پیشنهادهای پانته آ وثوقی (٨٧)
هم وابسته، هم وابستگی
پیامدهای رفتار، پیامدهای رفتاری، شرطی سازی رفتاری
گیر افتادن مثال: The mother is in a bind. مادر گیر افتاده است.
بیشتر اوقات، بیشتر مواقع، در بیشتر موارد، اکثر مواقع
نمک روی زخم پاشیدن
نمک روی زخم پاشید
Dysfunctional ناکارآمد
disliked, hated منفور
مرد باش! بزدل نباش! قوی باش! شجاع باش!
plenty of بیش از اندازه، خیلی زیاد، زیاد، بسیار، فراوان
playtime. leisure, leisure time زمان بازی، اوقات فراغت، فراغت، زمان تفریح
روی لبۀ تیغ راه رفتن
meticulous, conscientious موشکافانه، ریزبینانه
expect, look for انتظار داشتن، منتظر بودن، جستجو کردن
به شدت تحت تاثیر قرار گرفتن، تحت فشار قرار گرفتن
خودباوری
شبانه روز
فردیت، حس خود، درک خود، درک شخص از خود، احساس �خود�، احساس از خود ( کتاب واژگان جامع روان شناسی، دکتر صاحبی و همکاران )
پیش درآمد
discern, adjudge تشخیص دادن، دانستن، داوری کردن، قضاوت کردن
very little خیلی کم، بسیار کم
A period of bliss and happiness, ideal time, moment of bliss, happy days. دوره ای از سعادت و شادکامی، زمان ایده آل، لحظه سعادت، روزهای شاد، روزهای خ ...
طبیعت درمانگر
mainstay تکیه گاه، تکیه گاه اصلی، نقطه اتکاء
If you get someone to do something, you have convinced them that they should do something. یعنی: شما آن فرد را قانع کرده اید که باید کاری را انجام د ...
متخصص بهداشت روانی
هم زیست، هم باش، هم بود ( از کتاب واژگان جامع روان شناسی )
persuade, coax, pressure متقاعد کردن، راضی کردن، وادار کردن، مجاب کردن، تحت فشار قرار دادن
prudent عاقلانه، سنجیده، با درایت، حسابگرانه، با دوراندیشی، مدبرانه، با تدبیر
insofar as possible تا جای ممکن
achievable, doable, practicable, possible, feasible , reasonable , attainable دست یافتنی، قابل وصول، شدنی، قابل انجام، انجام پذیر، عملی، قابل اجرا، ...
separate off جدا کردن، سوا کردن مثال: to screen nonemergency calls from emergency calls جدا کردن تماس های غیر ضروری از تماس های ضروری
سرسختانه
state something strongly to be the case، insist ( on ) آقای میلاد علی پور درست گفتند، یکی دیگر از معانی maintain، اصرار ورزیدن یا پافشاری کردن است. ...
having a positive outcome, fruitful, effective ثمربخش، مؤثر، نتیجه بخش
unpleasant. unattractive. obnoxious. offensive ناخوشایند، نچسب، منفور، نفرت انگیز، منزجر کننده، زننده
To maintain or prolong, To make a living, To maintain the focus or attention of others, To survive, especially, through work or employment, To look a ...
بیماری، ناخوشی unhealthy
در پاسخ به مثال: they may leave her behind as a consequence for being late آنها ممکن است در پاسخ به دیر کردن، او را جا بگذارند.
دست یافتن
depressed, sad, unhappy, heartbroken, miserable, bad, upset افسرده، غمگین، دلشکسته، ناراحت، ناشاد، پریشان، آشفته مثال: She is down او ناراحت است او ...
level, Point, Extent, Intensity سطح، نقطه، وسعت، شدت
که اینطور مثال: So that’s it then پس که اینطوره! پس که اینطور
تا جای ممکن
سردرگم بودن، سردرگم شدن Her parents frequently walk around with a significant sense of guilt والدینش پی در پی در احساس گناهی ژرف، سردرگم می شوند.
