پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٨٠٩
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

گلابتون: [ عامیانه ] نخهای ابریشمی زرین و سیمین ( ( بعد یک کلاه مخمل بنفش زمخت از لای بقچه در آورد و به او نشان داد. دوره کلاه گلابتون دوزی شده بود. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

غلیزبند: [ عامیانه ] سینه بند کودک ، در زبان ترکی به آن دؤشلوک گفته می شود . ( ( چمدان را چسبید و درش را باز کرد و از توش یک بقچه قلمکار درآورد. لا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

نیم کش: [ عامیانه ] نیمه جان ، نیم شعله ( ( آهسته در اتاق را هل داد و رفت تو. تو اتاق یک چراغ پایه بلور نمره هفت، نیم کش می سوخت. ) ) ( صادق چوبک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

قباسوخته: [ عامیانه ] غمگین و به ظاهر خوشحال . ( ( بعد یک خنده ی قباسوختگی تو صورتش ول شد و با چاپلوسی گفت: ) ) ( صادق چوبک ، چرا دریا طوفانی شده ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

ترتلیس: [ عامیانه ] ( فَ مَ ) ( اِ. ) خیس و باران خورده به گویش شیرازی . ( ( تا کهزاد را دید خود به خود گفت:"کجا بیدی که ایجوری ترتلیس شدی؟ خدا مرگ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

فرمن : ( فَ مَ ) ( اِ. ) تیری است افقی در کمرکش دکل بیرق های بلند. ( ( اما در همان نگاه کوتاه و بریده فانوسهای سرخ دریایی را توی کمرکش بیرق دید. دو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

( ( برابر کنسولگری که رسید دلش تند و تند زد. آهسته تو تاریکی به خودش گفت "رسیدم". بعد خندید. آنوقت سرش را بالا کرد و به بیرق "کوتی" نگاه کرد. ) ) ( ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اریف: [ عامیانه ] مورب ، افقی ( ( رشته های کلفت و پیوسته ی باران مانند سیم های پولادین اریف از آسمان به زمین کشیده شده بود. ) ) ( صادق چوبک ، چرا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

لندلند: [ عامیانه ] ، غُرغر، غُر غر کردن ( ( باران مانند تسمه تو گرده اش پایین می آمد . لندلند کش دار و دندان غرچه های رعد از تو هوا بیرون نمی رفت. ...

پیشنهاد
٠

گند چیزی بالا آمدن: [ به زبان عامیانه ] لو رفتن ، فاش شدن ، بر ملا شدن ، ( ( تا زد و زیور عاشق میرمهنا شد و تریاک خورد و گندش که بالا اومد مرجون فر ...

پیشنهاد
٠

روی حساب کشیدن: [ به زبان عامیانه ] چیزی را برای تصفیه حساب به طرف مقابل دادن ( ( خلاصه میرآقایی ماموریت بندر لنگه پیدا می کنه. وختیکه می خواس با م ...

پیشنهاد
٠

سوار را پیاده کردن: [ به زبان عامیانه ] سر آدم زرنگتر کلاه گذاشتن ، بزرگتر از خود را فریب دادن ( ( تو مرجون رو خوب نمی شناسیش. از او زنهایه که سوار ...

پیشنهاد
٠

رفیق جونجونی: [ به زبان عامیانه ] رفیق خیلی صمیمی ، خودمانی ( ( این مرجون با میرآقا ( رئیس امنیه ) رفیق جونجونی بود. برای اینکه میرآقا هرچی قاچاق م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

مسقطی: [ به زبان عامیانه ] منسوب به پایتخت عمان ( ( چار پنجسال پیش یه وکیل باشی امنیه ای بود اسمش میرآقا بود. این زیور را که می بینیش از فسا ورداشت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

امنیه وکیل باشی: [ به زبان عامیانه ] سر گروهبان امروزی ، رئیسه امنیه ( ( چار پنجسال پیش یه وکیل باشی امنیه ای بود اسمش میرآقا بود. این زیور را که م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

پس مکیدن : [ به زبان عامیانه ] دوباره و از نو مکیدن ( ( سپس لبهایش را با کیف به هم فشار داد و کمی تف با فشار زور داد تو تنباکوی زیر لبش. بعد آن را ...

