پیشنهادهای موسی (١,٨٠٢)
movement ( noun ) = motion ( noun ) به معناهای : تکان، حرکت، جنبش
motion ( noun ) = حرکت، تکان، جنبش، جٌم/مدفوع، ادرار ( به شکل مودبانه ) ، بیرونروی/پیشنهاد، درخواست، طرح، دادخواست/اشاره ( حرکت قسمتی از بدن ) / Def ...
gathering ( noun ) = دورهمی، گردهمایی، جلسه، اجماع، تجمع، انجمن، ملاقات، مجالس، اجتماع/جمع آوری، گردآوری/ Definition = یک مهمانی یا جلسه ای که بسیار ...
collect ( verb ) = gather ( verb ) به معناهای : گردآوری کردن، جمع آوری کردن، گرد آوردن، جمع کردن، گرد هم آمدن، جمع شدن
gather ( noun ) = چین، تا، پِلیسه ( در مورد لباس ) Definition = یک چین کوچک که به پارچه دوخته شده است:/ مثال: a skirt with gathers at the back = ی ...
gather ( verb ) = جمع آوری کردن، گردآوری کردن، جمع کردن، جمع و جور کردن/گرد هم آمدن، جمع شدن/چیدن ( برای جمع آوری میوه ها ) /باور کردن، درک کردن، فهم ...
Decrease ( verb ) = Decline ( verb ) به معناهای : کاهش یافتن، افت کردن، نزول یافتن، افول کردن، کاسته شدن، تقلیل یافتن Decrease ( noun ) = Decline ...
Decline ( Verb ) = کاهش یافتن، تنزل یافتن، افول کردن، رو به زوال رفتن/ تقلیل یافتن، کوچک شدن، کم شدن، کاسته شدن/رد کردن، قبول نکردن، امتناع کردن، نپذ ...
decline ( noun ) = تنزل، نزول، کاهش، افول، انحطاط، زوال، تحلیل، تضعیف، اٌفت Definition = وقتی چیزی از نظر مقدار ، اهمیت ، کیفیت یا قدرت کمتر می شود/ ...
simplify ( verb ) = streamline ( verb ) به معناهای : ساده تر کردن، کارآمد تر کردن، بهینه کردن، تسهیل کردن، آسان کردن
streamlined ( adj ) = آئرودینامیک ( در خصوص بدنه هواپیما و خودرو ) ، بادشکن، آبشکن، دوکی شکل، آب گریز ( در مورد بدن حیوانات آبزی مانند کوسه و دلفین ی ...
به شکلی از بدن گفته می شود که مقاومت را هنگام حرکت کاهش می دهد. . . . بدنهای صیقلی اغلب دوکی شکل دارند. برخی از حیوانات مانند کوسه ها و دلفین ها به گ ...
کاربرد صفت bored به معنای کسل صفت bored به معنای کسل، به افرادی اطلاق می شود که خسته و کسل هستند چون علاقه خود را به چیزی از دست داده اند یا اینکه به ...
streamline ( verb ) = بدنه ( هواپیما، ماشین و موتور و . . . . . ) آیرودینامیک کردن یا به اصلاح هوا/آب لغز کردن ( اصطلاحی است که در طراحی بدنه وسایل ن ...
portrayal ( noun ) = بازی کردن در نقش، عمل به تصویر کشیدن چیزی/بازنمودبازتاب، تجسم، تصویر، تصویرسازی/توصیف، وصف، شرح، نمایش/ Definition = روشی که کس ...
depict ( verb ) = portray ( verb ) به معناهای : به تصویر کشیدن، مجسم کردن، توصیف کردن، نشان دادن، ترسیم کردن
portray ( verb ) = در نقش کسی ظاهر شدن، نقش کسی را بازی کردن/به تصویر کشیدن، مجسم کردن، نشان دادن، توصیف کردن/چهر ه کشیدن، پرتره کشیدن/ Definition ...
passage ( noun ) = راه، راهرو، گذرگاه، معبر، محل گذر/پاساژ/متن/مجرا ( بدن ) /پروسه تصویب، ( در مورد لایحه قانونی ) /سفر دریایی، سفر کشتی، مسافرت، بلی ...
اصطلاح قدیمی یعنی: به جای پرداخت بلیط در طول سفر ، در کشتی کار کنید
passable ( adj ) = قابل گذر، قابل عبور، قابل تردد/نسبتاً خوب، قابل قبول، در حدقابل قبول، پاس کردنی، مقبول Definition = امکان ادامه سفر/رضایت بخش اما ...
( Pass the buck ( ( idiom = اصطلاح هست یعنی مسئولیت یا قصور و کوتاهی را گردن دیگران انداختن، کاسه و کوزه ها را سرکسی شکستن، از زیر مسئولیت شانه خالی ...
Totally worth it = اصطلاح هست یعنی کاملاً ارزششو داشت مثال : I’ve been waiting for you for ages , but totally worth it. Now, I won’t let you go مد ...
approve ( verb ) = pass ( verb ) به معناهای :تصویب کردن، تایید کردن، قبول کردن، موافقت کردن
pass ( noun ) = کارت، بلیط، جواز ورود، گذرنامه/مسیر، جاده، گذرگاه، باریکه/عبور، گذر/قبولی، موفقیت/پیشنهاد جنسی/تلاش، سعی/بعدی، سوال بعد/ examples: ...
pass ( verb ) = با موفقیت گذارندن، پاس کردن/گذشتن، عبور کردن، سپری شدن/دادن، انتقال دادن/تصویب کردن، تصویب شدن/پاس دادن/سبقت گرفتن، جلو زدن، رد شدن/ع ...
