروس می خواند : [عامیانه ، کنایه ] بسیار خوشحال وبا نشاط است . بی نهایت خوش و سر حال است.
کاری بکن بهر ثواب نه سیخ بسوزد نه کباب : [ عامیانه ، ضرب المثل] به عدالت رفتار کن .
کاچی بهتر از هیچی است : [عامیانه ، کنایه ] چیز کم بهتر از هیچ چیز است
کاردش بزنی خونش در نمی آید : [عامیانه ، کنایه ] بی نهایت خشمگین است . ( ( آمیرزا محمودخان از جایش تکان نخورد و چشمانش را به قوری بند زده روی سماور ...
قلق کسی را به دست آوردن : [عامیانه ، کنایه ] به اخلاق وروحیه ی کسی آشنا شدن .
قوز بالای قوز : [عامیانه ، کنایه ] گرفتاری رو گرفتاری – مشکلی روی مشکل پیش .
فیلش یاد هندوستان کرده : [ عامیانه ، ضرب المثل] به هدف و مقصد دیگری توجه کرده .
قارت وقورت کردن : [عامیانه ، کنایه ] ادعا داشتن با خشم وخشونت .
فلفل مبین که ریزه / بشکن ببین چه تیزاست : [ عامیانه ، ضرب المثل] به کوچکی شخص نگاه نکن بلکه به لیاقت او نگاه کن .
فضول و بردن جهنم گفت هیزمش تر است : [ عامیانه ، ضرب المثل] بسیار ایراد گیر و اعتراض کننده .
فس فس کردن : [عامیانه ، کنایه ] دیر جنبیدن – بسیار آهسته کار کردن .
فرار وبر قرار ترجیع دادن : [عامیانه ، کنایه ] برای اجتناب از خطر فرار کردن.
غزل خدا حافظی را خواندن : [عامیانه ، کنایه ] برای رفتن وجدایی آماده شدن – مردن .
عیسی به دین خود موسی هم به دین خود: [ عامیانه ، ضرب المثل] هر کس در عقیده و اعتقاد خود آزاد است.
غاز چراندن : [عامیانه ، کنایه ] بیکار بودن.
عمر نوح نداشتن: [عامیانه ، کنایه ] عمر دراز و طولانی نداشتن.
عاقبت جوینده یابنده بود: [ عامیانه ، ضرب المثل] هر کسی که بدنبال چیزی برود به آن می رسد.
عقل کسی گرد شدن: [عامیانه ، کنایه ] عقل درست و حسابی نداشتن : کم شدن عقل کسی.
علی ماند و حوضش: [ عامیانه ، ضرب المثل] بیکار بودن.
طناب مفت را کردید خود را به دار زد: [ عامیانه ، ضرب المثل] از هرچه رایگان باشد استفاده می نماید.
طوطی وار یاد گرفتن: [عامیانه ، کنایه ] بدون توجه به معنی و مفهوم از بر بودن : نفهمیده حرف زدن.
صلاح مملکت خویش خسروان دانند: [ عامیانه ، ضرب المثل] آنچه را خود مصلحت می بینی انجام بده.
صد سال گدایی کرد امّا شب جمعه را نمیداند: [ عامیانه ، ضرب المثل] کسی که به رموز کار خود آگاه نیست.
صبر ایّوب داشتن: [عامیانه ، کنایه ] بسیار بردبار و صبور بودن.
صبر ایّوب داشتن: [عامیانه ، کنایه ] بسیار بردبار و صبور بودن.
شتر در خواب بیند پنبه دانه: [ عامیانه ، ضرب المثل] آدمی که آرزوهای دور و دراز داشته باشد. ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید : آج طؤیوغ یؤخؤدا ...
شیطان را درس دادن: [عامیانه ، کنایه ] باهوش و حیله گر بودن ( جهت منفی ) .
شورش را در آوردن: [عامیانه ، کنایه ] زیاده روی بیش از حد کردن در کاری.
شکم گرسنه فتوای خون می دهد: [ عامیانه ، ضرب المثل] به آدم بی ایمان نمی توان اعتماد کرد.
شیری یا روباه؟: [عامیانه ، کنایه ] پیروز باز گشتی یا شکست خورده؟.
شش ماهه به دنیا آمدن: [عامیانه ، کنایه ] بسیار عجول بودن.
شش ماهه به دنیا آمدن: [عامیانه ، کنایه ] بسیار عجول بودن.
شریک دزد و رفیق قافله: [ عامیانه ، ضرب المثل] کسی که با طرفین دفاع و نزاء زد و بند داشته باشد.
شتر سواری دولا دولا نداره: [ عامیانه ، ضرب المثل] این کار پنهان شدنی نیست.
شتر با بارش گم شد: [عامیانه ، کنایه ] به محل بسیار شلوغ گویند.
شتر دیدی ندیدی: [عامیانه ، کنایه ] آنچه دیدی یا شنیدی بازگو نکن. در موردی گفته می شود که کسی از دوستش یا کسی بخواهد واقعه ای را نادیده بگیرد.
شب دراز است و قلندر بیدار: [ عامیانه ، ضرب المثل] وقت بسیار است ، شتاب و عجله شایسته نیست.
شاهنامه آخرش خوش است: [ عامیانه ، ضرب المثل] باید به پایان کار توجه داشت.
شب آبستن است تا چه زاید سحر: [ عامیانه ، ضرب المثل] حوادثی در پیش است باید در انتظار آن بود.
شال و کلاه کردن: [عامیانه ، کنایه ] آماده شدن : لباس پوشیدن برای بیرون رفتن از منزل.
شاخ و شانه کشیدن: [عامیانه ، کنایه ] به خود بالیدن : تظاهر به زورمندی کردن.
سیر تا پیاز را برای کسی نقل کردن: [عامیانه ، کنایه ] مطلبی را به طور تفصیل برای دیگری شرح دادن.
سیر به پیاز می گوید که پیف پیف چقدر بو میدهی: [ عامیانه ، ضرب المثل] دو مجرم مثل هم یکدیگر را سرزنش می کنند.
سگ کیش کردن: [عامیانه ، کنایه ] کسی را بزور به جایی بردن.
سگ صاحبش را نمی شناسد: [عامیانه ، کنایه ] ازدحام و شلوغی زیاد.
سگ زرد برادر شغال است: [ عامیانه ، ضرب المثل] به لحاظ بدی هر دو مثل هم اند.
سری که درد نمی کند دستمال نبند: [ عامیانه ، ضرب المثل] بی مورد برای خود ایجاد مشکل و نگرانی نکن.
سرم را بشکن و نرخم را نشکن: [ عامیانه ، ضرب المثل] چانه نزن و قیمت جنس را پایین نیاور.
سر و گوش آب دادن: [عامیانه ، کنایه ] کسب خبر و اطلاع کردن.