پیشنهاد
٠

یکی از روشهای تقلب در حسابداری کلاه به کلاه کردن ( Lapping ) است. در این روش ثبت وجه دریافتی از خریدار تا دریافت وجه از مشتری دیگر به تاخیر می افتد و ...

پیشنهاد
٠

کلاه کلاه کردن: [ به زبان عامیانه ] از این و آن وام گرفتن و به طلبکاران قبلی پرداختن ( ( اما خوشم میاد که مرجون تا میتونه می دوشدش. هرچی کهزاد کلاه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بره تودلی: [ به زبان عامیانه ] بره ای که در شکم میش است و پیش از آنکه زاییده شود مادرش را بکشند و آن را بیرون بیاورند. ( ( بچه ای که پوست تنش مثل م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مرگ ما: [ به زبان عامیانه ] بالا غیرتاً ، ما بمیریم ، والا غیرتاً ( ( سیاه خان تو چطور؟ تو توش دس نداری. مرگ ما بیا راسش بگو. خب حالا اگه سیاه در ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

جاشو: [ به زبان عامیانه ] کارگرکشتی، ملاح، جاشوان جمع، کسی که در کشتی کار می کند کارگر کشتی . ( ( تمام جاشوا و ماهیگیرا و شوفرا و مزوریهای "جبری" و ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

مترس: [ به زبان عامیانه ]دلدار، محبوبه، معشوقه، هم بستر، رفیقه . ( ( حالا تو هم لنگه کفش کهنه ی او شدی و ازش بالاداری می کنی؟ نمیگم مترس نگیره. میگ ...

پیشنهاد
١

لنگه کفش کهنه کسی شدن: [ به زبان عامیانه ] خود را شبیه او کردن . و خلق خوی او را داشتن . ( ( حالا تو هم لنگه کفش کهنه ی او شدی و ازش بالاداری می کن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

بالاداری کردن: [ به زبان عامیانه ] طرفداری کردن. جانبداری کردن ( ( حالا تو هم لنگه کفش کهنه ی او شدی و ازش بالاداری می کنی؟ نمیگم مترس نگیره. میگم ...

پیشنهاد
٠

مغز خر به خورد کسی دادن: [ به زبان عامیانه ] با خوراندن مغز خر به او دیوانگی و نفهمی او را فراهم کردن . با خوراندن مغز خر موجب دیوانگی او شدن . به هر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

چی خور کردن: [ به زبان عامیانه ] جادو کردن ، دعا و جادو جنبل به خوردش دادن . چون بعضی از دعا ها را در آب و غذای افراد می ریختند و به خوردش می دادند . ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

چلیه: [ به زبان عامیانه ] زه، چله، زه کمان ( ( از اون گذشته مگه کهزاد از امنیه می ترسه؟ میگن دُز که به دز می رسه تیر از چلیه کمون ورمی داره. ) ) ( ص ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

قلاغ: کلاغ در لهجه کازرونی و اطراف شیراز ( ( قربونت برم، کهزاد از اون هفت خطای آتیش پاریه که انگشت کون قلاغ می کنه که جارچی خداش میگن. ؟ ) ) ( صادق ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

کون و پیزی: عرضه و لیاقت . لیاقت کاری را داشتن ( ( من از همه بی دس و پاترم. هر وخت یه سیر تریاک باهام بود گیر مفتش افتادم. اما حالا خودمونیم، تو اون ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

یک نخود : یکی از واحد های اندازه گیری و وزن . یک بیست وچهارم مثقال. یک مثقال بیست وچهار نخود است و شش نخود ربع مثقال است. ( ( همونجور که رنگ پیش ما ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

گرفته گیری: قناعت ، با حالت خساست ، ( ( آنوقت لوله تنک دود از میان لبهایش بیرون داد. دود را با گرفته گیری و گداگیری مثل اینکه به زور بخواهد چیز پرب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

گدا گیری: قناعت ، با حالت خساست ، گدا بازی. ( ( آنوقت لوله تنک دود از میان لبهایش بیرون داد. دود را با گرفته گیری و گداگیری مثل اینکه به زور بخواهد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