Part ( noun ) = بخشی یا قسمتی از چیزی/بخش، قسمت، جزو/عضو/قطعه، تکه، جزء/اندام، عضو/ناحیه، منطقه/حوالی، دور و بر، اطراف/نقش ( مثل یک بازیگر و یا نقش ف ...
اسم part در مفهوم "بخش" و "قسمت". این اسم به طور کلی به معنای بخش و یا قسمتی از یک چیز یا انسان است که در ترکیب با دیگر بخش ها یک کل را می سازد. - ...
partial ( adj ) = جزئی، مختصر، نصفه و نیمه، ناقص، بخشی ، قسمتی، نسبی/طرفداری یا حامی یک جانبه/مایل، علاقه مند، راغب، مشتاق/ Definition = نه کاملاً/ت ...
Partly ( adv ) = تا حدی، بخشی از، تا اندازه ای، اندکی، نسبتاً examples : 1 - The house is partly owned by her father. بخشی از خانه متعلق به پدرش ا ...
somewhat ( adv ) = partially ( adv ) به معناهای : تا حدی، تقریباً، نسبتاً، تا حدودی، تا اندازه ای
partially ( adv ) = به طور نسبی، تا اندازه ای، نسبتاً، تا حدودی، تا حدی، تقریباً ، اندکی معانی دیگر >>>> قسمتی، بخشی ، به صورت جزئی Definition = نه ...
conquer ( verb ) = overcome ( verb ) به معناهای : غلبه کردن، چیره شدن، شکست دادن، مغلوب کردن، فایق آمدن، پیروز شدن
overcome ( verb ) = غلبه کردن، چیره شدن، مستولی شدن، غالب آمدن، فایق آمدن، مسلط شدن، مغلوب کردن، شکست دادن، از پس کسی یا چیزی بر آمدن، برنده شدن، تحت ...
bizarre ( adj ) = outlandish ( adj ) به معناهای : عجیب و غریب، غیر عادی، غیر معمول، نامتعارف
outlandishly ( adv ) = به طرز عجیب و غریب ، به طور غیر عادی، به طور نا متعارف ، به طور غیر معمول Definition = به طوری عجیب و غیرمعمول و پذیرفتن یا ...
It’s your call = اصطلاح هست یعنی تصمیم با خودته مثال: I don’t really know what to have for dinner. It’s your call من واقعا نمی دونم که برای شام چی ...
i've choosen to move on and accept that it is what it is تصمیم گرفتم راهم را ادامه بدم و بپذیرم همینی که هست و کاریش نمیشه کرد it is what it is = ه ...
outlandish ( adj ) = عجیب و غریب، نا متعارف، غیر عادی Definition = عجیب و غیرمعمول و دشوار است برای قبول یا دوست داشتن/غیر متعارف و غیر معمول/ مترا ...
omission ( noun ) = حذف، جاافتادگی، غفلت، فروگذاری، از قلم افتادگی Definition = واقعیت نادیده گرفتن چیزی که باید در آن گنجانده شده باشد ، یا چیزی ک ...
omitted ( adj ) = حذف شده، از قلم افتاده/لغو شده، ناتمام، نادیده گرفته شده/حواس پرت، شیفته، فراموشکار/فقدان، کمبود/ Definition = مستثنی یا کنار گذاش ...
neglect ( verb ) = omit ( verb ) به معناهای : حذف کردن، از قلم انداختن، نادیده گرفتن، کوتاهی کردن، غفلت کردن، فراموش کردن، کنار گذاشتن
omit ( verb ) = حذف کردن، از قلم انداختن، نادیده گرفتن، ذکر نکردن، جا انداختن، کوتاهی کردن، قصور کردن، غفلت کردن، به فراموشی سپردن، کنار گذاشتن Def ...
obsolescence ( noun ) = کهنگی، منسوخی، از رواج افتادگی، از رده خارج، فرسودگی Definition = ویژگی منسوخ شدن/روند یا واقعیت تبدیل شدن به دمودگی و مدتی ...
outdated ( adj ) = obsolete ( adj ) به معناهای : از کار افتاده، منسوخ، قدیمی، بلااستفاده، از زده خارج
obsolete ( adj ) = ازکار افتاده، منسوخ، {مهجور به معنای پرت و دور از ذهن ( بخصوص برای واژگان ) }، از رده خارج ، قدیمی، بلااستفاده، بی کاربرد Defini ...
nonetheless ( adv, conjunction ) = nevertheless ( adv, conjunction ) به معناهای : با این حال، با این همه، با این وجود
nevertheless ( conjunction ) = با این وجود، با این حال، با این همه Definition = با وجود اینکه ؛ علی رغم واقعیتی که شما به آن اشاره کردید/ مترادف ب ...
narrator ( noun ) = راوی، گوینده داستان، نقال، داستانسرا، داستانپرداز Definition = شخصیتی که به شما می گوید در یک کتاب یا فیلم چه اتفاقی می افتد/شخص ...
narration ( noun ) = روایت، گویندگی، توصیف، نقل، حکایت، روایت معانی دیگر>>> شرح جزئیات Definition = عمل قصه گفتن/شرح گفتاری از وقایع ارائه شده در طو ...
narrative ( adj ) = داستانی، روایتی، داستان گونه معانی دیگر>>> من در آوردی Definition = تعریف یک داستان یا توصیف یک سری از وقایع/ a narrative poem ...