boundary

/ˈbaʊndəri//ˈbaʊndri/

معنی: مرز، سرحد، خط سرحدی، کرانه، کرانی
معانی دیگر: حد، کران

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: boundaries
• : تعریف: a line, real or imaginary, that indicates the limits of something.
مترادف: border, demarcation, edge, limit, line
مشابه: bound, brink, confine, enclosure, limitation, margin, mete, perimeter, periphery, restraint, restriction, verge

- The river forms part of the southern boundary of our country.
[ترجمه گوگل] این رودخانه بخشی از مرز جنوبی کشور ما را تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان] این رودخانه قسمتی از مرز جنوبی کشور ما را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We planted trees along the boundary of our property.
[ترجمه آرمین] ما در امتداد مرزهای املاک مان درخت ( انی ) کاشتیم
|
[ترجمه امین] ما در امتدادِ مرز ملک مان درختانی را کاشتیم.
|
[ترجمه گوگل] در امتداد مرز ملک خود درخت کاشتیم
[ترجمه ترگمان] ما درختانی را در امتداد مرز ملک مان کار گذاشته بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. boundary disputes propelled the two countries toward war
اختلافات مرزی،دو کشور را به جنگ سوق می داد.

2. the boundary between the two countries was heavily fortified
مرز بین دو کشور به شدت (از نظر نظامی) مستحکم شده بود.

3. the boundary between two pieces of land or two countries
مرز بین دو قطعه زمین یا دو کشور

4. the boundary which divides the living from the dead
مرزی که زندگان را از مردگان جدا می کند

5. khoozestan's western boundary coincides with arvand rood's course
مرز غربی خوزستان منطبق با کرانه ی اروندرود است.

6. he walks the boundary and mends broken fences
او در مرز گشت می زند و نرده های شکسته را مرمت می کند.

7. they marked off the farm's boundary
آنها حدود مزرعه را نشانه گذاری کردند.

8. the ural mountains are considered the eastern boundary of europe
کوه های اورال مرز خاوری اروپا محسوب می شوند.

9. The Mississippi River forms a natural boundary between Iowa and Illinois.
[ترجمه گوگل]رودخانه می سی سی پی مرز طبیعی بین آیووا و ایلینویز را تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان]رودخانه میسیسیپی مرز طبیعی بین آیوا و ایلینویز را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The river is the boundary between the two countries.
[ترجمه گوگل]این رودخانه مرز بین دو کشور است
[ترجمه ترگمان]این رود مرز میان دو کشور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The mountain is the boundary between the two countries.
[ترجمه گوگل]کوه مرز بین دو کشور است
[ترجمه ترگمان]کوه مرز میان دو کشور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We continued along the southern boundary of the country.
[ترجمه گوگل]در امتداد مرز جنوبی کشور ادامه دادیم
[ترجمه ترگمان]ما در امتداد مرز جنوبی کشور ادامه دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The stream curves round to mark the boundary of his property.
[ترجمه گوگل]جریان منحنی گرد می شود تا مرز ملک او را مشخص کند
[ترجمه ترگمان]منحنی جریان گرد هم می پیچد و مرز ملک او را مشخص می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The duke perambulated the boundary of his estate.
[ترجمه گوگل]دوک مرز املاک خود را پر کرد
[ترجمه ترگمان]دوک مرز ملک خود را زیر پا گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The boundary changes were denounced as blatant gerrymandering.
[ترجمه گوگل]این تغییرات مرزی به عنوان یک جنایتکار آشکار محکوم شد
[ترجمه ترگمان]تغییرات مرزی به عنوان gerrymandering آشکار مورد حمله قرار گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. This film blurs the line/distinction/boundary between reality and fantasy.
[ترجمه گوگل]این فیلم خط / تمایز / مرز بین واقعیت و خیال را محو می کند
[ترجمه ترگمان]این فیلم خط \/ تمایز \/ مرز بین واقعیت و فانتزی را محو می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The boundary was marked with a dotted line.
[ترجمه گوگل]مرز با خط نقطه مشخص شده بود
[ترجمه ترگمان]مرز با خط نقطه چین مشخص شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The ball ran to the boundary.
[ترجمه گوگل]توپ به سمت مرز دوید
[ترجمه ترگمان]توپ به مرز رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مرز (اسم)
border, bound, abutment, abuttals, edge, brink, boundary, frontier, mark, precinct, balk, rubicon, bourn, bourne, outskirt, ridge, purlieus, rand, selvage, selvedge

سرحد (اسم)
border, bound, abutment, boundary, frontier, butting, demarcation line, borderline, boundary line, bourn, bourne

خط سرحدی (اسم)
border, boundary, frontier

کرانه (اسم)
boundary, mete, shore, strand, littoral

کرانی (صفت)
boundary

تخصصی

[عمران و معماری] حدی - کناری - سرحد - مرز - مرزی - کرانه - حد
[برق و الکترونیک] مرز حد فاصل بین مواد نیمرسانای نوع ان و پی که در آن تراکم دهنده ها و پذیرنده ها یکسان است. - کران، مرز
[فوتبال] مرزی
[مهندسی گاز] مرز، سرحد
[زمین شناسی] مرز خط یا مجموعهای از خطوط محدود کننده گستره یک ناحیه دارای ویژگیهای خاص. مرز «منطقی» با فتسیر انسان از عوارض جغرافیایی تعریف می شود (مرز اکو)
[ریاضیات] مرزی، کرانه، مرز، سرحد، حد، کرانه
[معدن] مرز (عمومی استخراج)
[آمار] کرانه، مرز

انگلیسی به انگلیسی

• limit, border
the boundary of an area of land is an imaginary line that separates it from other areas.

پیشنهاد کاربران

مرزبندی
در ریاضی: شرایط مرزی
حاشیه ای
boundary
همریشه با واژه ی " بَندَر ، بَندَری " پارسی .
بَندَر هم سَرحَد ، مرز ، کرانه دریا با خشکی است.
boundary limits - مرز جدا کننده ، مرز انقطاع بین دو ساختمان
boundary
صف
مثل:boundary personnel. کارکنان صف
boundary ( علوم نظامی )
واژه مصوب: خط حد
تعریف: خطی فرضی که ناحیۀ تحت پوشش هریک از یگان ها را برای هماهنگیِ بهتر و جلوگیری از اختلال مشخص می کند
محدوده

جمع= حدود و ثغور
حدومرز
مرز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس