پیشنهادهای پانته آ وثوقی (٨٥)
مغلوب شدن
A statement or action that shows continuing support and approval for someone. و از آنجایی که vote معانی دیگری نیز دارد مثل ( suggest، propose، recom ...
متبحرانه، باکفایت
در صورت امکان If possible
با فرض اینکه assuming preposition. Given is used when indicating a possible situation in which someone has the opportunity or ability to do somethi ...
تا حدی، تا حدودی، تا حد معینی، تا حدی که. . . to a certain extent
درگیر چیزی شدن، درگیر شدن با ( در سطح اجتماعی ) To become involved in something, To be involved with ( on a social level ) به دردسر افتادن
درگیر چیزی شدن، درگیر شدن با ( در سطح اجتماعی ) To become involved in something, To be involved with ( on a social level )
در هر مناسبت، بدون توقف یا تغییر در هر زمان: همیشه غیررسمی: اغلب، بیشتر اوقات، مکرراً on every occasion : always without stopping or changing at an ...
رنجش
قابل تغییر بودن، تغییرپذیری، غیر قابل اعتماد بودن، غیر قابل اتکا بودن، نوسان، بی نظمی، تفاوت، عدم شباهت changeableness. variability, unreliability, ...
شرط، شرایط، در شرایط خاصی قرار دادن، شرط یا شروطی گذاشتن برای رویداد یا موقعیت احتمالی. در روانشناسی: مشروط، شرطی، وابستگی، هم آیندی، توافقی، اقتضای ...
سرزنش کردن خود ( برای چیزی یا به خاطر کسی ) ، بسیار نگران شدن ( دربارۀ چیزی یا کسی ) If you beat yourself up about something, you worry about it a ...
سکوت، بی پاسخ، عدم پاسخ یا عدم پاسخگویی، انفعال ( در زمان انجام یک کار ) Silence - This word can be used when there is no verbal or written respons ...
نیاز به پاسخ دادن نیست، نیاز به پاسخ نیست
موضوعات را بد یا نادرست تعبیر کردن، بد فهمیدن، درست نفهمیدن، غلط فهمیدن، اشتباه برداشت کردن، اشتباه فهمیدن، اشتباه تفسیر کردن، اشتباه حساب کردن، ناد ...
مرزبندی
عمیقاً
دو معنی دیگر هم دارد: deify=به رتبه ی خدایی رساندن، خدا دانستن، پرستیدن apotheosize= تکریم اغراق امیز نمودن، تبدیل به خدا کردن، مثل خدا پرستیدن پس ...
در روانشناسی: برانگیزاننده ها، عوامل زمینه ساز و رهاساز، عوامل راه انداز ( منبع: کتاب واژگان جامع روانشناسی ) فعل: بر می انگیزاند
برداشت کردن
روشن شفاف
از جا پریدن: [عامیانه، کنایه ] یکه خوردن، عصبی شدن . مثال: What if she starts up? اگه او عصبی بشه چی؟
Fairly is used to emphasize that something happens to a very great degree or extent بسیار سریع خیلی سریع
Definitions of reach into. verb. run into or up to. type of: extend to, reach, touch بسط دادن به، گسترش یافتن به، امتداد یافتن، منتهی شدن
هر نوع موجود. . .
به هر شکل موجود
از این هم بیشتر بیشتر از قبل
گفته ها
لبریز کردن
A short conversation or an argument "there was a heated exchange" بحث داغی بود یا بحث داغ بود
پذیرفتن
باور
تخصصی مثلا an appropriate acute care facility بهتره ترجمه بشه: مرکز مراقبت های حاد تخصصی تا اینکه بگیم: مرکز مراقبت های حاد مناسب!
پشتوانه