گُل آتش: قسمت سرخ زگال در اثر گرما و آتش . ( ( با حوصله تمام مانند اینکه بست اولش باشد گل آتش را چند بار روی حقه مالید و سرش را بالا کرد. ) ) ( صاد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بست چسباندن: چسباندن تریاک بر سر وافور . ( ( عباس وافور را از کنار منقل برداشت. همانطور که سرگرم چسباندن بست بود گفت: ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

یبسی: خشخاش ، نوعی گیاه مخدر ( ( اینا دیگه چیه می خوری؟ یُبسی خودمون کم نیس که بلوطم بخوریم. . ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توفانی شده بود. )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

نیشگان: نیشگون ، نیش مانند، نیش کم ( ( دستش کرد توی جیب کتش و یک قوطی حلبی کوچک بیرون آورد . . . بعد درش را وا کرد. آن وقت با دو انگشتش مثل اینکه بخ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خرسکی: خرس مانند . ( ( اکبر ته ریش خارخاری داشت. سر و رویش لجن گرفته بود . هیکلش گنده و خرسکی بود. ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توفانی شده بود. )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

ته ریش خارخاری: ریش کوتاهی که چند روز تراشیده نشده است. ریش زبر تازه روییده و کوتاه ( ( اکبر ته ریش خارخاری داشت. سر و رویش لجن گرفته بود . هیکلش گ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

فانوس بادی : نوعی از فانوس ( ( سیاه و شوفرهای دیگر خاموش نشسته بودند. سیاه به فانوس بادی که لوله اش از دود قهوه ای شده بود نگاه می کرد. دود تیزکی ا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

لامسب : معادل عامیانه تلفظ لا مذهب . در زبان عامیانه معادل : بی انصاف ، لاکردار . بی دین. ملحد. و در اصطلاح عامه ، آنکه به صراطی مستقیم نباشد. ( ( ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

پیوک: نوعی کِرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کِرم رشته ( ( یه دختریه بندرعباسی دوازده سیزده ساله ی ملوسی تو " شقو"صیغه کرده بودم. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

( ( اگه این تریاک نبود تا حالا هف کفن پوسونده بودم. یه دختریه بندرعباسی دوازده سیزده ساله ی ملوسی تو "شقو" صیغه کرده بودم. این دختر زبون بسه مثه عروس ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

نموک: نم دار. پرنم ( ( آهسته مانند آنکه تو خواب حرف بزند گفت:" تو این آب و هوای نموک اگه آدم اینم نکشه چکار کنه؟ رطوبت مغز استخون آدم رو می خیسونه. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

آشخال: آشغال: آخال، خاکروبه، خاشاک، هرچیزدورریختنی. ( ( روی باتلاق تاریکی و لجن گرفته بود. مانند دیگی بود که چرم کهنه و آشخال توش میجوشید. ) ) ( صا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

کلاپیسه: ( کَ سَ یا س ) ( اِمر. ) تغییر حالت چشم در اثر خشم یا لذت بسیار. ( ( بینیش را گویی با شل ساخته بودند و هر دم میخواست بیفتد جلوش تو آتش. چش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

شُل : گل ولای، گل. ( ( بینی اش را گویی با شل ساخته بودند و هر دم میخواست بیفتد جلوش تو آتش. ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توفانی شده بود. )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

شلاق کش: با عجله و شتاب . ( ( صدای ریزش باران که شلاق کش روی چادر کلفت آب پس نده ی کامیون می خورد مانند دهل توی گوششان می خورد. ) ) ( صادق چوبک، چر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

سرسوکی: سر محل، سرتقاطع، سر بُریدگی ( ( لبو فروش سرسوکی همانطور که با چاقوی بی دسته اش برای مشتری لبو پوست می کند جواب داد :" هیچی اتول بهش خورده سق ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل خوشکنک: دلخوشی الکی ، دلخوشی مجازی . ( ( دل خوشکنک است. دروغ است. خود آن بیچاره هم می دانسته و به فریب مقدس پناه برده و خواسته خودش را گول بزند ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

بیفتک: قطعه ی نازک از گوشت که برای سرخ کردن برش داده وآماه کرده اند . ( ( و هنوز با بشقابی که دوتا بیفتک خام خونین دورنش بود وارد اتاق نشده بودم که ...