بدون شک، بدون تردید، مطمئناً without much doubt, No doubt, Surely
دیر یا زود، بعد از مدتی، بعد از یک مدت طولانی، کم کم، در آینده، به زودی sooner or later, after a long time, by and by
عاجز شدن، عاجز کردن، درمانده شدن، درمانده کردن، کلافه شدن، کلافه کردن، به ستوه آوردن she wears her mother down by making the same requests او با درخ ...
مسببِ. . . موجبِ. . .
به جز موفقیت آمیز، موفق، پیروزمندانه معانی دیگری هم دارد از جمله: خوب، به خوبی، با قدرت، با قاطعیت، به طور کامل یا کاملاً، فراتر از تمام انتظارات، فر ...
حمایت گری، حمایت گر بودن
مغلوب شدن
A statement or action that shows continuing support and approval for someone. و از آنجایی که vote معانی دیگری نیز دارد مثل ( suggest، propose، recom ...
متبحرانه، باکفایت
در صورت امکان If possible
با فرض اینکه assuming preposition. Given is used when indicating a possible situation in which someone has the opportunity or ability to do somethi ...
تا حدی، تا حدودی، تا حد معینی، تا حدی که. . . to a certain extent
درگیر چیزی شدن، درگیر شدن با ( در سطح اجتماعی ) To become involved in something, To be involved with ( on a social level ) به دردسر افتادن
درگیر چیزی شدن، درگیر شدن با ( در سطح اجتماعی ) To become involved in something, To be involved with ( on a social level )
در هر مناسبت، بدون توقف یا تغییر در هر زمان: همیشه غیررسمی: اغلب، بیشتر اوقات، مکرراً on every occasion : always without stopping or changing at an ...
رنجش
قابل تغییر بودن، تغییرپذیری، غیر قابل اعتماد بودن، غیر قابل اتکا بودن، نوسان، بی نظمی، تفاوت، عدم شباهت changeableness. variability, unreliability, ...
شرط، شرایط، در شرایط خاصی قرار دادن، شرط یا شروطی گذاشتن برای رویداد یا موقعیت احتمالی. در روانشناسی: مشروط، شرطی، وابستگی، هم آیندی، توافقی، اقتضای ...
سرزنش کردن خود ( برای چیزی یا به خاطر کسی ) ، بسیار نگران شدن ( دربارۀ چیزی یا کسی ) If you beat yourself up about something, you worry about it a ...
سکوت، بی پاسخ، عدم پاسخ یا عدم پاسخگویی، انفعال ( در زمان انجام یک کار ) Silence - This word can be used when there is no verbal or written respons ...
نیاز به پاسخ دادن نیست، نیاز به پاسخ نیست
موضوعات را بد یا نادرست تعبیر کردن، بد فهمیدن، درست نفهمیدن، غلط فهمیدن، اشتباه برداشت کردن، اشتباه فهمیدن، اشتباه تفسیر کردن، اشتباه حساب کردن، ناد ...
مرزبندی
عمیقاً
دو معنی دیگر هم دارد: deify=به رتبه ی خدایی رساندن، خدا دانستن، پرستیدن apotheosize= تکریم اغراق امیز نمودن، تبدیل به خدا کردن، مثل خدا پرستیدن پس ...
در روانشناسی: برانگیزاننده ها، عوامل زمینه ساز و رهاساز، عوامل راه انداز ( منبع: کتاب واژگان جامع روانشناسی ) فعل: بر می انگیزاند
برداشت کردن
روشن شفاف
از جا پریدن: [عامیانه، کنایه ] یکه خوردن، عصبی شدن . مثال: What if she starts up? اگه او عصبی بشه چی؟
Fairly is used to emphasize that something happens to a very great degree or extent بسیار سریع خیلی سریع
Definitions of reach into. verb. run into or up to. type of: extend to, reach, touch بسط دادن به، گسترش یافتن به، امتداد یافتن، منتهی شدن
هر نوع موجود. . .
به هر شکل موجود
از این هم بیشتر بیشتر از قبل
گفته ها
لبریز کردن
A short conversation or an argument "there was a heated exchange" بحث داغی بود یا بحث داغ بود
پذیرفتن
باور
تخصصی مثلا an appropriate acute care facility بهتره ترجمه بشه: مرکز مراقبت های حاد تخصصی تا اینکه بگیم: مرکز مراقبت های حاد مناسب!
پشتوانه