پیشنهادهای محدثه فرومدی (٤,٧٠٢)
به تبع آن ( نه به طبع آن، ت دو نقطه درسته نه ط دسته دار )
دخیل در، مشمول، گرفتار در، مشغول به، مرتبط با، مربوط به، در ارتباط با، در رابطه با، وابسته به، نقش داشتن در
امور، کارها، اقلام، لوازم، وسایل، موجودات، موضوعات، مقولات، موارد، وقایع، پدیده ها
چشمگیر، شایان توجه، قابل ملاحظه، آشکار، مشهود، هویدا، واضح، نمایان، بارز
the former = اولی، مورد اول، مورد سابق، مورد سابق الذکر the latter = دومی، مورد دوم، مورد آخر، مورد اخیر، مورد اخیرالذکر
مرتبط با، در ارتباط با، در رابطه با، مربوط به، ناشی از
1 به تصویر کشیدن، تصویر کردن، مجسم/متصور کردن، ترسیم کردن، ترسیم کننده چیزی بودن 2 اسیرسازی
1 در مقامِ، در جایگاهِ، به شکلِ، به منزله ی، در حکمِ، با نامِ، با عنوان، به معنای 2 چراکه 3 ضمن این که
یافت شدن، دیده شدن، به چشم خوردن، شاهد بودن، داشتن، در دست بودن، صورت گرفتن، رخ/روی دادن، برخوردار بودن از، آوردن، آمدن
مخاطره آمیز، پرمخاطره، پرخطر، خطرزا، خطرخیز، ناامن، ناایمن، بی ثبات، نا پایدار، ناپایا، متزلزل، بی پایه
تاثیرگذار
سکونتگاه
موشکافی کردن، کنکاش کردن، کاویدن، کندوکاو کردن، واکاوی کردن، واکاویدن، پوییدن، غور وبررسی کردن، مداقه کردن، به دقت وارسی کردن، وارسیدن، باریک بینی، ن ...
عمل کردن به عنوان ( function as ) Let this incident serve as a reminder to future generations انجام وظیفه کردن/خدمت کردن در مقام ( work as ) ser ...
اساسی، بسیار مهم، حائز اهمیت اساسی
the latter = مورد دوم، مورد آخر، مورد اخیرالذکر
به تحرک واداشتن
نگاه به گذشته
کادر، هیئت رئیسه، هیئت اجرایی
به کمکِ، به مددِ، از طریقِ، به واسطه، با بهره گیری از بکارگیری، صَرف
پیاده سازی، انجام، اعمال، به کارگیری، کاربست، کارگزاری
نیل آمدن، نایل آمدن، نوبت رسیدن به، نوبت چیزی شدن، حرف از چیزی بودن/شدن/به میان آمدن رسیدن . . . I have come to think that : من به این تصور رسیده ام ...
یکی از کاربران معنی "مشتق شدن" رو ذکر کرده و متاسفانه تعداد زیادی هم لایک خورده ولی مشتق شدن معادل derive است و نه drive
استقراریافته، برقرار، دایر، پاگیر، پاگرفته، جای گرفته، باثبات، محقق، ریشه دار، ریشه گرفته، ریشه دوانده، وضع شده، بنانهاده، پایه ریزی شده، پایه ریخته، ...
خصوصا، به صورت ویژه ای، به طور استثنایی، بی اندازه، بسیار، چنان
یاد کردن، نام بردن، نامیدن، خواندن، اطلاق کردن، پنداشتن، انگاشتن
اَشکال، انواع، اقسام، صور، وجوه، قالب ها، الگوها
راه را برای چیزی باز کردن، درب را به روی چیزی گشودن، به راه افتادن، آغاز به کار کردن، آغاز گرفتن گشودن، سر گشادن، پیش کشیدن، مطرح کردن before we ope ...
مشارکت کننده، عامل
نمک به زخم پاشیدن
ده ها
مسئله، موضوع، مقوله، وضعیت، پدیده
در زمینه ی، حین، از نظر، به لحاظ با، دارای, ملبس به riders in red robes : سوارکارانی با/دارای/ملبس به ردای سرخ
حل وفصل کردن، پرداختن به
نمایان سازی، آشکارسازی، افشاسازی، افشاگری، عیان سازی، برهنه سازی، رسواسازی، پرده دری، برملاسازی، علنی سازی
به همین ترتیب
ابزارک
اقدامات، تدابیر، مقیاسات، معیارها، درجات، اندازه گیری ها، برآوردها، ارزیابی ها، میزان ها، اوزان
سازگاری
در پسِ، در پس پرده ی، عقب افتاده
be the case : to be true or correct چنین بودن، درست بودن، صحت داشتن، صدق کردن، صادق بودن this doesn't appear to be the case = به نظر نمی آید چنین باش ...
حل وفصل کردن، برچیده شدن
راهی/روانه/رهسپار شدن
پسوند led - : محور market - led = بازارمحور city - led = شهرمحور demand - led = تقاضامحور commercial - led = تجارت محور
relating to = مربوط به، در رابطه با، در ارتباط با
بهره گیری، استفاده
ارائه شده، قیدشده، تامین شده، فراهم شده، فراهم آمده، فراهم آورده
متعلق
به هم پیوسته
تحت الشعاع، متاثر از، مغلوب، در غلبه، زیر سیطره، در سیطره، در استیلا، تحت استیلا، زیر سلطه ، در سلطه ، تحت تسلط، در تسلط، در پرتوی، زیر سایه ی، در سا ...